فیک کوک ( اعتماد)پارت۲۸
از زبان ا/ت
تهیونگ داشت چسب میزد به دستم که سرم رو ازش کَنده بودم تهیونگ گفت : دیشب ظرف قرصات رو دیدم هیچکدوم رو نخوردی بهت گفته بودم با توجه به سنی که داری چقدر واست خطرناکه پشت گوش انداختن قرصا ولی تو بازم گوش نکردی بهم
با صدایی که از ته چاه میومد گفتم : چه ارزشی داره تا آخر عمر با خوردن قرصای مختلف زندگی کنم همین الانشم زندگیم جهنمه
جونگ کوک گفت : تهیونگ برو بیرون
تهیونگ بهم نگاه کرد و گفت : خیلی خب باشه
بلند شد موقع رد شدن از کنار جونگ کوک آروم بهش گفت : خودتو کنترل کن
بعد زد روی شونش و رفت بیرون
همین که در بسته شد حس عجیبی اومد سراغم که بهم دستور ساکت بودن میداد
بازم بوی اون عطر پیچیده بود توی دماغم چرا اینقدر واسه اینکه این بو رو بشنوم جون میدادم ؟ دیشب جونم رو گذاشتم با تمام قدرت بو کردمش
با قدم برداشتن جونگ کوک به سمتم از فکر در اومدم لرزون بلند شدم و جلوش وایستادم...
گفت : زندگیت جهنمه ؟ به این میگی جهنم ؟
ساکت و لال نگاش میکردم انگار اون زبون تند و تیزم نمی چرخید بلندتر داد زد و گفت : تو جهنم واقعی رو دیدی اصلا میدونی سوختن به آتیش جهنم یعنی چی
تُنِ صداش کاری کرد بی اراده سرم رو پایین بندازم و سرعت اشکام زیاد بشه اما اون انگار نمیخواست سرزنش کردنم رو تموم کنه ادامه داد : فکر کردی اگر دیشب همچین کاری کنی میتونی خودتو خلاص کنی و همه چیز تموم میشه؟ فکر کردی میزارن راحت بمیری چی فکر کردی که همچین کاری به سرت زد ؟ اگر نمیتونستی بر نمیگشتی به این آشغال دونی چرا اومدی همه چیز رو توی این میدون کثیف خراب کردی
من مثل دخترایی شده بودم که بزرگتر هاش بخاطر کاره بدش سرزنش میکردنش
نفس کلافه ای کشید و رفت سمت در نمیدونم یه لحظه چیشد..چرا اما یه کاری کردم
از زبان جونگ کوک
دستایی از پشت قفل کمرم شدن کسی نبود جز اون که با هر کار و کَلَمَش دلم به هر سمت و سو میرفت..باز کردن قفل دستاش آسون بود مثل آب خوردن اما من که شکایتی نداشتم از این کار سرش تکیه داده بود به پشتم و هر از گاهی صدای گریه هاش شنیده میشد
طاقتم ته کشید دستاش رو باز کردم و برگشتم سمتش و بغلش کردم...این من بودم ؟ کجای راهم رو اشتباه رفتم که الان باید یه بچه ۱۶ سالمه تمام تمرکز و عقل بی منطق و رحم منو از هم بپاشه..این همیشگی بود برام یا فقط برای لحظه های کوتاه
از زبان ا/ت
الان اصلا مهم نبود اون کی بود و واسه چی بود سرم روی سینش بود و صدای قلبش به گوشم میخورد دلم نمیخواست تموم بشه..نه من اونو دوست داشتم نه اون منو...
پس چرا برای اینکه هم رو بغل کنیم مقاومتی نداشتیم
( اشکم سره این پارت در اومد 🥺🤣🤣💔)
تهیونگ داشت چسب میزد به دستم که سرم رو ازش کَنده بودم تهیونگ گفت : دیشب ظرف قرصات رو دیدم هیچکدوم رو نخوردی بهت گفته بودم با توجه به سنی که داری چقدر واست خطرناکه پشت گوش انداختن قرصا ولی تو بازم گوش نکردی بهم
با صدایی که از ته چاه میومد گفتم : چه ارزشی داره تا آخر عمر با خوردن قرصای مختلف زندگی کنم همین الانشم زندگیم جهنمه
جونگ کوک گفت : تهیونگ برو بیرون
تهیونگ بهم نگاه کرد و گفت : خیلی خب باشه
بلند شد موقع رد شدن از کنار جونگ کوک آروم بهش گفت : خودتو کنترل کن
بعد زد روی شونش و رفت بیرون
همین که در بسته شد حس عجیبی اومد سراغم که بهم دستور ساکت بودن میداد
بازم بوی اون عطر پیچیده بود توی دماغم چرا اینقدر واسه اینکه این بو رو بشنوم جون میدادم ؟ دیشب جونم رو گذاشتم با تمام قدرت بو کردمش
با قدم برداشتن جونگ کوک به سمتم از فکر در اومدم لرزون بلند شدم و جلوش وایستادم...
گفت : زندگیت جهنمه ؟ به این میگی جهنم ؟
ساکت و لال نگاش میکردم انگار اون زبون تند و تیزم نمی چرخید بلندتر داد زد و گفت : تو جهنم واقعی رو دیدی اصلا میدونی سوختن به آتیش جهنم یعنی چی
تُنِ صداش کاری کرد بی اراده سرم رو پایین بندازم و سرعت اشکام زیاد بشه اما اون انگار نمیخواست سرزنش کردنم رو تموم کنه ادامه داد : فکر کردی اگر دیشب همچین کاری کنی میتونی خودتو خلاص کنی و همه چیز تموم میشه؟ فکر کردی میزارن راحت بمیری چی فکر کردی که همچین کاری به سرت زد ؟ اگر نمیتونستی بر نمیگشتی به این آشغال دونی چرا اومدی همه چیز رو توی این میدون کثیف خراب کردی
من مثل دخترایی شده بودم که بزرگتر هاش بخاطر کاره بدش سرزنش میکردنش
نفس کلافه ای کشید و رفت سمت در نمیدونم یه لحظه چیشد..چرا اما یه کاری کردم
از زبان جونگ کوک
دستایی از پشت قفل کمرم شدن کسی نبود جز اون که با هر کار و کَلَمَش دلم به هر سمت و سو میرفت..باز کردن قفل دستاش آسون بود مثل آب خوردن اما من که شکایتی نداشتم از این کار سرش تکیه داده بود به پشتم و هر از گاهی صدای گریه هاش شنیده میشد
طاقتم ته کشید دستاش رو باز کردم و برگشتم سمتش و بغلش کردم...این من بودم ؟ کجای راهم رو اشتباه رفتم که الان باید یه بچه ۱۶ سالمه تمام تمرکز و عقل بی منطق و رحم منو از هم بپاشه..این همیشگی بود برام یا فقط برای لحظه های کوتاه
از زبان ا/ت
الان اصلا مهم نبود اون کی بود و واسه چی بود سرم روی سینش بود و صدای قلبش به گوشم میخورد دلم نمیخواست تموم بشه..نه من اونو دوست داشتم نه اون منو...
پس چرا برای اینکه هم رو بغل کنیم مقاومتی نداشتیم
( اشکم سره این پارت در اومد 🥺🤣🤣💔)
۱۴۳.۲k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.