(رمان خواهران برادران)( پارت پنجم)
خونه نباهت
همه پا شدن و رفتن دست و صورتشون رو شستن و نشستن سر میز پذیرایی و صبحونه میخوردن
در همون لحظه
خونه اورهان هم صبحونه میخوردن بعدش
تق تق
اورهان: کیه
آسیه: احتمالا سوسن آیبیکه باشن
اورهان درو باز کرد
آیبیکه: سلام بابا
اورهان: سلام دخترم
سوسن: سلام عمو اورهان
اورهان: سلام، بیان تو
اومدن داخل و صبحونه رو تموم کرده بودن
سوسن: آسیه ما آرایشت نمیکنیم به دوستی دارم به اون گفتم
آسیه: باشه پس صبر کن به بقیه بگم میشه لوکیشن آرایشگاه رو برام بفرستی؟
سوسن: خودم بهشون گفتم خبر دارن
آسیه: خوبه پس بریم
سوسن: بریم
آیبیکه، سوسن و آسیه رفتن سوار ماشین سوسن و رفتن آرایشگاه امل که اونجا بود و اونو آماده کرده بودن
و رفتن داخل
آسیه: عزیزم چه خوشگل شدی 😍
امل: ممنون آبجی ❤
آسیه: قربونت برم من
امل: خدا نکنه آبجی من بزرگ شدم دیگه اینجوری باهام حرف نزن لوسم میکنی
سوسن: بسه دیگه آسیه بشین سر صندلی
آرایشگر: آسیه خانوم اول لباستون رو بپوشین بعد آرایش میکنم
آسیه: باشه
آسیه لباسشو پوشید خیلی خوشگل شده بود
سوسن: واییی آسیه محشر شدی 😍😍
آسیه: ممنون
سوسن: خواهش
آیبیکه: وایی آره خیلی خوشگل شدی دوروک تو رو ببینه همون جا غش میکنه
آسیه: بزرگش نکن 😂
آیبیکه: بزرگش نمیکنم چیزی که دیدمو گفتم ❤🥰
آسیه: مرسی❤
آرایشگر آسیه رو آرایش کرد و بقیه رو همینطور
عمر که عمل داشت و تموم شد
سوسن به عمر پیام داد که بیا همه منتظرن بعد
عمر هم اومد
عمر: سلام پسرا
دوروک: کجا بودی عمر
عمر: عمل داشتم دوماد
عمر به الوجان گفت: موهات خوشگل شده
عمر به سارپ گفت: الان یاسمین هم میاد
دوروک: عمرم میخوای تو در باز کنی یا من
عمر: اون با من دلو بزنیم به دریا
سارپ به دوروک گفت: تو بیا اینجا نباید عروسو ببینی
الوجان: آره
دوروک: بس کنین دیگه ولم کنین
عمر: تق تق
آسیه: عمر ترسیدم نتونی بیای
عمر:😳😳
آسیه: چطور شدم 🥰
عمر: خیلی خوشگل شدی
آسیه رو بغل کرد
دوروک: بچه ها حالا من نمیتونم عشقمو ببینم
عمر: اول یه قول بده ناراحتش نمیکنی
دوروک: هرگز
آسیه: بگه میشه ناراحتم کنه
دوروک: 😳😳وایی الان امکان داره بیوفتم غش کنم
آسیه لبخندی زد و همو بغل کرد
امل: عروس خانوم آقا دوماد
وقتشه بریم پایین
آسیه دست دوروک رو گرفت و رفتن پایین
(ادامه دارد)
همه پا شدن و رفتن دست و صورتشون رو شستن و نشستن سر میز پذیرایی و صبحونه میخوردن
در همون لحظه
خونه اورهان هم صبحونه میخوردن بعدش
تق تق
اورهان: کیه
آسیه: احتمالا سوسن آیبیکه باشن
اورهان درو باز کرد
آیبیکه: سلام بابا
اورهان: سلام دخترم
سوسن: سلام عمو اورهان
اورهان: سلام، بیان تو
اومدن داخل و صبحونه رو تموم کرده بودن
سوسن: آسیه ما آرایشت نمیکنیم به دوستی دارم به اون گفتم
آسیه: باشه پس صبر کن به بقیه بگم میشه لوکیشن آرایشگاه رو برام بفرستی؟
سوسن: خودم بهشون گفتم خبر دارن
آسیه: خوبه پس بریم
سوسن: بریم
آیبیکه، سوسن و آسیه رفتن سوار ماشین سوسن و رفتن آرایشگاه امل که اونجا بود و اونو آماده کرده بودن
و رفتن داخل
آسیه: عزیزم چه خوشگل شدی 😍
امل: ممنون آبجی ❤
آسیه: قربونت برم من
امل: خدا نکنه آبجی من بزرگ شدم دیگه اینجوری باهام حرف نزن لوسم میکنی
سوسن: بسه دیگه آسیه بشین سر صندلی
آرایشگر: آسیه خانوم اول لباستون رو بپوشین بعد آرایش میکنم
آسیه: باشه
آسیه لباسشو پوشید خیلی خوشگل شده بود
سوسن: واییی آسیه محشر شدی 😍😍
آسیه: ممنون
سوسن: خواهش
آیبیکه: وایی آره خیلی خوشگل شدی دوروک تو رو ببینه همون جا غش میکنه
آسیه: بزرگش نکن 😂
آیبیکه: بزرگش نمیکنم چیزی که دیدمو گفتم ❤🥰
آسیه: مرسی❤
آرایشگر آسیه رو آرایش کرد و بقیه رو همینطور
عمر که عمل داشت و تموم شد
سوسن به عمر پیام داد که بیا همه منتظرن بعد
عمر هم اومد
عمر: سلام پسرا
دوروک: کجا بودی عمر
عمر: عمل داشتم دوماد
عمر به الوجان گفت: موهات خوشگل شده
عمر به سارپ گفت: الان یاسمین هم میاد
دوروک: عمرم میخوای تو در باز کنی یا من
عمر: اون با من دلو بزنیم به دریا
سارپ به دوروک گفت: تو بیا اینجا نباید عروسو ببینی
الوجان: آره
دوروک: بس کنین دیگه ولم کنین
عمر: تق تق
آسیه: عمر ترسیدم نتونی بیای
عمر:😳😳
آسیه: چطور شدم 🥰
عمر: خیلی خوشگل شدی
آسیه رو بغل کرد
دوروک: بچه ها حالا من نمیتونم عشقمو ببینم
عمر: اول یه قول بده ناراحتش نمیکنی
دوروک: هرگز
آسیه: بگه میشه ناراحتم کنه
دوروک: 😳😳وایی الان امکان داره بیوفتم غش کنم
آسیه لبخندی زد و همو بغل کرد
امل: عروس خانوم آقا دوماد
وقتشه بریم پایین
آسیه دست دوروک رو گرفت و رفتن پایین
(ادامه دارد)
۵.۲k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.