卩卂尺ㄒ4
(فراموش شده)
گفت:یعنی اینقدر کار کردن پیش من رو دوست داری؟
گفتم:من تا مدت محدودی کلا میخوام کار کنم فقط هم بخاطر اینکه دستم توی جیب خودم باشه برای همین نباید زیاد برای همچین کسی فرق داشته باشه کجا کار میکنه درسته؟شما اولی که من به این شرکت اومدم بهم گفتید که از خیانت کردن متنفرید و از ادمای طمع پرست هم همینطور گفتید که وقتی میام اینجا باید عهد بببندم که چیزی باعث نشه تا وقتی که مطب خودم رو نزدم از اینجا برم اون وقت شما میگید که به نفع منه که تو بری چرا همش میخوای به من ضرر بزنی؟ ؛من فقط....من فقط ...نمی
همه مدت زل زده بود به چشام
پرید وسط حرفم و گفت:هیششش....باشه ....هرجور دوست داری..من ...من....معذ...
میدونستم که هیچوقت دوست نداره که غرورش رو بزاره کنار و عذر خواهی کنه برای همین پریدم وسط حرفش و گفتم:من میریم ....الان که دارم فکر میکنم مدیر فنی شدن بهتر از یه منشیه ....با اجازتون
ازش فاصله گرفتم و وسایلم رو برداشتم و رفتم سمت در خروجی و رفتم بیرون ...
رفتم یک تاکسی گرفتم و رفتم به سمت خونه کسی خونه نبود رفتم داخل اتاقم و وسایلم رو گذاشتم توی اتاقم
رفتم یه دوش یه ربعی گرفتم و اومدم بیرون لباس رسی پوشیدم و نشستم تا میکاپ کنم اومدم بیرون و رفتم داخل اشپزخونه تا اب بخورم
داشتم توی لیوان اب میریختم که یهو یه صدای اشنا از پشت سرم اومد گفت:امروز زود اومدی
ترسیدم و سریع برگشتم
دیدم جینه
گفتم:مرگگگگ....ترسیدم یه اِهِنی اُهونی
گفت:چیزی شده
لیوان نیمه پر اب رو برداشتم و گرفتم دستم و گفتم:استفاءدادم همین
گفت:واقعا ؟تو که به این کار نیاز داشتی
یه اهی کشیدم و گفتم:توی یه شرکت دیگه ازم درخواست کردند و منم الان میرم اونجا
اومد نزدیک تر و گفت:برای چی؟تو که اینقدر از کیم نامجون خوشت اومده بود که نزدیک بود تو بهش پیشنهاد بدی
گفتم:یاااا چی میگی من اصلا از اون وزغ خوشم نمیاد
گفت: چطور یادت نیست ؟یه بار وقتی مست کردی بهم گفتی...گفتی که بدجور دلت رو برده
شوکه شدم
گفتم:هاااا...کییی؟...اوففف اصلا مهم نیست الان استفاءدادم دارم میرم اون یکی شرکت
لیوان رو گذاشتم روی اوپن و رفتم سمت خروجی اشپزخونه که با حرفی که جین زد خشکم زد
گفت:با یونا اوکی شدم
سریع برگشتم و بهش نگاه کردم و گفتم:چییییی؟؟ جدییی؟ کی؟؟؟؟؟؟
گفت:دیروز توی کافه بودیم بهش اعتراف کردم اونم گفت باهم رل بزنیم همین
گفتم:دایی نفهمه فقط...مبارک باشه
همینجور که پشمام ریخته بود از اشپزخونه خارج شدم و رفتم یه تاکسی گرفتم و رفتم شرکت اقای ته
....
رفتم داخل شرکت عجب جایی بود پشمامممم رفتم سمت خانمی که پشت پیشخوان بود
گفتم:اقای کیم تهیونگ کجا هستند؟
گفتم:من پارک کیمورا هستم بهشون بگید خودشون میشناسند
گفت:چند لحظه لطفا
زنگ زد و بعدش گوشی رو گذاشت و گفت :متاسفانه سیم تلفنشون قطع شده و تماسم برقرار نمیشه الا هم سر جلسه هستند بفرمایید بنشینید روی کاناپه تا جلسشون تموم شه
گفتم:اهان باشه ...حدودا چقدر دیگه تموم میشه
گفت:15 تا 20 دقیقه دیگه
گفتم:باشه مشکلی نیست
رفتم سمت کاناپه و نشستم روش
بعد از 30 دقیقه یکی صدام میزنه
سرم رو از روی گوشیم برداشتم و نگاه کردم
دیدم که اقای کیم تهیونگه
لبخند زدم و بلند شدم وایسادم
اومد سمتم و گفت:خیلی خوش اومدی ...بخشید سر جلشه بودم
گفتم:ممنون....مشکلی نیست
گفت:بیا تو دفترم
گفتم:باشه
رفتیم باهم توی دفتر بزرگش
رفتم روی مبلش نشستم اونم اومد روبروی من روی مبل نشست
گفت:چیشد که اومدی اینجا؟
گفم:به حرفاتون فکر کردم و تصمیم گرفتم باشما کار کنم....
گفت:یعنی اینقدر کار کردن پیش من رو دوست داری؟
گفتم:من تا مدت محدودی کلا میخوام کار کنم فقط هم بخاطر اینکه دستم توی جیب خودم باشه برای همین نباید زیاد برای همچین کسی فرق داشته باشه کجا کار میکنه درسته؟شما اولی که من به این شرکت اومدم بهم گفتید که از خیانت کردن متنفرید و از ادمای طمع پرست هم همینطور گفتید که وقتی میام اینجا باید عهد بببندم که چیزی باعث نشه تا وقتی که مطب خودم رو نزدم از اینجا برم اون وقت شما میگید که به نفع منه که تو بری چرا همش میخوای به من ضرر بزنی؟ ؛من فقط....من فقط ...نمی
همه مدت زل زده بود به چشام
پرید وسط حرفم و گفت:هیششش....باشه ....هرجور دوست داری..من ...من....معذ...
میدونستم که هیچوقت دوست نداره که غرورش رو بزاره کنار و عذر خواهی کنه برای همین پریدم وسط حرفش و گفتم:من میریم ....الان که دارم فکر میکنم مدیر فنی شدن بهتر از یه منشیه ....با اجازتون
ازش فاصله گرفتم و وسایلم رو برداشتم و رفتم سمت در خروجی و رفتم بیرون ...
رفتم یک تاکسی گرفتم و رفتم به سمت خونه کسی خونه نبود رفتم داخل اتاقم و وسایلم رو گذاشتم توی اتاقم
رفتم یه دوش یه ربعی گرفتم و اومدم بیرون لباس رسی پوشیدم و نشستم تا میکاپ کنم اومدم بیرون و رفتم داخل اشپزخونه تا اب بخورم
داشتم توی لیوان اب میریختم که یهو یه صدای اشنا از پشت سرم اومد گفت:امروز زود اومدی
ترسیدم و سریع برگشتم
دیدم جینه
گفتم:مرگگگگ....ترسیدم یه اِهِنی اُهونی
گفت:چیزی شده
لیوان نیمه پر اب رو برداشتم و گرفتم دستم و گفتم:استفاءدادم همین
گفت:واقعا ؟تو که به این کار نیاز داشتی
یه اهی کشیدم و گفتم:توی یه شرکت دیگه ازم درخواست کردند و منم الان میرم اونجا
اومد نزدیک تر و گفت:برای چی؟تو که اینقدر از کیم نامجون خوشت اومده بود که نزدیک بود تو بهش پیشنهاد بدی
گفتم:یاااا چی میگی من اصلا از اون وزغ خوشم نمیاد
گفت: چطور یادت نیست ؟یه بار وقتی مست کردی بهم گفتی...گفتی که بدجور دلت رو برده
شوکه شدم
گفتم:هاااا...کییی؟...اوففف اصلا مهم نیست الان استفاءدادم دارم میرم اون یکی شرکت
لیوان رو گذاشتم روی اوپن و رفتم سمت خروجی اشپزخونه که با حرفی که جین زد خشکم زد
گفت:با یونا اوکی شدم
سریع برگشتم و بهش نگاه کردم و گفتم:چییییی؟؟ جدییی؟ کی؟؟؟؟؟؟
گفت:دیروز توی کافه بودیم بهش اعتراف کردم اونم گفت باهم رل بزنیم همین
گفتم:دایی نفهمه فقط...مبارک باشه
همینجور که پشمام ریخته بود از اشپزخونه خارج شدم و رفتم یه تاکسی گرفتم و رفتم شرکت اقای ته
....
رفتم داخل شرکت عجب جایی بود پشمامممم رفتم سمت خانمی که پشت پیشخوان بود
گفتم:اقای کیم تهیونگ کجا هستند؟
گفتم:من پارک کیمورا هستم بهشون بگید خودشون میشناسند
گفت:چند لحظه لطفا
زنگ زد و بعدش گوشی رو گذاشت و گفت :متاسفانه سیم تلفنشون قطع شده و تماسم برقرار نمیشه الا هم سر جلسه هستند بفرمایید بنشینید روی کاناپه تا جلسشون تموم شه
گفتم:اهان باشه ...حدودا چقدر دیگه تموم میشه
گفت:15 تا 20 دقیقه دیگه
گفتم:باشه مشکلی نیست
رفتم سمت کاناپه و نشستم روش
بعد از 30 دقیقه یکی صدام میزنه
سرم رو از روی گوشیم برداشتم و نگاه کردم
دیدم که اقای کیم تهیونگه
لبخند زدم و بلند شدم وایسادم
اومد سمتم و گفت:خیلی خوش اومدی ...بخشید سر جلشه بودم
گفتم:ممنون....مشکلی نیست
گفت:بیا تو دفترم
گفتم:باشه
رفتیم باهم توی دفتر بزرگش
رفتم روی مبلش نشستم اونم اومد روبروی من روی مبل نشست
گفت:چیشد که اومدی اینجا؟
گفم:به حرفاتون فکر کردم و تصمیم گرفتم باشما کار کنم....
۲.۸k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.