فیک 《 نباید اینطوری میشد 》
فیک 《 نباید اینطوری میشد 》
P*8*
(ویو فردا صبح)
از خواب بلند شدم هانا کنارم نبود بخاطر کارش یه هفته رفته بود مسافرت منم تصمیم گرفتم برم بیرون یه هوایی بخورم
صبحونمو خوردم لباسامو پوشیدم و از خونه در اومدم
نزدیک خونشون یه باشگاه بوو یه چند تا لباس با خودم برداشته بودم گفتم برم باشگاه
(ویو بعد از باشگاه )
هوفف چقدر خسته شدم در خونه رو باز کردم ناهار از بیرون گرفته بودم
اول رفتم یه دوش ۱۵ مینی گرفتم و لباسمو پوشیدم و ناهارمو خوردم
داشتم ظرفا رو جمع میکردم که زنگ در خورد
رفتم باز کنم حتما هانا بود
وقتی باز کردم دیدم یک جعبه جلو دره فکر کردم پستچی آورده برداشتمش و آوردمش تو خونه
بازش کردم یه نامه و یه دست گل توش بود
نامه رو باز کردم یه نامه معذرت خواهی بود فهمیدم از طرف شوگاست
خوندمش ولی بازم نظرم راجبش عوض نشده بود
نامه رو پاره کردم و انداختم سطع اشغال گل ها رو هم همینطور
خسته بودم برای همین رفتم بخوابم
...................
میدونم کمه فردا شب بیشتر میزارم
#سناریو
#فیک
#اسمات
#بی_تی_اس
#تک_پارتی
P*8*
(ویو فردا صبح)
از خواب بلند شدم هانا کنارم نبود بخاطر کارش یه هفته رفته بود مسافرت منم تصمیم گرفتم برم بیرون یه هوایی بخورم
صبحونمو خوردم لباسامو پوشیدم و از خونه در اومدم
نزدیک خونشون یه باشگاه بوو یه چند تا لباس با خودم برداشته بودم گفتم برم باشگاه
(ویو بعد از باشگاه )
هوفف چقدر خسته شدم در خونه رو باز کردم ناهار از بیرون گرفته بودم
اول رفتم یه دوش ۱۵ مینی گرفتم و لباسمو پوشیدم و ناهارمو خوردم
داشتم ظرفا رو جمع میکردم که زنگ در خورد
رفتم باز کنم حتما هانا بود
وقتی باز کردم دیدم یک جعبه جلو دره فکر کردم پستچی آورده برداشتمش و آوردمش تو خونه
بازش کردم یه نامه و یه دست گل توش بود
نامه رو باز کردم یه نامه معذرت خواهی بود فهمیدم از طرف شوگاست
خوندمش ولی بازم نظرم راجبش عوض نشده بود
نامه رو پاره کردم و انداختم سطع اشغال گل ها رو هم همینطور
خسته بودم برای همین رفتم بخوابم
...................
میدونم کمه فردا شب بیشتر میزارم
#سناریو
#فیک
#اسمات
#بی_تی_اس
#تک_پارتی
۲۵.۷k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.