پارت ۱۰ قسمت دومش:) نیگا شرط ها کامل نشد براتون گذاشتم:)
با حس سنگینی روم آروم بلند شدم آروم سرشو به عقب برد تا موهای مشکی پسر از روی صورتش کنار برن هیونجین غرق خواب بود کمر بچه هم گرفته بود ول نمیداد سعی کرد آروم از روی تخت بلند بشه که پسر بیدار نشده اما نه
+بگیر بخواب
فلیکس با صدای خواب آلود پسر خنده ای میکنه میگه
-بهتره بلند شی مامان اگه من ترو اینجوری ببینه بد میشه بلند شو
بعد نیم ساعت هر دو همزمان به طبقه پایین رفته بودن فلیکس نگاهی به خونه کرده مادرش نبود نامه ای روی یخچال بود
(پسرم رفتم تا یه جایی تا عصر نمیام با هیونجین برین دور بزنین مراقب خودت باش)
بعد خوندن نامه رو به هیونجین کرد گفت
-مامان خبر داشت من تو عصری میریم بیرون
هیونجین سری به نشونه منفی تکون میده
و به سمت فلیکس میره آروم از پشت بغلش میکنه سرشو توی گردن پسر میبره
+گشنمه
فلیکس لبخندی میزنه به عقب برمیگرده بوس کوچولویی میزاره و بعد به سمت گاز میره بعد خوردن صبحانه هیونجین روی مبل دراز میکشه با دست به فلیکس اشاره میکنه که بیاد بشینه کنارش فلیکس به سمتش میره توی بغلش میشینه هیونجین شروع به حرف زدن میکنه
+فلیکس یادته تو مدرسه یه دختری امد بهت یه نامه داد
-آره یادمه چرا
+چرا بهت داد
-اها روش نمیشد بره بده به جیون من رفتم بهش دادم
هیونجین سرس تکون داد
.
بدون ماشین دوتایی قدم زدن تا یکم هوا بخورن
دست هاشون تو دست هم بود آروم قدم میزد وقتی به پل عشق رسیدن هیونجین دست فلیکس رو ول کرد سمت نرده ها رفت نفس عمیقی از بوی آب دریاچه کشید سمت فلیکس برگشت گفت
+بیا اینجا آرزو کن
فلیکس به سمت هیونجین میره روبه روش وایمیسته میگه
-آرزویی ندارم
+یعنی چی
-هرچی خواستم خدا بهم داده مخصوصا تو
هیونجین خنده میزنه دستشو پشت کمرش پسر میبره به خودش نزدیک میکنه لبشو آروم روی لب پسر میزاره اما با جس برخورد چیزی به زمین چشم هاشو باز میکنه
"لعنتی اون فلیکس بود "
نگاهی به فردی که فلیکس رو هل داده بود کرد پدرش بود
×فکر میکردم باهم کنار نمیاین اما نه
هیونجین سریع روی زانو هاش میشینه دست فلیکس رو میگیره میگه
+حالت خوبه فلیکس
فلیکس سری به نشونه تایید تکون میده
×پسر بزرگ کردم که بیاد اینجور غلطا کنه تو پسری
+پس کن پدر هرچی داشتم رو ازم گرفتی حالا فلیکس
با سیلی پدرش دیگه حرفی نزد
×نگهبان ها فلیکس رو بگیرین به خونش ببرین هیونجین هم داخل ماشین بزارین
هیونجین به سمت فلیکس میره دستشو میگیره بلند میگه
+منو نمیتونی ازش جدا کنی حتی اگه بمیرم
بازوی هیونجین توسط یکی گرفته شد به سمت ماشین کشیده شد هیونجین مشتی توی دهن اون فرد زد رو به پدرش کرد گفت
+گفتم که جدا نمیشم ازش
با سیلی دومی روی زمین افتاد با فریاد فلیکس هر دو برگشتن
-بیا تمومش کنیم هیونجین نمیخوام آسیب ببینی
#هیونلیکس
+بگیر بخواب
فلیکس با صدای خواب آلود پسر خنده ای میکنه میگه
-بهتره بلند شی مامان اگه من ترو اینجوری ببینه بد میشه بلند شو
بعد نیم ساعت هر دو همزمان به طبقه پایین رفته بودن فلیکس نگاهی به خونه کرده مادرش نبود نامه ای روی یخچال بود
(پسرم رفتم تا یه جایی تا عصر نمیام با هیونجین برین دور بزنین مراقب خودت باش)
بعد خوندن نامه رو به هیونجین کرد گفت
-مامان خبر داشت من تو عصری میریم بیرون
هیونجین سری به نشونه منفی تکون میده
و به سمت فلیکس میره آروم از پشت بغلش میکنه سرشو توی گردن پسر میبره
+گشنمه
فلیکس لبخندی میزنه به عقب برمیگرده بوس کوچولویی میزاره و بعد به سمت گاز میره بعد خوردن صبحانه هیونجین روی مبل دراز میکشه با دست به فلیکس اشاره میکنه که بیاد بشینه کنارش فلیکس به سمتش میره توی بغلش میشینه هیونجین شروع به حرف زدن میکنه
+فلیکس یادته تو مدرسه یه دختری امد بهت یه نامه داد
-آره یادمه چرا
+چرا بهت داد
-اها روش نمیشد بره بده به جیون من رفتم بهش دادم
هیونجین سرس تکون داد
.
بدون ماشین دوتایی قدم زدن تا یکم هوا بخورن
دست هاشون تو دست هم بود آروم قدم میزد وقتی به پل عشق رسیدن هیونجین دست فلیکس رو ول کرد سمت نرده ها رفت نفس عمیقی از بوی آب دریاچه کشید سمت فلیکس برگشت گفت
+بیا اینجا آرزو کن
فلیکس به سمت هیونجین میره روبه روش وایمیسته میگه
-آرزویی ندارم
+یعنی چی
-هرچی خواستم خدا بهم داده مخصوصا تو
هیونجین خنده میزنه دستشو پشت کمرش پسر میبره به خودش نزدیک میکنه لبشو آروم روی لب پسر میزاره اما با جس برخورد چیزی به زمین چشم هاشو باز میکنه
"لعنتی اون فلیکس بود "
نگاهی به فردی که فلیکس رو هل داده بود کرد پدرش بود
×فکر میکردم باهم کنار نمیاین اما نه
هیونجین سریع روی زانو هاش میشینه دست فلیکس رو میگیره میگه
+حالت خوبه فلیکس
فلیکس سری به نشونه تایید تکون میده
×پسر بزرگ کردم که بیاد اینجور غلطا کنه تو پسری
+پس کن پدر هرچی داشتم رو ازم گرفتی حالا فلیکس
با سیلی پدرش دیگه حرفی نزد
×نگهبان ها فلیکس رو بگیرین به خونش ببرین هیونجین هم داخل ماشین بزارین
هیونجین به سمت فلیکس میره دستشو میگیره بلند میگه
+منو نمیتونی ازش جدا کنی حتی اگه بمیرم
بازوی هیونجین توسط یکی گرفته شد به سمت ماشین کشیده شد هیونجین مشتی توی دهن اون فرد زد رو به پدرش کرد گفت
+گفتم که جدا نمیشم ازش
با سیلی دومی روی زمین افتاد با فریاد فلیکس هر دو برگشتن
-بیا تمومش کنیم هیونجین نمیخوام آسیب ببینی
#هیونلیکس
۲.۷k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.