عشقی که بهم دادی
"part 43"
_جیهون...چیزی شده؟...هوم؟
÷اینو میبینی(اشاره کرد به اون دستگاهه که زیر لباسشه)
_آره
÷این دستگاه برای اینه که وضعیت قلبمو سریع ببینن ولی بچه ها مسخره م میکنن
دلم براش سوخت
خودمم همین جوری بود
یه فکری به سرم زد
_جیهون؟
÷هوم؟
_من یه فکری دارم...ولی اول باید لباس بپوشی بیرون سرده
÷باشه
رفتیم سمت اتاق جیهون
دم در وایستادم تا یچیزی تنش کنه
_الو...این وو
! بله رئیس
_این وو...میری و وسایل برای ساخت کار دستی برام میاری...امممم چندتا در بطری هم با خودت بیار...سریع
! اما....چشم رئیس
چند دقیقه ای اونجا بودم
دیدم جیهون نیومد
رفتم داخل
_جیهون...مشکلی پیش اومده؟
÷امممم....آقای تهیونگ نظر تو چیه؟...کدومو بپوشم
دیدم لباساشو چیده رو تخت و داره انتخاب میکنه
با خنده رفتم پیشش و براش از بین لباساش هودی انتخاب کردم و تنش کردم
_واو...خیلی خوشتیپ شده
÷بودم
از حرفش خنده م گرفت...خیلی مغرور بود
دستشو گرفتم و از اتاقش رفتیم بیرون و به حیاط بیمارستان رفتیم
بردمش روی نیمکتی که دور از چشم اونا باشه تا بتونم باهاش وقت بگذرونم
این وو هم اونایی رو که خواستم برام آورد
میخواستم یه قلب براش درست کنم که بزنه رو لباسش
_این وو...بند هم کلفت هم میخوام...برو بخر
!چشم
تا این وو رفت خرید منم شروع کردم
*از زبان ا.ت
=نظرت چیه بریم یه سر به جیهون بزنیم شاید راضی شده باشه
+آره فکر خوبیه
رفتیم اتاق جیهون
+جیهون کجاست؟
=نمیدونم...حتما مث همیشه رفته توی بیمارستان قدم بزنه
+بهش گفتم بیرون نیاد
=ا.ت اون فقط ۵ سالشه
+ولی باید یاد بگیره
_جیهون...چیزی شده؟...هوم؟
÷اینو میبینی(اشاره کرد به اون دستگاهه که زیر لباسشه)
_آره
÷این دستگاه برای اینه که وضعیت قلبمو سریع ببینن ولی بچه ها مسخره م میکنن
دلم براش سوخت
خودمم همین جوری بود
یه فکری به سرم زد
_جیهون؟
÷هوم؟
_من یه فکری دارم...ولی اول باید لباس بپوشی بیرون سرده
÷باشه
رفتیم سمت اتاق جیهون
دم در وایستادم تا یچیزی تنش کنه
_الو...این وو
! بله رئیس
_این وو...میری و وسایل برای ساخت کار دستی برام میاری...امممم چندتا در بطری هم با خودت بیار...سریع
! اما....چشم رئیس
چند دقیقه ای اونجا بودم
دیدم جیهون نیومد
رفتم داخل
_جیهون...مشکلی پیش اومده؟
÷امممم....آقای تهیونگ نظر تو چیه؟...کدومو بپوشم
دیدم لباساشو چیده رو تخت و داره انتخاب میکنه
با خنده رفتم پیشش و براش از بین لباساش هودی انتخاب کردم و تنش کردم
_واو...خیلی خوشتیپ شده
÷بودم
از حرفش خنده م گرفت...خیلی مغرور بود
دستشو گرفتم و از اتاقش رفتیم بیرون و به حیاط بیمارستان رفتیم
بردمش روی نیمکتی که دور از چشم اونا باشه تا بتونم باهاش وقت بگذرونم
این وو هم اونایی رو که خواستم برام آورد
میخواستم یه قلب براش درست کنم که بزنه رو لباسش
_این وو...بند هم کلفت هم میخوام...برو بخر
!چشم
تا این وو رفت خرید منم شروع کردم
*از زبان ا.ت
=نظرت چیه بریم یه سر به جیهون بزنیم شاید راضی شده باشه
+آره فکر خوبیه
رفتیم اتاق جیهون
+جیهون کجاست؟
=نمیدونم...حتما مث همیشه رفته توی بیمارستان قدم بزنه
+بهش گفتم بیرون نیاد
=ا.ت اون فقط ۵ سالشه
+ولی باید یاد بگیره
۴.۸k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.