راکون کچولو مو صورتی p67
سمت مدرسه راه افتادم واقعا خوشحال بودم.
بچه ی درسخوانی نبودم .بعضی وقت ها حتی از مدرسه فرار میکردم.اما الان دلم میخواستم به مدرسه برم
***
وارد مدرسه شدم نمیدونم چرا ولی یه دختره با ذوق بهم دست تکون داد نمیشناختمش اما منم دست تکون دادم یکهو یک نفر از پشت بهم برخورد کرد و رفت سمت دختره اونم یه دختر بود کمی با هم سلام و احوالپرسی کردند و رفتند بدون اینکه حتی از من معذرت خواهی کنند احتمالا الان هم داشتن مسخره ام میکردن که اشتباهی دست تکون دادم!
ولی مهم نیست من اون لحظه مشکلی باهاش نداشتم.
راهمو کشیدم و رفتم تو مدرسه سعی کردم حواسم به درس باشه اما نمیشد خوابم میومد اشکالی نداشت کمی بخوابم مگه نه؟
سرمو گذاشتم روی دستام و کمی خوابیدم هنوز چشم هام داشت گرم میشد که بغل دستی ام زد به ساق پام سرم رو آوردم بالا و نگاهش کردم
نمی شناختمش تا الان کسی رو نمیشناختم ممکن بود که دوستام منو قال گذاشته باشن؟ یا شایدم توی یک کلاس دیگه بودند!
اوه یادم رفت جواب بغل دستی ام رو بدم!
من:چیزی شده؟
بغل دستی:خوب من میخواستم بدونم میشه باهم دوست باشیم؟
دوباره کمی نگاهش کردم دختر بدی به نظر نمی آمد سرم را به نشانه ی آره تکان دادم
بغل دستی:اسمت چیه؟
من:اینسوک گری تو چی؟
بغل دستی:میا فنیچ
من:هوممم
میا:خواهر با برادری داری؟
من:یه داداش دارم تو چی؟
میا:من تک فرزندم.
من:خوبه؟تک فرزند بودنو میگم
میا:افتضاحهههههه
معلم نگاه تندی به ما انداخت و به درس دادنش ادامه داد
من:فکر کنم بهتر باشه زنگ تفریح ادامه بدیم.
میا:موافقم
***
غذا رو از آشپزخانه گرفتیم و سر یکی از میز ها نشستیم
من:چرا خوب نیست؟
میا:آخه ببین کسی رو نداشتم وقتی که کوچیک تر بودم ازم دفاع کنه مجبور بودم گریه کنم تا شاید مامان و بابام صدام رو بشنوند و بیان پیشم
من:هومممم!چرا حالا به کمک احتیاج داشتی؟
میا:دختر خاله ها و پسر خاله هام هیچ کدوم تک فرزند نبودن همشون دوتا بودن واسه همین وقتی من کوچیک بودم بهم زور میگفتن و اذیتم میکردن
من:من مامانم تک فرزند بود واسه همین خاله یا دایی ای نداشتم بابام هم فقط به داداش داشت
میا:هومممم تا راستی اسم داداشت چیه؟
کمی فکر کردم چیزی یادم نیومد همیشه داداش صداش میزدم.
من:نمیدونم
میا:ها؟مگه میشه زیاد همو نمیبینید؟
من:نه همیشه داداش صداش میزدم
میا خندید:جالبه
من:چی؟
میا:آخه تا حالا کسی رو ندیده بودم که اسم داداششو ندونه
من:حالا اینقدر به روم نیار فردا گوشیمو میارم عسشو نشونت میدم البته تو گوشیم عکس زیادی ازش ندارم اونایی هم که دارم تارن عکس پروفایلش رو نشونت میدم
میا:اوم لازم نیست حتما نشونش بدی حالا
من:نه بزارببینیش دلت شاد شه
میا:یعنی چی؟
من:بعدا میفهمی
میا:هوفففف
بچه ی درسخوانی نبودم .بعضی وقت ها حتی از مدرسه فرار میکردم.اما الان دلم میخواستم به مدرسه برم
***
وارد مدرسه شدم نمیدونم چرا ولی یه دختره با ذوق بهم دست تکون داد نمیشناختمش اما منم دست تکون دادم یکهو یک نفر از پشت بهم برخورد کرد و رفت سمت دختره اونم یه دختر بود کمی با هم سلام و احوالپرسی کردند و رفتند بدون اینکه حتی از من معذرت خواهی کنند احتمالا الان هم داشتن مسخره ام میکردن که اشتباهی دست تکون دادم!
ولی مهم نیست من اون لحظه مشکلی باهاش نداشتم.
راهمو کشیدم و رفتم تو مدرسه سعی کردم حواسم به درس باشه اما نمیشد خوابم میومد اشکالی نداشت کمی بخوابم مگه نه؟
سرمو گذاشتم روی دستام و کمی خوابیدم هنوز چشم هام داشت گرم میشد که بغل دستی ام زد به ساق پام سرم رو آوردم بالا و نگاهش کردم
نمی شناختمش تا الان کسی رو نمیشناختم ممکن بود که دوستام منو قال گذاشته باشن؟ یا شایدم توی یک کلاس دیگه بودند!
اوه یادم رفت جواب بغل دستی ام رو بدم!
من:چیزی شده؟
بغل دستی:خوب من میخواستم بدونم میشه باهم دوست باشیم؟
دوباره کمی نگاهش کردم دختر بدی به نظر نمی آمد سرم را به نشانه ی آره تکان دادم
بغل دستی:اسمت چیه؟
من:اینسوک گری تو چی؟
بغل دستی:میا فنیچ
من:هوممم
میا:خواهر با برادری داری؟
من:یه داداش دارم تو چی؟
میا:من تک فرزندم.
من:خوبه؟تک فرزند بودنو میگم
میا:افتضاحهههههه
معلم نگاه تندی به ما انداخت و به درس دادنش ادامه داد
من:فکر کنم بهتر باشه زنگ تفریح ادامه بدیم.
میا:موافقم
***
غذا رو از آشپزخانه گرفتیم و سر یکی از میز ها نشستیم
من:چرا خوب نیست؟
میا:آخه ببین کسی رو نداشتم وقتی که کوچیک تر بودم ازم دفاع کنه مجبور بودم گریه کنم تا شاید مامان و بابام صدام رو بشنوند و بیان پیشم
من:هومممم!چرا حالا به کمک احتیاج داشتی؟
میا:دختر خاله ها و پسر خاله هام هیچ کدوم تک فرزند نبودن همشون دوتا بودن واسه همین وقتی من کوچیک بودم بهم زور میگفتن و اذیتم میکردن
من:من مامانم تک فرزند بود واسه همین خاله یا دایی ای نداشتم بابام هم فقط به داداش داشت
میا:هومممم تا راستی اسم داداشت چیه؟
کمی فکر کردم چیزی یادم نیومد همیشه داداش صداش میزدم.
من:نمیدونم
میا:ها؟مگه میشه زیاد همو نمیبینید؟
من:نه همیشه داداش صداش میزدم
میا خندید:جالبه
من:چی؟
میا:آخه تا حالا کسی رو ندیده بودم که اسم داداششو ندونه
من:حالا اینقدر به روم نیار فردا گوشیمو میارم عسشو نشونت میدم البته تو گوشیم عکس زیادی ازش ندارم اونایی هم که دارم تارن عکس پروفایلش رو نشونت میدم
میا:اوم لازم نیست حتما نشونش بدی حالا
من:نه بزارببینیش دلت شاد شه
میا:یعنی چی؟
من:بعدا میفهمی
میا:هوفففف
۳.۲k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.