𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐢𝐧 𝐒𝐞𝐨𝐮𝐥 پارت ۲۷
اونم متقابلا جوابمو مهربانانه داد
دایی=چه عروسک نازی خریدیش؟
ا.ت=نه دایی جون بازی کردم برنده شدم عروسک دادن یکیش مال مینا عه
دایی=ممممم خیلی خوشگلن اگه میخوای بری پیشش مینا تو اتاقشه نمیدونم چیکار میکنه برو پیشش
ا.ت=باشه پس خدافظ
لواکشک هارو گذاشتم تو اتاق خودم لباس هامو با یه دست تیشرت گشاد و یه ساپورت جذب عوض کردم و عروسک رو برداشتم و رفتم اتاقش
در زدم با صدایی که از ته چاه میومد گفت بیا درو باز کردم دیدم زانو هاشو بغل کرده رو تخت نشسته عروسک پشتم قابم کرده بودم رفتم نزدیک
تا منو دید اشکاشو پاک کرد و وانمود کرد من نفهمیدم
عروسک رو پشت میز گذاشتم و رفتم کنارش و تو بغلم گرفتمش
ا.ت=چیشده مینا؟بگو ببینم چی باعث شده اینجوری گریه کنی؟
مینا=هیچی نشده دلم گرفته
ا.ت=چه غلطا دختر ۱۰ ساله رو چه به دلتنگی
مینا=اگه بهت بگم به بابا و مامان نمیگی؟
ا.ت=نه بگو ببینم چیشده
مینا=خب راستش من یه مدتی عه از یه پسری خوشم اومده هم سن خودمه
ا.ت=خب بعد به خاطر اون داری الان گریه میکنی؟عاشق شدن گریه داره
مینا=خب راستش امروز........
ا.ت=امروز چی؟
چشماش باز پر شد با بغض گفت
مینا=خب امروز از مدرسه که برمیگشتم اون همیصه با دوستاش تو کوچه بازی میکنه منو میبینه فکر میکنم منو دوست داره چون همیشه لبخند میزنه
ا.ت=الان مشکلت چیه چرا گریه میکنی
با کلافگی صداشو بالا برد
مینا=بابا امروز دیدم با یک دختره داره بازی میکنه ممو هم دید ولی لبخند نزد
ا.ت=اخییی بیا بگلم قربونت بشم ولش کن بابا پسرا ارزش ندارن البته با اینکه خودمم عاشق شدم ولی....راجب این یکی تو نمیدونم چی بگم
مینا=اووووو بگو ببینم عاشق کی شدی؟
ا.ت=خب راستش توی شهر بازی که نه قبلا دیده بودمش اتفاقی بازم تو شهر بازی دیدمش و بهش دل بستم
مینا=اوه یس چیگد خوب
ا.ت=هوممممم میبینم که حالت بهتر شد
مینا=هومم اره
ا.ت=بگو ببینم چند وقته اینجوری پسره رو میبینی ها؟
مینا=فک کنم ۲ ماهیی میشه اونم همیشه و هرروز هست البته بعضی وقتا نمیاد با بچه ها که صحبت میکنه بهشون میگه خونه خالم بودیم اینور اونور
ا.ت=اها خب حالا برات سورپرایز دارم
مینا=چیییییی😍
عروسک رو برداشتم وقتی دید داشت از خوشحالی قش میکرد چون بزرگ بود بزور تو بغلش جا میشد
مینا=خیلی خوشگله دستت درد نکنه
ا.ت=هنوز مونده
مینا=چیییییی
بلندش کردم رفتیم تو اتاق لواشک هارو دید از خوشحالی یه جیغ کشید زدم تو سرش هجوم بردیم به لواشکه نشستیم یه عالمه لواشک رو یه جا خوردیم انقد ترش بود که چی نصفش موند اونا رو با پسرا میخوریم بلند شدیم بریم که یهو پرید بغلم و سفت منو گرفت
مینا=خیلی ازت ممنون عابجی عزیزم حالم رو خوب کردی خیلی هم خوب کردی💜
ا.ت=قربونت بشم من خواهش میکنم نفسم
خیلی خوشحال بودم که حالشو بهتر.........
دایی=چه عروسک نازی خریدیش؟
ا.ت=نه دایی جون بازی کردم برنده شدم عروسک دادن یکیش مال مینا عه
دایی=ممممم خیلی خوشگلن اگه میخوای بری پیشش مینا تو اتاقشه نمیدونم چیکار میکنه برو پیشش
ا.ت=باشه پس خدافظ
لواکشک هارو گذاشتم تو اتاق خودم لباس هامو با یه دست تیشرت گشاد و یه ساپورت جذب عوض کردم و عروسک رو برداشتم و رفتم اتاقش
در زدم با صدایی که از ته چاه میومد گفت بیا درو باز کردم دیدم زانو هاشو بغل کرده رو تخت نشسته عروسک پشتم قابم کرده بودم رفتم نزدیک
تا منو دید اشکاشو پاک کرد و وانمود کرد من نفهمیدم
عروسک رو پشت میز گذاشتم و رفتم کنارش و تو بغلم گرفتمش
ا.ت=چیشده مینا؟بگو ببینم چی باعث شده اینجوری گریه کنی؟
مینا=هیچی نشده دلم گرفته
ا.ت=چه غلطا دختر ۱۰ ساله رو چه به دلتنگی
مینا=اگه بهت بگم به بابا و مامان نمیگی؟
ا.ت=نه بگو ببینم چیشده
مینا=خب راستش من یه مدتی عه از یه پسری خوشم اومده هم سن خودمه
ا.ت=خب بعد به خاطر اون داری الان گریه میکنی؟عاشق شدن گریه داره
مینا=خب راستش امروز........
ا.ت=امروز چی؟
چشماش باز پر شد با بغض گفت
مینا=خب امروز از مدرسه که برمیگشتم اون همیصه با دوستاش تو کوچه بازی میکنه منو میبینه فکر میکنم منو دوست داره چون همیشه لبخند میزنه
ا.ت=الان مشکلت چیه چرا گریه میکنی
با کلافگی صداشو بالا برد
مینا=بابا امروز دیدم با یک دختره داره بازی میکنه ممو هم دید ولی لبخند نزد
ا.ت=اخییی بیا بگلم قربونت بشم ولش کن بابا پسرا ارزش ندارن البته با اینکه خودمم عاشق شدم ولی....راجب این یکی تو نمیدونم چی بگم
مینا=اووووو بگو ببینم عاشق کی شدی؟
ا.ت=خب راستش توی شهر بازی که نه قبلا دیده بودمش اتفاقی بازم تو شهر بازی دیدمش و بهش دل بستم
مینا=اوه یس چیگد خوب
ا.ت=هوممممم میبینم که حالت بهتر شد
مینا=هومم اره
ا.ت=بگو ببینم چند وقته اینجوری پسره رو میبینی ها؟
مینا=فک کنم ۲ ماهیی میشه اونم همیشه و هرروز هست البته بعضی وقتا نمیاد با بچه ها که صحبت میکنه بهشون میگه خونه خالم بودیم اینور اونور
ا.ت=اها خب حالا برات سورپرایز دارم
مینا=چیییییی😍
عروسک رو برداشتم وقتی دید داشت از خوشحالی قش میکرد چون بزرگ بود بزور تو بغلش جا میشد
مینا=خیلی خوشگله دستت درد نکنه
ا.ت=هنوز مونده
مینا=چیییییی
بلندش کردم رفتیم تو اتاق لواشک هارو دید از خوشحالی یه جیغ کشید زدم تو سرش هجوم بردیم به لواشکه نشستیم یه عالمه لواشک رو یه جا خوردیم انقد ترش بود که چی نصفش موند اونا رو با پسرا میخوریم بلند شدیم بریم که یهو پرید بغلم و سفت منو گرفت
مینا=خیلی ازت ممنون عابجی عزیزم حالم رو خوب کردی خیلی هم خوب کردی💜
ا.ت=قربونت بشم من خواهش میکنم نفسم
خیلی خوشحال بودم که حالشو بهتر.........
۱۲.۰k
۱۳ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.