p35
میا:کادو هاممممممم زوددددد
ووک که انگار از رفتارم خندش گرفته بود یه بوسه زد به لبام
ووک:کادوتو دوس داشتی؟
میا:همیننننن؟نههههههه کادو میخاممممم
ووک یه جعبه از پشتش در اورد و داد دستم..یه گردنبند خاص نقره ای که حالت ماه و ستاره داشت
ووک:اون ماهه منم و ستارهه تو
میا:ستاره ها خیلی زیادن..از بینشون منو انتخاب کردی؟
ووک:هوم فقط تو
یوجین:ایییی حالم بهم خورد بسههه..کادمو بگیر
بازش کردم یه ساعت مشکی همون که میخاستمممم..حالا نوبت سوجونه
میا:رد کن بیاددد
سوجون یه موبایل برام گرفت..باورم نمیشه اینهمه مدت بدون موبایل بودم. از همه تشکر کردم و داشتم میرفتم سمت در که
ووک:نرو.. حداقل امشبو باش
یوجین:راس میگه بزار یه فیضی هم ووک ببره
میا:ببنددد..ووک نظرت چیه امشب بریم بیرون..دووو تااااییییی
یوجین:اوففف باشه بابا نمیام اه
ووک:بریم.. خوشحال میشم
رفتم خونه و داشتم اماده میشدم برا امشب..چی بپوشم؟؟؟اممم لباس سفیدمو یا لباس قرمزمو؟؟؟اها سفیده رو میپوشم..دونگ ووک خوشش میاد.. چند ساعت بعد ووک با ماشین یوجین اومد دنبالم.
ووک:بیب الان کجا بریم؟
میا:دلم میخاد باهم قدم بزنیم..
ووک:پس میریم پارک
میا:ارهههه😃
وقتی رسیدیم ماشینو پارک کردیم و رفتیم یه گوشه ی دور و پرت.. داشتیم قدم میزدیمو حرف میزدیم..
ووک:میا..میدونی که عاشقتم..و خوشحالم عشقم دو طرفس..راستش میخام تا اخر عمرم با تو باشم..میشه باهام ازدواج کنی؟
از حرفش یکم شک شدم.. منتظر نگام میکرد..تا اومدم جوابشو بدم صدای مهیبی اومد و ووک تو بغلم افتادو لباس سفیدم خونی شد..گریه هام بند نمیومدن..اصن برام مهم نبود کی اینکار رو کرد..
ووک که انگار از رفتارم خندش گرفته بود یه بوسه زد به لبام
ووک:کادوتو دوس داشتی؟
میا:همیننننن؟نههههههه کادو میخاممممم
ووک یه جعبه از پشتش در اورد و داد دستم..یه گردنبند خاص نقره ای که حالت ماه و ستاره داشت
ووک:اون ماهه منم و ستارهه تو
میا:ستاره ها خیلی زیادن..از بینشون منو انتخاب کردی؟
ووک:هوم فقط تو
یوجین:ایییی حالم بهم خورد بسههه..کادمو بگیر
بازش کردم یه ساعت مشکی همون که میخاستمممم..حالا نوبت سوجونه
میا:رد کن بیاددد
سوجون یه موبایل برام گرفت..باورم نمیشه اینهمه مدت بدون موبایل بودم. از همه تشکر کردم و داشتم میرفتم سمت در که
ووک:نرو.. حداقل امشبو باش
یوجین:راس میگه بزار یه فیضی هم ووک ببره
میا:ببنددد..ووک نظرت چیه امشب بریم بیرون..دووو تااااییییی
یوجین:اوففف باشه بابا نمیام اه
ووک:بریم.. خوشحال میشم
رفتم خونه و داشتم اماده میشدم برا امشب..چی بپوشم؟؟؟اممم لباس سفیدمو یا لباس قرمزمو؟؟؟اها سفیده رو میپوشم..دونگ ووک خوشش میاد.. چند ساعت بعد ووک با ماشین یوجین اومد دنبالم.
ووک:بیب الان کجا بریم؟
میا:دلم میخاد باهم قدم بزنیم..
ووک:پس میریم پارک
میا:ارهههه😃
وقتی رسیدیم ماشینو پارک کردیم و رفتیم یه گوشه ی دور و پرت.. داشتیم قدم میزدیمو حرف میزدیم..
ووک:میا..میدونی که عاشقتم..و خوشحالم عشقم دو طرفس..راستش میخام تا اخر عمرم با تو باشم..میشه باهام ازدواج کنی؟
از حرفش یکم شک شدم.. منتظر نگام میکرد..تا اومدم جوابشو بدم صدای مهیبی اومد و ووک تو بغلم افتادو لباس سفیدم خونی شد..گریه هام بند نمیومدن..اصن برام مهم نبود کی اینکار رو کرد..
۱۲.۱k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.