که𐇽کشا𝇁⃘نِ چش݁ꨲمانش
که𐇽کشا𝇁⃘نِ چش݁ꨲمانش
پارت ۴
پرش زمانی فردا صبح
ویو ا.ت
چشمام رو آروم باز کردم آخيش امروز مدرسه تعطیله..های باز تو اون عمارت کوفتی بودم..کی این جهنم تموم میشه..حالا هیچ کس رو ندارم...یه برادر دارم که ازم متنفره..پدرمون رو هم که اون کشت..فقط خودمم و خودم...صورتم رو گذاشتم تو دستام و آروم گریه کردم..
داشتم گریه میکردم که یه دختره محکم در رو باز کرد..سریع اشکام رو پاک کردم
(علامت دختره*)
*تو دیگه کدوم هر*زه ای هستی؟کدوم احمقی تا این ساعت میخوابه؟پاشو که کلی کار داریم
ه*رزه منم یا ت...(خواستم حرف بزنم که)
*دختره ی احمق فکر کردی کی که داری حرف میزنی زود ببند میشی یا بدمت ببرند اتاق شکنجه؟(با داد)
(وقتی این حرف و زد ترسیدم)چ.چشم
*از اول باید همینو میگفتی
یه دست لباس خدمتکاری داد بهم(اسلاید ۲.)..که خیلی قشنگ بود
رفتیم طبقه ی پایین ..کلی خدمتکار بودن.....یه خانم مسن اومد سمتم.. فکر کنم اجوما ی این عمارت بود
(علامت اجوما=)
=سلام (سرد عصبی
سلام (فکر میکردم همه ی اجوما ها خیلی مهربونن اما این از اون سلیطه هاش بود
=این قهوه رو ببر به اتاق ارباب
ارباب؟
=مگه چند تا ارباب داریم احمق؟
چ.چشم
داشتم قهوه رو از پله ها میبردم بالا که همون دختره رو دیدم که امروز اومد توی اتاقم ..دیدم از اتاق ارباب اومد بیرون و بهم زیر لبی گفت..
*بالاخره تاوان کاری که کردی رو پس میگیری
پارت ۴
پرش زمانی فردا صبح
ویو ا.ت
چشمام رو آروم باز کردم آخيش امروز مدرسه تعطیله..های باز تو اون عمارت کوفتی بودم..کی این جهنم تموم میشه..حالا هیچ کس رو ندارم...یه برادر دارم که ازم متنفره..پدرمون رو هم که اون کشت..فقط خودمم و خودم...صورتم رو گذاشتم تو دستام و آروم گریه کردم..
داشتم گریه میکردم که یه دختره محکم در رو باز کرد..سریع اشکام رو پاک کردم
(علامت دختره*)
*تو دیگه کدوم هر*زه ای هستی؟کدوم احمقی تا این ساعت میخوابه؟پاشو که کلی کار داریم
ه*رزه منم یا ت...(خواستم حرف بزنم که)
*دختره ی احمق فکر کردی کی که داری حرف میزنی زود ببند میشی یا بدمت ببرند اتاق شکنجه؟(با داد)
(وقتی این حرف و زد ترسیدم)چ.چشم
*از اول باید همینو میگفتی
یه دست لباس خدمتکاری داد بهم(اسلاید ۲.)..که خیلی قشنگ بود
رفتیم طبقه ی پایین ..کلی خدمتکار بودن.....یه خانم مسن اومد سمتم.. فکر کنم اجوما ی این عمارت بود
(علامت اجوما=)
=سلام (سرد عصبی
سلام (فکر میکردم همه ی اجوما ها خیلی مهربونن اما این از اون سلیطه هاش بود
=این قهوه رو ببر به اتاق ارباب
ارباب؟
=مگه چند تا ارباب داریم احمق؟
چ.چشم
داشتم قهوه رو از پله ها میبردم بالا که همون دختره رو دیدم که امروز اومد توی اتاقم ..دیدم از اتاق ارباب اومد بیرون و بهم زیر لبی گفت..
*بالاخره تاوان کاری که کردی رو پس میگیری
۱۶۰
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.