گس لایتر / پارت ۱۲۴
اسلاید بعد: بایول
جونگکوک به خونه برگشت...ماشینشو توی پارکینگ خونشون پارک کرد... توی آینه ی ماشین گردن خودشو نگاه کرد... فقط یه زخم سطحی و کوچیک بود... ولی نمیخواست بایول ببینه چون خیلی جدی میگرفتش... کمی یقه ی پیرهنشو بالا کشید بلکه دیده نشه... از ماشین پیاده شد...
وارد آسانسور اختصاصیشون شد...
همینطور که بالا میرفت با خودش فکر میکرد که به هیونو کمک کنه یا نه؟... کمک کردن بهش واقعا سودی داشت؟!!...
***
وارد خونه که شد خانم جی وون به سمتش اومد... بهش تعظیم کرد و کت و کیفشو ازش گرفت... به سلام و خسته نباشید خانوم جی وون جوابی نداد... نگاهشو اطراف میچرخوند... همیشه به محض این که از در وارد میشد بایول به سمتش میومد... حتی روزایی که بحثشون شده بود باز هم بایول به استقبالش میومد... یاد مشاجره ی صبحشون افتاد... برای لحظه ای فکر کرد بایول بخاطر اون اتفاق پیداش نیست... طاقت نیاورد... نتونست به کنجکاویش غلبه کنه... پرسید: بایول کجاس؟...
خانوم جی وون لحظه ای مکث کرد... با لحن متزلزلی جواب داد: خونه نیستن... گفتن میرن دکتر...
جونگکوک با شنیدن این جواب از کنار جی وون رد شد و به سمت اتاقشون رفت... همزمان که وارد اتاق میشد کراواتشو باز میکرد...
توی ذهنش مشغول نقشه کشیدن بود.. که چیکار کنه کمک کردن به هیونو پایانش رو رقم بزنه... و زودتر از شرش خلاص بشه... اگر هیونو بیشتر از این بیرون میموند به ضررش تموم میشد... حالام نمیشد اونو تحویل پلیس بده... چون براش دردسر درست میکرد... چیزایی که هیونو میدونست کافی بود تا ایم داجونگ بهش بی اعتماد بشه... اونوقت زندگیش با بایول هم متزلزل میشد... چون بایول برای ایم داجونگ همه چیز بود!...
به سمت حموم رفت... همه لباساشو بیرون انداخت... آب سرد رو باز کرد... زیر دوش ایستاد... چشماشو بست... آب سرد از لای موهاش روی بدنش میریخت... هنوز سردی آب تمام گرمای تنشو نگرفته بود... برای همین ریلکس ایستاده بود...
تمام موهاش خیس شد... دمای بدنش کم کم پایین اومد و احساس سرمای شدیدی روی پوستش حس کرد... ولی همچنان زیر دوش موند... همیشه اینکارو میکرد تا تحمل جسمشو بالا ببره... آب انقدر سرد بود که دیگه راحت نمیتونست نفس بکشه... سرشو از زیر دوش بیرون برد... ولی بدنش همچنان زیر آب سرد در حال لرزیدن بود...
سرشو بیرون آورد و تند تند نفس کشید... با چند تا نفس عمیق و طولانی تنفسش عادی شد... حالا بدنش به سردی آب عادت کرده بود... و مثل اول طاقت فرسا نبود...
با اینکار احساس قدرت میکرد... ذهنش آزاد میشد... اکثر اوقات اینطوری دوش میگرفت...
به سمت آینه ی بزرگ توی حموم رفت... دستاشو روی صورتش کشید تا آب رو از روی صورتش پاک کنه و بتونه خودشو ببینه...
توی آینه پوزخندی زد!... نقشهای که برای هیونو داشت بی نظیر بود...
توی آینه که نگاه میکرد بخار آب کم کم تصویرشو از توی آینه محو میکرد...
زیر دوش برگشت تا حمومشو تکمیل کنه...
*******
بایول وارد خونه شد... خانوم جی وون سراغش رفت و گفت: سلام خانوم...خوش اومدین
بایول با لبخند شیرینی جواب داد: ممنونم... جونگکوک خونس؟
جی وون: بله... توی اتاقتون هستن
بایول: بسیارخب...
سمت اتاق رفت... برگه ای رو از توی کیفش درآورد... وارد اتاقش که شد جونگکوک رو دید که همون لحظه با حوله از حموم بیرون اومد... بایول کمی ازش دلخور بود... با این حال نمیتونست خبری که بابتش خوشحال شده رو به جونگکوک نگه...
با اشتیاق سلام کرد... جونگکوک هم با خونسردی،کوتاه و با صدای آروم جواب داد: سلام...
بایول همونطور که به برگه ی توی دستش نگاه میکرد به سمت جونگکوک قدم برمیداشت... جونگکوک سر جاش ایستاده بود و با نگاه سرد اما کنجکاوش به بایول خیره شده بود...بایول سرش پایین بود... و برگه رو با دو دست نگه داشته بود...
-امروز رفتم سونوگرافی... بچمون نزدیک پنج ماهشه... خیلی وقته جنسیت مشخص شده اما خب من دیر رفتم...
بعد از اتمام جملهاش بلافاصله برگه رو به جونگکوک داد...
جونگکوک به خونه برگشت...ماشینشو توی پارکینگ خونشون پارک کرد... توی آینه ی ماشین گردن خودشو نگاه کرد... فقط یه زخم سطحی و کوچیک بود... ولی نمیخواست بایول ببینه چون خیلی جدی میگرفتش... کمی یقه ی پیرهنشو بالا کشید بلکه دیده نشه... از ماشین پیاده شد...
وارد آسانسور اختصاصیشون شد...
همینطور که بالا میرفت با خودش فکر میکرد که به هیونو کمک کنه یا نه؟... کمک کردن بهش واقعا سودی داشت؟!!...
***
وارد خونه که شد خانم جی وون به سمتش اومد... بهش تعظیم کرد و کت و کیفشو ازش گرفت... به سلام و خسته نباشید خانوم جی وون جوابی نداد... نگاهشو اطراف میچرخوند... همیشه به محض این که از در وارد میشد بایول به سمتش میومد... حتی روزایی که بحثشون شده بود باز هم بایول به استقبالش میومد... یاد مشاجره ی صبحشون افتاد... برای لحظه ای فکر کرد بایول بخاطر اون اتفاق پیداش نیست... طاقت نیاورد... نتونست به کنجکاویش غلبه کنه... پرسید: بایول کجاس؟...
خانوم جی وون لحظه ای مکث کرد... با لحن متزلزلی جواب داد: خونه نیستن... گفتن میرن دکتر...
جونگکوک با شنیدن این جواب از کنار جی وون رد شد و به سمت اتاقشون رفت... همزمان که وارد اتاق میشد کراواتشو باز میکرد...
توی ذهنش مشغول نقشه کشیدن بود.. که چیکار کنه کمک کردن به هیونو پایانش رو رقم بزنه... و زودتر از شرش خلاص بشه... اگر هیونو بیشتر از این بیرون میموند به ضررش تموم میشد... حالام نمیشد اونو تحویل پلیس بده... چون براش دردسر درست میکرد... چیزایی که هیونو میدونست کافی بود تا ایم داجونگ بهش بی اعتماد بشه... اونوقت زندگیش با بایول هم متزلزل میشد... چون بایول برای ایم داجونگ همه چیز بود!...
به سمت حموم رفت... همه لباساشو بیرون انداخت... آب سرد رو باز کرد... زیر دوش ایستاد... چشماشو بست... آب سرد از لای موهاش روی بدنش میریخت... هنوز سردی آب تمام گرمای تنشو نگرفته بود... برای همین ریلکس ایستاده بود...
تمام موهاش خیس شد... دمای بدنش کم کم پایین اومد و احساس سرمای شدیدی روی پوستش حس کرد... ولی همچنان زیر دوش موند... همیشه اینکارو میکرد تا تحمل جسمشو بالا ببره... آب انقدر سرد بود که دیگه راحت نمیتونست نفس بکشه... سرشو از زیر دوش بیرون برد... ولی بدنش همچنان زیر آب سرد در حال لرزیدن بود...
سرشو بیرون آورد و تند تند نفس کشید... با چند تا نفس عمیق و طولانی تنفسش عادی شد... حالا بدنش به سردی آب عادت کرده بود... و مثل اول طاقت فرسا نبود...
با اینکار احساس قدرت میکرد... ذهنش آزاد میشد... اکثر اوقات اینطوری دوش میگرفت...
به سمت آینه ی بزرگ توی حموم رفت... دستاشو روی صورتش کشید تا آب رو از روی صورتش پاک کنه و بتونه خودشو ببینه...
توی آینه پوزخندی زد!... نقشهای که برای هیونو داشت بی نظیر بود...
توی آینه که نگاه میکرد بخار آب کم کم تصویرشو از توی آینه محو میکرد...
زیر دوش برگشت تا حمومشو تکمیل کنه...
*******
بایول وارد خونه شد... خانوم جی وون سراغش رفت و گفت: سلام خانوم...خوش اومدین
بایول با لبخند شیرینی جواب داد: ممنونم... جونگکوک خونس؟
جی وون: بله... توی اتاقتون هستن
بایول: بسیارخب...
سمت اتاق رفت... برگه ای رو از توی کیفش درآورد... وارد اتاقش که شد جونگکوک رو دید که همون لحظه با حوله از حموم بیرون اومد... بایول کمی ازش دلخور بود... با این حال نمیتونست خبری که بابتش خوشحال شده رو به جونگکوک نگه...
با اشتیاق سلام کرد... جونگکوک هم با خونسردی،کوتاه و با صدای آروم جواب داد: سلام...
بایول همونطور که به برگه ی توی دستش نگاه میکرد به سمت جونگکوک قدم برمیداشت... جونگکوک سر جاش ایستاده بود و با نگاه سرد اما کنجکاوش به بایول خیره شده بود...بایول سرش پایین بود... و برگه رو با دو دست نگه داشته بود...
-امروز رفتم سونوگرافی... بچمون نزدیک پنج ماهشه... خیلی وقته جنسیت مشخص شده اما خب من دیر رفتم...
بعد از اتمام جملهاش بلافاصله برگه رو به جونگکوک داد...
۱۶.۵k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.