عشق سیاه پارت ۴
ویو میساکی
تهیونگ اومد پیش من نشست معلم درس داد ولی همش نگاه های سنگین تهیونگ رو حس میکردم اما اهمیت ندادم زنگ خورد با میرا و لونا رفتیم تو حیاط
میرا : هوففف این درس واقعا کسل کننده بود
لونا : واقعا متنفرم از این درس
میساکی : تازه قراره بدبخت بشیم میخواد امتحان بگیره
همینجوری گرم صحبت بودیم که پسرا اومدن سمتمون
کوک : خب دخترا افتخار آشنایی میدین
لونا : حتما
جیمین : بیاین بریم روی اون چمنا بشینیم
میرا : آره آره میساکی بیا بریم
میساکی : باشه بریم
رفتیم روی چمن نشستیم یکم باهم حرف زدیم زنگ خورد و رفتیم تو کلاس
ویو تهیونگ
میساکی دختر خیلی خوشگل و مهربونیه حتما یه روز دلشو به دست میارم
کوک : تهیونگ
تهیونگ : چیشده هیونگ
کوک : من واقعیتش از لونا خوشم اومده
جیمین : وای منم میرا رو دوست دارم
تهیونگ : میساکی هم دختر خوشگلیه
ویو میساکی
تهیونگ واقعا پسر جذابیه اصلا کسی به زیبایی اون نیست اه دختر چی میگی تو
میرا : وایی میساکی جیمین خیلی خوشگله
لونا : جوگگکوکم پسر کیوتیه
میساکی : به نظر منم تهیونگ خیلی جذابه
پرش زمانی بعد کلاس
ویو میساکی
داشتیم با لونا و میرا میرفتیم که دیدیم پسرا اومدن سمتمون
کوک : دخترا نظرتون چیه یه گروه ۶ نفره تشکیل بدیم
لونا : اتفاقا یدونه داریم
کوک : خب مارو هم عضو کن
لونا حتما شماره هاتونو بدین
ویو میساکی
همه شماره هاشونو بهم دادن منم شماره تهیونگو گرفتم و از بچه ها خداحافظی کردم و رفتم خونه که مامان و بابامو دیدم
میساکی : سلام مامان سلام بابا
ب م : سلام دخترم
م م : سلام دخترم
ب م : دخترم شب یه مهمونی دعوتیم
میساکی : چه مهمونی
ب م : یه مهمونی از طرف همکارامه میتونی دوستاتم دعوت کنی
میساکی : باشه بابا
ویو میساکی
رفتم بالا گوشیمو در آوردم و به لونا و میرا زنگ زدم و گفتم مهمونی دعوتیم فقط به اونا گفتم چون نمیخواستم پسرا بیان اونجا
ویو تهیونگ
رفتم خونه که پدر و مادرمو دیدم (علامت بابای تهیونگ ب ته علامت مامانش م ته)
ب ته : سلام پسرم
م ته : سلام پسرم
تهیونگ : سلام
ب ته : پسرم امشب یه مهمونی دعوتیم میتونی دوستاتم دعوت کنی
تهیونگ : اوکی ساعت چند
ب ته : ساعت ۹
تهیونگ : اوکی
رفتم بالا به کوک و جیمین خبر دادم تصمیم گرفتم به دخترا هم بگم اما لونا گفت که میساکی بهمون گفته یعنی اونم هست ؟
ویو میساکی
ساعت ۸:۳۰ بود یه آرایش کردم و یه لباس خوشگل پوشیدم و رفتم پایین که مامان و بابامم دیدم
ب م : بریم دخترم
میساکی : بریم
پرش زمانی به مهمونی
ویو میساکی
رفتم داخل مهمونی که لونا و میرا رو دیدم رفتم پیششون
میساکی : سلام دخترا
لونا و میرا : سلام
میساکی : داشتیم باهم حرف میزدیم که یهو ........
پارت بعدی فردا :)
تهیونگ اومد پیش من نشست معلم درس داد ولی همش نگاه های سنگین تهیونگ رو حس میکردم اما اهمیت ندادم زنگ خورد با میرا و لونا رفتیم تو حیاط
میرا : هوففف این درس واقعا کسل کننده بود
لونا : واقعا متنفرم از این درس
میساکی : تازه قراره بدبخت بشیم میخواد امتحان بگیره
همینجوری گرم صحبت بودیم که پسرا اومدن سمتمون
کوک : خب دخترا افتخار آشنایی میدین
لونا : حتما
جیمین : بیاین بریم روی اون چمنا بشینیم
میرا : آره آره میساکی بیا بریم
میساکی : باشه بریم
رفتیم روی چمن نشستیم یکم باهم حرف زدیم زنگ خورد و رفتیم تو کلاس
ویو تهیونگ
میساکی دختر خیلی خوشگل و مهربونیه حتما یه روز دلشو به دست میارم
کوک : تهیونگ
تهیونگ : چیشده هیونگ
کوک : من واقعیتش از لونا خوشم اومده
جیمین : وای منم میرا رو دوست دارم
تهیونگ : میساکی هم دختر خوشگلیه
ویو میساکی
تهیونگ واقعا پسر جذابیه اصلا کسی به زیبایی اون نیست اه دختر چی میگی تو
میرا : وایی میساکی جیمین خیلی خوشگله
لونا : جوگگکوکم پسر کیوتیه
میساکی : به نظر منم تهیونگ خیلی جذابه
پرش زمانی بعد کلاس
ویو میساکی
داشتیم با لونا و میرا میرفتیم که دیدیم پسرا اومدن سمتمون
کوک : دخترا نظرتون چیه یه گروه ۶ نفره تشکیل بدیم
لونا : اتفاقا یدونه داریم
کوک : خب مارو هم عضو کن
لونا حتما شماره هاتونو بدین
ویو میساکی
همه شماره هاشونو بهم دادن منم شماره تهیونگو گرفتم و از بچه ها خداحافظی کردم و رفتم خونه که مامان و بابامو دیدم
میساکی : سلام مامان سلام بابا
ب م : سلام دخترم
م م : سلام دخترم
ب م : دخترم شب یه مهمونی دعوتیم
میساکی : چه مهمونی
ب م : یه مهمونی از طرف همکارامه میتونی دوستاتم دعوت کنی
میساکی : باشه بابا
ویو میساکی
رفتم بالا گوشیمو در آوردم و به لونا و میرا زنگ زدم و گفتم مهمونی دعوتیم فقط به اونا گفتم چون نمیخواستم پسرا بیان اونجا
ویو تهیونگ
رفتم خونه که پدر و مادرمو دیدم (علامت بابای تهیونگ ب ته علامت مامانش م ته)
ب ته : سلام پسرم
م ته : سلام پسرم
تهیونگ : سلام
ب ته : پسرم امشب یه مهمونی دعوتیم میتونی دوستاتم دعوت کنی
تهیونگ : اوکی ساعت چند
ب ته : ساعت ۹
تهیونگ : اوکی
رفتم بالا به کوک و جیمین خبر دادم تصمیم گرفتم به دخترا هم بگم اما لونا گفت که میساکی بهمون گفته یعنی اونم هست ؟
ویو میساکی
ساعت ۸:۳۰ بود یه آرایش کردم و یه لباس خوشگل پوشیدم و رفتم پایین که مامان و بابامم دیدم
ب م : بریم دخترم
میساکی : بریم
پرش زمانی به مهمونی
ویو میساکی
رفتم داخل مهمونی که لونا و میرا رو دیدم رفتم پیششون
میساکی : سلام دخترا
لونا و میرا : سلام
میساکی : داشتیم باهم حرف میزدیم که یهو ........
پارت بعدی فردا :)
۱۷.۸k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.