name: i will see u...
part:8
ا.ت با این حرف تهیونگ با خنده نگاه تهیونگ کرد و با لبخند شیطانی سمت چهوا برگشت.
چهوا: نه...نه ... فقط با هم ارتباط داریم...هنوز چیزی نشده...
تهیونگ: حیحی.....عروسی داریییمممم
ا.ت خندید و سری تکون داد: از کی؟
چهوا که قرمز شده بود: سه روز پیش
تهیونگ: درخواست داد؟
چهوا: ا...اره
تهیونگ: چیزی گفتی بهش؟
چهوا: قبول کردم...چون...از قبل...روش کراش بودم
تهیونگ: عاخیییی
اوت مشت ارومی به بازوی تهیونگ زد: بچه رو قرمز کردی بس کن
***
بعد از 6 سال جیهوپ و چهوا باهم ازدواج کردن و چهوا توی زمان ماه 6 بارداریشه...
ا.ت و تهیونگ بعد از 6 سال با دکتر رفتن خوردن دارو تونستن بالا خره بچه دار بشن.
ا.ت توی ماه دومش بود.
به محظ رسیدن چراغ قرمز شد.عالی بود...همین الانشم از عصبانیت داشت خودشو میکشت.
ا.ت نگاهی بهش کرد که چطور داره حرص میخوره
ا.ت: اروم باش
تهیونگ ناخنشو از دهنش در اورد و با عصبانیت گفت: این دومین باره که نزدیکه سقوط کنیم...میفهمی...این هواپیماهای این مدل اخر مارو میکشن
ا.ت: خداروشکر هنوز زنده ایم ولی...
تهیونگ نفس عمیقی کشید و با عوض کردن دنده شروع به حرکت کرد.
تهیونگ: شنیدی چی گفت....میگه چون بد اون هواپیمای کوفتی رو حرکت دادم اینشکلیه و از حقوقم کرد کرد عوضی حروم زاده....
ا.ت نفس عنیقی کشید و کلافه به بیرون نگاه کرد...تازه کریسمس داشت شروع میشد.
تهیونگ بدون توفگقف پر سرعت داشت رانندگی میکرد و این اولین بارش نبود پس ا.ت هیچ ریکشنی نداشت.
تهیونگ زیر لب هی غر میزد و فرمون رو پیچوند تا از خیابون بره بیرون اما با دیدن نور زیادی از اون طرف با ماشین برخورد کرد.
ا.ت با جیغ محکم به صندلی نشست .
تهیونگ با شوک به جلوش خیره شد و زیر لب زمزمه کرد"خدایا" از ماشین پیاده شد و بعد از کمی صحبت با راننده جلویی برگشت.
ا.ت نفس عمیقی کشید و با نگرانی پرسید: چیشد؟
تهیونگ: ماشینش سالمه...یکمی ماشینم خط برداشته...تو خوبی؟
ا.ت سری تکون داد: اروم برو
«خونه»
به محظ رسیدن خونه تهیونگ دوش گرفت و خوابید
ا.ت کمی شام خورد و بعد از شستن ظرف های داشت برای خواب آماده میشد. حلقه ازدواجش رو روی میز کنار حلقه ته گذاشت و موهاش رو شونه میکرد.
تهیونگ با صدای خواب الودی گفت: ببخشید امروز داد زدم سرت
ا.ت: عیبی نداره...
تهیونگ: واقعا حقوقم رو نیاز داشتم...خیلی نامردیه که بخواد کمش کنه....
ا.ت لبخندی زد و چراغ رو خاموش کرد.زبر پتو رفت و محکم ته رو بغل کرد
ا.ت: از حقوق من بردار
ته: کمه...باید قسط ها رو بدیم...
ا.ت: بردار...بعدا دوباره جمعش میکنم.
.
.
.
ا.ت با این حرف تهیونگ با خنده نگاه تهیونگ کرد و با لبخند شیطانی سمت چهوا برگشت.
چهوا: نه...نه ... فقط با هم ارتباط داریم...هنوز چیزی نشده...
تهیونگ: حیحی.....عروسی داریییمممم
ا.ت خندید و سری تکون داد: از کی؟
چهوا که قرمز شده بود: سه روز پیش
تهیونگ: درخواست داد؟
چهوا: ا...اره
تهیونگ: چیزی گفتی بهش؟
چهوا: قبول کردم...چون...از قبل...روش کراش بودم
تهیونگ: عاخیییی
اوت مشت ارومی به بازوی تهیونگ زد: بچه رو قرمز کردی بس کن
***
بعد از 6 سال جیهوپ و چهوا باهم ازدواج کردن و چهوا توی زمان ماه 6 بارداریشه...
ا.ت و تهیونگ بعد از 6 سال با دکتر رفتن خوردن دارو تونستن بالا خره بچه دار بشن.
ا.ت توی ماه دومش بود.
به محظ رسیدن چراغ قرمز شد.عالی بود...همین الانشم از عصبانیت داشت خودشو میکشت.
ا.ت نگاهی بهش کرد که چطور داره حرص میخوره
ا.ت: اروم باش
تهیونگ ناخنشو از دهنش در اورد و با عصبانیت گفت: این دومین باره که نزدیکه سقوط کنیم...میفهمی...این هواپیماهای این مدل اخر مارو میکشن
ا.ت: خداروشکر هنوز زنده ایم ولی...
تهیونگ نفس عمیقی کشید و با عوض کردن دنده شروع به حرکت کرد.
تهیونگ: شنیدی چی گفت....میگه چون بد اون هواپیمای کوفتی رو حرکت دادم اینشکلیه و از حقوقم کرد کرد عوضی حروم زاده....
ا.ت نفس عنیقی کشید و کلافه به بیرون نگاه کرد...تازه کریسمس داشت شروع میشد.
تهیونگ بدون توفگقف پر سرعت داشت رانندگی میکرد و این اولین بارش نبود پس ا.ت هیچ ریکشنی نداشت.
تهیونگ زیر لب هی غر میزد و فرمون رو پیچوند تا از خیابون بره بیرون اما با دیدن نور زیادی از اون طرف با ماشین برخورد کرد.
ا.ت با جیغ محکم به صندلی نشست .
تهیونگ با شوک به جلوش خیره شد و زیر لب زمزمه کرد"خدایا" از ماشین پیاده شد و بعد از کمی صحبت با راننده جلویی برگشت.
ا.ت نفس عمیقی کشید و با نگرانی پرسید: چیشد؟
تهیونگ: ماشینش سالمه...یکمی ماشینم خط برداشته...تو خوبی؟
ا.ت سری تکون داد: اروم برو
«خونه»
به محظ رسیدن خونه تهیونگ دوش گرفت و خوابید
ا.ت کمی شام خورد و بعد از شستن ظرف های داشت برای خواب آماده میشد. حلقه ازدواجش رو روی میز کنار حلقه ته گذاشت و موهاش رو شونه میکرد.
تهیونگ با صدای خواب الودی گفت: ببخشید امروز داد زدم سرت
ا.ت: عیبی نداره...
تهیونگ: واقعا حقوقم رو نیاز داشتم...خیلی نامردیه که بخواد کمش کنه....
ا.ت لبخندی زد و چراغ رو خاموش کرد.زبر پتو رفت و محکم ته رو بغل کرد
ا.ت: از حقوق من بردار
ته: کمه...باید قسط ها رو بدیم...
ا.ت: بردار...بعدا دوباره جمعش میکنم.
.
.
.
۱۱.۶k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.