پارت ۹ فصل ۲
ویو ات
نمیدونستم چکار کنم اصلا بی حس شده بودم یعنی شوگا بهم خیانت کرده بود خیلی دلم شکسته بودو وقتی ای شا گفتم شا یا مافیا شده گفتم چه از این بهتر سبک زندگیمو تغییر بدم
ویو فردا
آماده شدم با ای شا به سمت فرودگاه حرکت کردیمو فردا اون روز رسیدیم به آمریکا تو فرودگاه بودیم که یه گروه که همش تیپشون سیاه بود اونجا واستاده بودن یعنی شا یا ست بله خودشه با اون ماسکی که زده رفتم مکم بغلش کردمو با ای شا شایا رفتیم خونش
شایا: خوب ات ای شا گفتم میخوای مافیا شی
ات : اهوم میشه
شایا : معلومه
مامان ات : دخترای گلم بلخره اومدن
ات : مامانی
ای شا : معلومه که اومدیم
ات : مامان بابا کجاست
م.ا : خب رفته عملیات
ات : او راستی شایا چجوری باید مافیا شد
شایا: فعلان که باید آموزش ببینی
ات : از همین حالا شروع کنیم
شایا : باشه برو تو اتاق تمرین اومدم
ات : آکی من رفتم
ویو ات
یک ماه آموزش دیدم و الان عضو مافیام یجوری رئیس به حساب میام کلی آدمم کشتم امشب دوباره قراره بریم ماموریت شوگا رو خب هنوز دوست دارم ولی نه زیاد ازش متنفرم الان خب رفتم حمومو یه لباس خوشگل پوشیدم برای ماموریت(عکسشو میزارم ) اول که از ماشین پیاده شدیم یجا غایم شدم اوه چقدر محافظ داره
شایا: چیزی که نیستن
ات : میدونم
با یه تیر همشونو زدم ولی خب به سر تفنگ چیزی وصل کردم که صدا نده یواشکی رفتیم خونه هر کدوم یه قسمت رفتیم که من رفتم تبقه بالا وقتی اون عکسو دیدم خنده از رو لبم پرید اون عکس الاراست از چیزی که فکر میکنی متنفرم ازش هعی الان حتمن خوابن اوفف رفتم سمت یه اتاق که تا درو باز کردم یک نفر از تو اتاق جیغ زد یه نگاهی کردم که بله الاراست هرزه شایا ازون پایین داد زد
شایا: دختر بدو
ات : آکی
داشتم میرفتم سمت پله ها که یک نفر از تو اتاق در شد او..اون شوکا بود چون ماسک زده بودم نفهمید کیم ولی بعد بغضی تو گلمو جمع شده بود
شوگا : تو کی
ات: به تو چه
از رو میله های پله ها سور خوردم که با کله افتادم رو زمین
ات : ایی سرم
شایا : دختر بیا
با سرعت خودمو رسوندم به در تا سربازا اومدن سوار ماشین شدیم حرکت کردیم
شوگا : چقدر رفتاراش شبیه ات من بود هه ات زندگیم الان کجای حالت خوبه
الارا : شوگا خوبی
شوکا : آره
ویو ات
یه چند روزی میگذره از اون شب که یه دعوت نامه برمون اومد دادم به مامانم که بخونه
مامان: ات مادر شوگا ست
ات : چ..چی
مامان: حتمن چون پسرش داره ازدواج میکنه مارو دعوت کرده که حرص مارو در بیاره
....
نمیدونستم چکار کنم اصلا بی حس شده بودم یعنی شوگا بهم خیانت کرده بود خیلی دلم شکسته بودو وقتی ای شا گفتم شا یا مافیا شده گفتم چه از این بهتر سبک زندگیمو تغییر بدم
ویو فردا
آماده شدم با ای شا به سمت فرودگاه حرکت کردیمو فردا اون روز رسیدیم به آمریکا تو فرودگاه بودیم که یه گروه که همش تیپشون سیاه بود اونجا واستاده بودن یعنی شا یا ست بله خودشه با اون ماسکی که زده رفتم مکم بغلش کردمو با ای شا شایا رفتیم خونش
شایا: خوب ات ای شا گفتم میخوای مافیا شی
ات : اهوم میشه
شایا : معلومه
مامان ات : دخترای گلم بلخره اومدن
ات : مامانی
ای شا : معلومه که اومدیم
ات : مامان بابا کجاست
م.ا : خب رفته عملیات
ات : او راستی شایا چجوری باید مافیا شد
شایا: فعلان که باید آموزش ببینی
ات : از همین حالا شروع کنیم
شایا : باشه برو تو اتاق تمرین اومدم
ات : آکی من رفتم
ویو ات
یک ماه آموزش دیدم و الان عضو مافیام یجوری رئیس به حساب میام کلی آدمم کشتم امشب دوباره قراره بریم ماموریت شوگا رو خب هنوز دوست دارم ولی نه زیاد ازش متنفرم الان خب رفتم حمومو یه لباس خوشگل پوشیدم برای ماموریت(عکسشو میزارم ) اول که از ماشین پیاده شدیم یجا غایم شدم اوه چقدر محافظ داره
شایا: چیزی که نیستن
ات : میدونم
با یه تیر همشونو زدم ولی خب به سر تفنگ چیزی وصل کردم که صدا نده یواشکی رفتیم خونه هر کدوم یه قسمت رفتیم که من رفتم تبقه بالا وقتی اون عکسو دیدم خنده از رو لبم پرید اون عکس الاراست از چیزی که فکر میکنی متنفرم ازش هعی الان حتمن خوابن اوفف رفتم سمت یه اتاق که تا درو باز کردم یک نفر از تو اتاق جیغ زد یه نگاهی کردم که بله الاراست هرزه شایا ازون پایین داد زد
شایا: دختر بدو
ات : آکی
داشتم میرفتم سمت پله ها که یک نفر از تو اتاق در شد او..اون شوکا بود چون ماسک زده بودم نفهمید کیم ولی بعد بغضی تو گلمو جمع شده بود
شوگا : تو کی
ات: به تو چه
از رو میله های پله ها سور خوردم که با کله افتادم رو زمین
ات : ایی سرم
شایا : دختر بیا
با سرعت خودمو رسوندم به در تا سربازا اومدن سوار ماشین شدیم حرکت کردیم
شوگا : چقدر رفتاراش شبیه ات من بود هه ات زندگیم الان کجای حالت خوبه
الارا : شوگا خوبی
شوکا : آره
ویو ات
یه چند روزی میگذره از اون شب که یه دعوت نامه برمون اومد دادم به مامانم که بخونه
مامان: ات مادر شوگا ست
ات : چ..چی
مامان: حتمن چون پسرش داره ازدواج میکنه مارو دعوت کرده که حرص مارو در بیاره
....
۷.۲k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.