Death part6
روز دوشنبه ساعت 10:00
ویو جونگکوک
ات قرار بود ساعت 9 بیا ولی خیلی دیر کرده الان دیگه هواپیما میاد عقب میمونه
ات:سلام
جونگکوک:او سلام خانم پارک دیر کردین
ات:ببخشید
جونگکوک:شانس اوردی هواپیما تاخیر داشت
ات:بله خوبه هنوز هواپیما نیومده؟
جونگکوک:نه خیلی تاخیر داشته
ات:آها
جونگ کوک: راستی باید بگم که با 2نفر دیگه هم هستیم
ات:چرا اینقدر کم
جونگکوک:بیشتر هم هستیم بقیه افراد برای محافظت آز ما اومدن
ات: اوکی
جونگکوک:توی پاریس منو جئون صدا نزنید
ات:چرا؟
جونگکوک:مردم مشکوک میشن شما اون جیمین لعنتی دست کم گرفتید{عه دوباره به جیمین بهش داد }
ات:باشه
هواپیما772 به مقصد پاریس
ات:الان اومد
{ات و جونگکوک سوار هواپیما شد صندلی ات دور تر آز صندلی بقیه بود بخاطر همین قبل حرکت به جیمین زنگ میزنه}
ویو ات
دیدم صندلیم خیلی فاصله داره با بقیه بخاطر همین شماره جیمینو گرفتم چون قبلا بهم گفته بود خبر بده بیام دنبالت توی فرودگاه ولی جواب نمیده اهههه
که بالاخره جیم ین جواب داد
ات:الو جیمینااا
جیمین:چیه کار دارم بعدا زنگ میزنم
ات:اخه ما الان حرکت کردیم
جیمین:به یونگی میگم بیاد دنبالت
ات: نه خودت بیا
جیمین:نمیشه سرم شلوغه
ات:جیمینا من بزرگ شدم میتونم که مواظب خودم باشم بزار یه بار با رئیسم باشم
جیمین:باشه فقط1 روز
ات:باش کن دیگه؟ قطع میکنم بای
{ساعت 11:30}
{جونگکوک تمام مدت پرواز حواسش تمام پرت ات بود قلبش با ات جابه جا میشد اون عاشق شده بود عاشق کسی که نمیدونه کیه و قراره بخاطرش کل زندگیش نابود بشه!
گفته بودم قرار نیست خوب تموم بشه دعا کنید ات ، جبمین ، جونگکوک زنده بمونن
ویو جونگکوک
ات قرار بود ساعت 9 بیا ولی خیلی دیر کرده الان دیگه هواپیما میاد عقب میمونه
ات:سلام
جونگکوک:او سلام خانم پارک دیر کردین
ات:ببخشید
جونگکوک:شانس اوردی هواپیما تاخیر داشت
ات:بله خوبه هنوز هواپیما نیومده؟
جونگکوک:نه خیلی تاخیر داشته
ات:آها
جونگ کوک: راستی باید بگم که با 2نفر دیگه هم هستیم
ات:چرا اینقدر کم
جونگکوک:بیشتر هم هستیم بقیه افراد برای محافظت آز ما اومدن
ات: اوکی
جونگکوک:توی پاریس منو جئون صدا نزنید
ات:چرا؟
جونگکوک:مردم مشکوک میشن شما اون جیمین لعنتی دست کم گرفتید{عه دوباره به جیمین بهش داد }
ات:باشه
هواپیما772 به مقصد پاریس
ات:الان اومد
{ات و جونگکوک سوار هواپیما شد صندلی ات دور تر آز صندلی بقیه بود بخاطر همین قبل حرکت به جیمین زنگ میزنه}
ویو ات
دیدم صندلیم خیلی فاصله داره با بقیه بخاطر همین شماره جیمینو گرفتم چون قبلا بهم گفته بود خبر بده بیام دنبالت توی فرودگاه ولی جواب نمیده اهههه
که بالاخره جیم ین جواب داد
ات:الو جیمینااا
جیمین:چیه کار دارم بعدا زنگ میزنم
ات:اخه ما الان حرکت کردیم
جیمین:به یونگی میگم بیاد دنبالت
ات: نه خودت بیا
جیمین:نمیشه سرم شلوغه
ات:جیمینا من بزرگ شدم میتونم که مواظب خودم باشم بزار یه بار با رئیسم باشم
جیمین:باشه فقط1 روز
ات:باش کن دیگه؟ قطع میکنم بای
{ساعت 11:30}
{جونگکوک تمام مدت پرواز حواسش تمام پرت ات بود قلبش با ات جابه جا میشد اون عاشق شده بود عاشق کسی که نمیدونه کیه و قراره بخاطرش کل زندگیش نابود بشه!
گفته بودم قرار نیست خوب تموم بشه دعا کنید ات ، جبمین ، جونگکوک زنده بمونن
۴.۰k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.