عشق و نفرت پارت۱۲♡
عشق و نفرت پارت۱۲♡
مینسو: بس کنید دیوونه شدم شبتون بخیر
ویو مینسو
رفتم داخل اتاق که کوک هم پشت سرم اومد و گفت کجا بوید چرا بهم خبر نمیدی دیوونه شدی
پایان ویو
مینسو: بس کن کوک اره من دیوونه شدم از دست ادما خسته شدم چرا منو نمیپذیرن من نمیتونم یه ادم کامل باشم چون هیچ کس بی نقص نیست و نخواهد بود هیچ کس کامل نیست چرا باید هر روز با یه استرسی که امروز چه اتفاقی میوفته بیدار بشم چرا باید همش قرص اعصاب بخورم(گریه)
کوک مینسو را کشید توی بغلش
کوک: باشه هیسسس اروم باش باشه فقط گریه کن تا اروم شی و سرشو بوسید من پیشتم
مینسو: هق بب هق خشید من نمیخوا هق ستم اینجوری هق بشه
کوک: نه تو تقصیری نداری تو بهترین دختری هستی که تو عمرم دیدم تا حالا نیدده بودم کسی مثل تو اینقدر بخشش کنه و مهربون باشه و میدونم الان فقط روی دلت سنگینی کرده ببخشید همش تقصیر منه که مراقبت نبودم
مینسو: عا نشد دیگه نه تقصیر منه نه تقصیر تو. اصلا تقصیر جولیا هست (جولیا دوست دختر قبلی کوکه یعنی قبل از مینوس بوده)
کوک:(خنده) بی مزه
مینسو: پس چرا خندیدی
کوک: چون خیلی کیوتی
مینسو:(خنده) اما تو بیشتر
کوک: شیطون برو لباساتو عوض کن تا سرمانخوردی بعدش بحث کن(خنده)
مینسو: الان من چجوری لباس عوض کنم
کوک: یعنی چه مگه تاحالا لباس عوض نکردی
مینسو: چرا اما اتاق لباسامون میخوام برم صدا میکنه بیدار میشن
کوک: اهان باشه بزار از لباسا خودم بهت بدم چند دسد تو اتاقمون دارم
مینسو: باشه
مینسو رفت توی حموم و لباسشو عوض کرد و اومد بیرون
مینسو:پس چرا این اینقدر گندس چجوری میپوشیش توش گم نمیشی
کوک:(خنده) وای دلم وای
مینسو: چرا میخندی وا مگه خنده داره
کوک: از شدت کیوتیت دارم میمیرم
مینسو: بی مزه😂
کوک: معلومه چون تو کوچولویی ولی من هیکلم گندس
مینسو: باشه اقای گنده بیا بریم بخوابیم
ویو صبح
مینسو: عا چه خبرا اول صبحی
کوک: این صدای چیه دیگه هوففـ
(یهویی در با شدت باز شد)
مینسو: یا خدا این چی بود دیگه (یهو مثل سیخ از خواب پرید بالا)
کوک: جنگ شده چی شده کی حمله کرده ما کجاییم
مینسو: کوک اروم باش بابا تو اتاقمونیم این اقایون درو زیادی با شدت باز کزدن فکر کردن کسی نیتس تو اتاق
کوک: یااااا چه خبرا اینجا اینا چیه
مینسو: وای چقدر خشگلن
لینا: سلام عشقمم تو چرا هنوز خخوابی دختر پاشو که کلی کار داریم
مینسو: یاا لینا تو اینجا چیکار میکنی شینیم مینیم با میخوایم بخوابیم
لینا: وافعا که ناراحت شدم
مینسو: عاح باشه ناراحت نشو دیگه میدونی که جقدر دوست دارم
کوک: الان وسط این بساط من چه تقصیری دارم که باید ساعت هشت صبح پاشم ای بابا
لینا:بعه سلام کوک تو هم اینجایی متوجهت نشدم
ادامه دارد...
مینسو: بس کنید دیوونه شدم شبتون بخیر
ویو مینسو
رفتم داخل اتاق که کوک هم پشت سرم اومد و گفت کجا بوید چرا بهم خبر نمیدی دیوونه شدی
پایان ویو
مینسو: بس کن کوک اره من دیوونه شدم از دست ادما خسته شدم چرا منو نمیپذیرن من نمیتونم یه ادم کامل باشم چون هیچ کس بی نقص نیست و نخواهد بود هیچ کس کامل نیست چرا باید هر روز با یه استرسی که امروز چه اتفاقی میوفته بیدار بشم چرا باید همش قرص اعصاب بخورم(گریه)
کوک مینسو را کشید توی بغلش
کوک: باشه هیسسس اروم باش باشه فقط گریه کن تا اروم شی و سرشو بوسید من پیشتم
مینسو: هق بب هق خشید من نمیخوا هق ستم اینجوری هق بشه
کوک: نه تو تقصیری نداری تو بهترین دختری هستی که تو عمرم دیدم تا حالا نیدده بودم کسی مثل تو اینقدر بخشش کنه و مهربون باشه و میدونم الان فقط روی دلت سنگینی کرده ببخشید همش تقصیر منه که مراقبت نبودم
مینسو: عا نشد دیگه نه تقصیر منه نه تقصیر تو. اصلا تقصیر جولیا هست (جولیا دوست دختر قبلی کوکه یعنی قبل از مینوس بوده)
کوک:(خنده) بی مزه
مینسو: پس چرا خندیدی
کوک: چون خیلی کیوتی
مینسو:(خنده) اما تو بیشتر
کوک: شیطون برو لباساتو عوض کن تا سرمانخوردی بعدش بحث کن(خنده)
مینسو: الان من چجوری لباس عوض کنم
کوک: یعنی چه مگه تاحالا لباس عوض نکردی
مینسو: چرا اما اتاق لباسامون میخوام برم صدا میکنه بیدار میشن
کوک: اهان باشه بزار از لباسا خودم بهت بدم چند دسد تو اتاقمون دارم
مینسو: باشه
مینسو رفت توی حموم و لباسشو عوض کرد و اومد بیرون
مینسو:پس چرا این اینقدر گندس چجوری میپوشیش توش گم نمیشی
کوک:(خنده) وای دلم وای
مینسو: چرا میخندی وا مگه خنده داره
کوک: از شدت کیوتیت دارم میمیرم
مینسو: بی مزه😂
کوک: معلومه چون تو کوچولویی ولی من هیکلم گندس
مینسو: باشه اقای گنده بیا بریم بخوابیم
ویو صبح
مینسو: عا چه خبرا اول صبحی
کوک: این صدای چیه دیگه هوففـ
(یهویی در با شدت باز شد)
مینسو: یا خدا این چی بود دیگه (یهو مثل سیخ از خواب پرید بالا)
کوک: جنگ شده چی شده کی حمله کرده ما کجاییم
مینسو: کوک اروم باش بابا تو اتاقمونیم این اقایون درو زیادی با شدت باز کزدن فکر کردن کسی نیتس تو اتاق
کوک: یااااا چه خبرا اینجا اینا چیه
مینسو: وای چقدر خشگلن
لینا: سلام عشقمم تو چرا هنوز خخوابی دختر پاشو که کلی کار داریم
مینسو: یاا لینا تو اینجا چیکار میکنی شینیم مینیم با میخوایم بخوابیم
لینا: وافعا که ناراحت شدم
مینسو: عاح باشه ناراحت نشو دیگه میدونی که جقدر دوست دارم
کوک: الان وسط این بساط من چه تقصیری دارم که باید ساعت هشت صبح پاشم ای بابا
لینا:بعه سلام کوک تو هم اینجایی متوجهت نشدم
ادامه دارد...
۶.۰k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.