you for me
فصل دوم پارت ۱
وقتی استاد ، این خبر را به بچه ها داد ، همگی خوشحال شدند و هم همه ای در کلاس ایجاد شد. همه داشتن با دوستانشان درباره ان صحبت میکردن و برنامه میریختن. اما چه خبری بود که انقدر انها را ذوق زده کرده بود؟
بخاطر اینکه سال تحصیلی داشت تموم میشد ، تصمیم گرفته بودند که بچه هارو به یک اردو ببرند. اردویی به مدت ۱ ماه..به یکی از روستا های خوش اب و هوای نزدیک انجا. تقریبا دو هفته بعد به اردو میرفتند ، ولی از الان داشتن برنامه ریزی میکردن.
فلیکس و هیونجین هم که کنار هم نشسته بودند و داشتن با هم درباره اش صحبت میکردن. فلیکس، خیلی ذوق داشت و فکر میکرد که این رویایی ترین سفر زندگیش باشه. با ذوق به هیونجین گفت
فلیکس: هیونی..خیلی ذوق دارم..قراره کلی خوش بگذره.
هیونجین، لبخندی زد گفت
هیونجین: معلومه که خوش میگذره..وقتی با تو باشم همه جا خوش میگذره.
فلیکس کمی قرمز سد و لبخندی زد. هنوز به این جمله های هیونجین عادت نکرده بود.
هیونجین خنده ای کرد و گفت
هیونجین: بیبی...چرا هنوز به این حرفام عادت نکردی؟
فلیکس: وقتی میگی ناخودآگاه سرخ میشم.
هیونجین، موهای فلیکس رو نوازش کرد و گفت
هیونجین: کیوت کوچولو.
همانطور که داشتن باهم حرف میزدن هان ، با ذوق و خوشحالی فراوان به سمت اونا رفت و لینو هم خیلی اروم اما خوشحال پشت سر اون رفت.
هان: بچه هاا! کلی ایده دارم قراره کلی تفریح کنیم.
فلیکس، خنده ای کرد و گفت
فلیکس: اره خیلی قراره خوش بگذره.
هان و لینو کنار انها نشستن.
لینو: راستی ، میتونیم بریم خونه عمه من ، یه خونه قدیمی اونجا داره میتونیم بریم.
هیونجین: واقعا؟ اینطوری که خیلی بهتره فقط خودمون چها تاییم..فکر میکنم بزارن اگه بگیم مال عمه تو هست.
لینو: قطعا میزارن..فقط دو تا اتاق داره.
هیونجین: اشکالی نداره تو و هان توبه اتاق و منو فلیکس تویه اتاق دیگه.
لینو ،با خنده و لحنی شیطانی گفت
لینو: هیونجین..این یعنی ما ب اون دوتا تنهاییم...رویه یه تخت...
هیونجین، متوجه منظور لینو شد و خنده ای کرد و با لحن شیطانی گفت
هیونجین: اوه..بله یعنی ما تنهاییم و هرکاری بخوایم...
هان با گونه های سرخ شده گفت
هان: بسه!
فلیکس، سرخ شده بود و دستانش را جلوی صورتش گذاشته بود. هیونجین، دستان اورا از روی صورتش کنار زد و با لبخندی گرم گفت
هیونجین: قشنگم نترس من کاری نمیکنم..شاید لینو کاری انجام بده ولی من نه.
لینو: هوی
هان: لینوو
هیونجین و فلیکس خنده ای کردن و دست هم رو گرفتن.
لینو: من کاری نمی کنم..تو بیشتر من احتمال داره یکاری کنی.
هیونجین: باشه حالا* با خنده *
وقتی استاد ، این خبر را به بچه ها داد ، همگی خوشحال شدند و هم همه ای در کلاس ایجاد شد. همه داشتن با دوستانشان درباره ان صحبت میکردن و برنامه میریختن. اما چه خبری بود که انقدر انها را ذوق زده کرده بود؟
بخاطر اینکه سال تحصیلی داشت تموم میشد ، تصمیم گرفته بودند که بچه هارو به یک اردو ببرند. اردویی به مدت ۱ ماه..به یکی از روستا های خوش اب و هوای نزدیک انجا. تقریبا دو هفته بعد به اردو میرفتند ، ولی از الان داشتن برنامه ریزی میکردن.
فلیکس و هیونجین هم که کنار هم نشسته بودند و داشتن با هم درباره اش صحبت میکردن. فلیکس، خیلی ذوق داشت و فکر میکرد که این رویایی ترین سفر زندگیش باشه. با ذوق به هیونجین گفت
فلیکس: هیونی..خیلی ذوق دارم..قراره کلی خوش بگذره.
هیونجین، لبخندی زد گفت
هیونجین: معلومه که خوش میگذره..وقتی با تو باشم همه جا خوش میگذره.
فلیکس کمی قرمز سد و لبخندی زد. هنوز به این جمله های هیونجین عادت نکرده بود.
هیونجین خنده ای کرد و گفت
هیونجین: بیبی...چرا هنوز به این حرفام عادت نکردی؟
فلیکس: وقتی میگی ناخودآگاه سرخ میشم.
هیونجین، موهای فلیکس رو نوازش کرد و گفت
هیونجین: کیوت کوچولو.
همانطور که داشتن باهم حرف میزدن هان ، با ذوق و خوشحالی فراوان به سمت اونا رفت و لینو هم خیلی اروم اما خوشحال پشت سر اون رفت.
هان: بچه هاا! کلی ایده دارم قراره کلی تفریح کنیم.
فلیکس، خنده ای کرد و گفت
فلیکس: اره خیلی قراره خوش بگذره.
هان و لینو کنار انها نشستن.
لینو: راستی ، میتونیم بریم خونه عمه من ، یه خونه قدیمی اونجا داره میتونیم بریم.
هیونجین: واقعا؟ اینطوری که خیلی بهتره فقط خودمون چها تاییم..فکر میکنم بزارن اگه بگیم مال عمه تو هست.
لینو: قطعا میزارن..فقط دو تا اتاق داره.
هیونجین: اشکالی نداره تو و هان توبه اتاق و منو فلیکس تویه اتاق دیگه.
لینو ،با خنده و لحنی شیطانی گفت
لینو: هیونجین..این یعنی ما ب اون دوتا تنهاییم...رویه یه تخت...
هیونجین، متوجه منظور لینو شد و خنده ای کرد و با لحن شیطانی گفت
هیونجین: اوه..بله یعنی ما تنهاییم و هرکاری بخوایم...
هان با گونه های سرخ شده گفت
هان: بسه!
فلیکس، سرخ شده بود و دستانش را جلوی صورتش گذاشته بود. هیونجین، دستان اورا از روی صورتش کنار زد و با لبخندی گرم گفت
هیونجین: قشنگم نترس من کاری نمیکنم..شاید لینو کاری انجام بده ولی من نه.
لینو: هوی
هان: لینوو
هیونجین و فلیکس خنده ای کردن و دست هم رو گرفتن.
لینو: من کاری نمی کنم..تو بیشتر من احتمال داره یکاری کنی.
هیونجین: باشه حالا* با خنده *
۱.۴k
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.