Part 19
Part 19
ویو جیمین
دکتر:حالشون خوبه ولی نباید زیاد بهشون فشار بیاد
جیمین:ممنون میتونم ببینمش؟
دکتر:بله بفرمایید
رفتم اتاق ات دیدم خوابیده پیشش نشستم و دستش و گرفتم
پرش زمانی به ۱۰ دقیقه بعد
ویو جیمین
حس کردم دست های ات تکون خورد برگشتم سمتش دیدم بیدار شده
ات:جی.می.ن*آروم*
جیمین:جونم عشقم خوبی؟
ات:جیمین آ.ب می.خوام
جیمین:الان برات میارم
رفتم و براش آب آوردم و آب و خورد
جیمین:الان خوبی
ات:آره خو.بم چرا اومدم بیمارستان
جیمین:انقدر گریه کردی بیهوش شدی و نبضت آروم میزد آوردمت بیمارستان
ات:آها حالا میشه بریم خونه؟
جیمین:پاشو کارای ترخیصت رو یونا انجام داد
برلند شد و از بیمارستان رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم یونا با ما اومد
رسیدیم خونه هنوز از دست یونا عصبی بودم ولی گذاشتم خودش برای خودش تصمیم بگیره
رفتیم تو و همه رو مبل نشستیم همه بودن همه جا سکوت بود
جیمین:یونا اگه میخوای با جین باشی میتونی خودت واس خودت تصمیم بگیری مشکلی ندارم
یونا:چینجا؟*ذوق*
جیمین:آره
یونا اومد و پرید بغلم رو پاهام نشست
یونا:مرسی داداشی عاشقتم جونمم واست میدم فدات شم مرسی مرسی مرسی*اشک شوق*
دستم و دورش حلقه کردم
جیمین:آره نونا
یونا از بغلم اومد بیرون دیدیم بچه ها دارن با تعجب مارو نگا میکنن به غیر از ات
جیمین:نگین که نمی دونستین؟
همه:نهههه
منو یونا و ات خندیدیم
یونا:خوب منو جین باهمیم
همه:برگاممممممممم
یهو زنگ در خورد
ات:من میرم
ویو ات
رفتم و در رو باز کردم و با جین مواجه شدم
ات:یونااااا سوپرایززززززز*داد*
جین اومد تو یونا تا جین و دید پرید بغلش جین هم یونا رو بلند کرد و دستش و دورش حلقه کرد
یونا:چرا بی خبر اومدی؟
جین:چون میخواستم عشقم و سوپرایز کنم
یونا سرش و از شونه جین برداشت و تو صورتش نگاه کرد یهو جین لبش و گذاشت رو لبش و یه بوسه نرم رو لباش گذاشت و از هم جدا شدن
یونا:جین خیلی بیشعوری چرا جلوی داداشم و دوست دختر داداشم*خجالت*
همه زدن زیر خنده به غیر از جیمین معلوم بود یه زره عصبی شده
ای کاش منم یه داداش داشتم اینجوری عصبی میشد سرم
رفتم پیش جیمین نشستم و لبش و آروم بوسیدم و ازش جدا شدم برگشتم سمت همه داشتن مارو با نیشخند نگا میکردن ولی انگار تهیونگ عصبی شد چرا؟
ات:تهیونگ خوبی
تهیونگ:چی؟آ.آره*عصبی*
اون شبم باهم کلی خوش گذروندیم ولی تهیونگ کلا وقتی من به جیمین نزدیک بودم عصبی میشد نمیدونم چرا ولی یادمه از مامانم میپرسیدم که من خواهر ید برادر دارم یا نه میگفت یه داداش داری که چن ساله ازش خبری نیست نکنه.....ادامه دارد
خماری خیلی خفیف
لایک:۱۰ تا ۱۵
کامنت:۲۰
دوستون دارم بابای
ویو جیمین
دکتر:حالشون خوبه ولی نباید زیاد بهشون فشار بیاد
جیمین:ممنون میتونم ببینمش؟
دکتر:بله بفرمایید
رفتم اتاق ات دیدم خوابیده پیشش نشستم و دستش و گرفتم
پرش زمانی به ۱۰ دقیقه بعد
ویو جیمین
حس کردم دست های ات تکون خورد برگشتم سمتش دیدم بیدار شده
ات:جی.می.ن*آروم*
جیمین:جونم عشقم خوبی؟
ات:جیمین آ.ب می.خوام
جیمین:الان برات میارم
رفتم و براش آب آوردم و آب و خورد
جیمین:الان خوبی
ات:آره خو.بم چرا اومدم بیمارستان
جیمین:انقدر گریه کردی بیهوش شدی و نبضت آروم میزد آوردمت بیمارستان
ات:آها حالا میشه بریم خونه؟
جیمین:پاشو کارای ترخیصت رو یونا انجام داد
برلند شد و از بیمارستان رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم یونا با ما اومد
رسیدیم خونه هنوز از دست یونا عصبی بودم ولی گذاشتم خودش برای خودش تصمیم بگیره
رفتیم تو و همه رو مبل نشستیم همه بودن همه جا سکوت بود
جیمین:یونا اگه میخوای با جین باشی میتونی خودت واس خودت تصمیم بگیری مشکلی ندارم
یونا:چینجا؟*ذوق*
جیمین:آره
یونا اومد و پرید بغلم رو پاهام نشست
یونا:مرسی داداشی عاشقتم جونمم واست میدم فدات شم مرسی مرسی مرسی*اشک شوق*
دستم و دورش حلقه کردم
جیمین:آره نونا
یونا از بغلم اومد بیرون دیدیم بچه ها دارن با تعجب مارو نگا میکنن به غیر از ات
جیمین:نگین که نمی دونستین؟
همه:نهههه
منو یونا و ات خندیدیم
یونا:خوب منو جین باهمیم
همه:برگاممممممممم
یهو زنگ در خورد
ات:من میرم
ویو ات
رفتم و در رو باز کردم و با جین مواجه شدم
ات:یونااااا سوپرایززززززز*داد*
جین اومد تو یونا تا جین و دید پرید بغلش جین هم یونا رو بلند کرد و دستش و دورش حلقه کرد
یونا:چرا بی خبر اومدی؟
جین:چون میخواستم عشقم و سوپرایز کنم
یونا سرش و از شونه جین برداشت و تو صورتش نگاه کرد یهو جین لبش و گذاشت رو لبش و یه بوسه نرم رو لباش گذاشت و از هم جدا شدن
یونا:جین خیلی بیشعوری چرا جلوی داداشم و دوست دختر داداشم*خجالت*
همه زدن زیر خنده به غیر از جیمین معلوم بود یه زره عصبی شده
ای کاش منم یه داداش داشتم اینجوری عصبی میشد سرم
رفتم پیش جیمین نشستم و لبش و آروم بوسیدم و ازش جدا شدم برگشتم سمت همه داشتن مارو با نیشخند نگا میکردن ولی انگار تهیونگ عصبی شد چرا؟
ات:تهیونگ خوبی
تهیونگ:چی؟آ.آره*عصبی*
اون شبم باهم کلی خوش گذروندیم ولی تهیونگ کلا وقتی من به جیمین نزدیک بودم عصبی میشد نمیدونم چرا ولی یادمه از مامانم میپرسیدم که من خواهر ید برادر دارم یا نه میگفت یه داداش داری که چن ساله ازش خبری نیست نکنه.....ادامه دارد
خماری خیلی خفیف
لایک:۱۰ تا ۱۵
کامنت:۲۰
دوستون دارم بابای
۶.۷k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.