تک پارتی(درخواستی)
درخواستی
#تک_پارتی
#جونگین
《وقتی مجبور بودی..》
علامت جونگین_ علامت ا.ت+
ویو جونگین
با بغض سره آشفته ام را در دست هایم گرفته بودم ا.ت به اجبار چه چیز و چه کسی این بلا رو سر این عشقمون آورده بود..
ا.ت که حال ویران جونگین رو که مقابلش روی مبل نشسته بود دید به گریش شدتر گرفته و مقابل جونگین رو زانو هاش نشسته بود..
+عشقم جونگین مجبور بود..
تا خواستم ادامه بدم که با بغض با داد وحشتناکی رو سرم غرید
_خفه شووو ا.تتتت خفه شو..
ا.ت که ترسیده و تمام عضلات بدنش داشت میلرزید بدون هیچ تردیدی به حرف زدنش ادامه داد!
+جونگین منو نگاه کن خواهش میکنم به من گوش کن
جونگین محکم دستشو از رو سرش برداشت و با خشم به چشمای دختر روبه روش خیره شد..
_چیمیخوای بگی ها؟؟میخوای بگی بدنی که من هنوز دلم نمیاد بهش دست بزنم رفته زیر..
+تو میدونی که مجبور بودم..!
_میدونم من از تو عصبانی نیستم حالا تنهام بذار..
ا.ت پاشد گفت:شاید راست میگی من باید تنهات بذارم
ا.ت بدو بدو رفت سمت آشپزخونه چون جونگین فهمید میخواد ا.ت چیکار با ترس به آشپز خونه حمله ور شد و با صحنه ای که دید خون تو رگاش منجمد گردید!
جونگین دستاشو آروم آورد بالا و با ترس ادامه داد:ا.ت چاق*و رو بده به من..
ا.ت همینطور که چاق*و رو رگ دستش بود و به پنجره خیره شده بود بی حس تر از همه چیز ادامه داد:ببخشید جونگین متاسفم که نا امیدت کردم!من همیشه عاشقت بودم..
جونگین که اینبار فهمید ا.ت واقعا قصد کشیدن چاق*و رو رگش داره چاق*وی روی میز رو برداشت و گذاشت رو رگش و گفت:اگه تو اون لعنتی چاق*و ول نکنی منم ول نمیکنم!
ا.ت که چشاشو از پنجره گرفته و دید جونگین با جدیت چاق*و رو رگش فشار میده ترسید که چاق*و از دستش افتاد زمین
جونگین زود چاق*و رو پرتاب کرد به زمین و شتاب برد به سمت ا.ت و محکم لباشو کوبید به لباش یجوری عمیق بوس میکرد که لب پاینی ا.ت پاره شده و ازش خ*ون میومد!
بعد از چند دقیقه که نفس نفس کنان از هم جدا شدن جونگین ا.ت رو به بغلش کشید و هردو شروع کردن به گریه کردن..
+منو ول نکن جونگین من بی تو میم*یرم(هق)
_ولت نمیکنم ا.ت چون منم بی تو زنده نیستم!
The end...
(به خاطر گزارش هاتون سانسورش کردم!)
#تک_پارتی
#جونگین
《وقتی مجبور بودی..》
علامت جونگین_ علامت ا.ت+
ویو جونگین
با بغض سره آشفته ام را در دست هایم گرفته بودم ا.ت به اجبار چه چیز و چه کسی این بلا رو سر این عشقمون آورده بود..
ا.ت که حال ویران جونگین رو که مقابلش روی مبل نشسته بود دید به گریش شدتر گرفته و مقابل جونگین رو زانو هاش نشسته بود..
+عشقم جونگین مجبور بود..
تا خواستم ادامه بدم که با بغض با داد وحشتناکی رو سرم غرید
_خفه شووو ا.تتتت خفه شو..
ا.ت که ترسیده و تمام عضلات بدنش داشت میلرزید بدون هیچ تردیدی به حرف زدنش ادامه داد!
+جونگین منو نگاه کن خواهش میکنم به من گوش کن
جونگین محکم دستشو از رو سرش برداشت و با خشم به چشمای دختر روبه روش خیره شد..
_چیمیخوای بگی ها؟؟میخوای بگی بدنی که من هنوز دلم نمیاد بهش دست بزنم رفته زیر..
+تو میدونی که مجبور بودم..!
_میدونم من از تو عصبانی نیستم حالا تنهام بذار..
ا.ت پاشد گفت:شاید راست میگی من باید تنهات بذارم
ا.ت بدو بدو رفت سمت آشپزخونه چون جونگین فهمید میخواد ا.ت چیکار با ترس به آشپز خونه حمله ور شد و با صحنه ای که دید خون تو رگاش منجمد گردید!
جونگین دستاشو آروم آورد بالا و با ترس ادامه داد:ا.ت چاق*و رو بده به من..
ا.ت همینطور که چاق*و رو رگ دستش بود و به پنجره خیره شده بود بی حس تر از همه چیز ادامه داد:ببخشید جونگین متاسفم که نا امیدت کردم!من همیشه عاشقت بودم..
جونگین که اینبار فهمید ا.ت واقعا قصد کشیدن چاق*و رو رگش داره چاق*وی روی میز رو برداشت و گذاشت رو رگش و گفت:اگه تو اون لعنتی چاق*و ول نکنی منم ول نمیکنم!
ا.ت که چشاشو از پنجره گرفته و دید جونگین با جدیت چاق*و رو رگش فشار میده ترسید که چاق*و از دستش افتاد زمین
جونگین زود چاق*و رو پرتاب کرد به زمین و شتاب برد به سمت ا.ت و محکم لباشو کوبید به لباش یجوری عمیق بوس میکرد که لب پاینی ا.ت پاره شده و ازش خ*ون میومد!
بعد از چند دقیقه که نفس نفس کنان از هم جدا شدن جونگین ا.ت رو به بغلش کشید و هردو شروع کردن به گریه کردن..
+منو ول نکن جونگین من بی تو میم*یرم(هق)
_ولت نمیکنم ا.ت چون منم بی تو زنده نیستم!
The end...
(به خاطر گزارش هاتون سانسورش کردم!)
۱۳.۱k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.