جادوگر سیاه وعشق ❤️🖤پارت ۵
اره من یه جادوگرم .
هیرا:ساکت شود ترسیده بود.
پیرزن:نترس من که از اول بهت گفتم من اذیتت نمیکونم .
پیرزن :تازه میخام تو شاگردم بشی.
هیرا: باترس جواب داد ، چرا؟
هیرا : چی از این کار گیرت میاد؟
پیرزن : گفت.
ما جادوگرها وقتی پیرمیشیم برای این که نسل جادوگر ها از بین نره برای خودمون یه شاگرد آموزش میدیم .
هیرا:گفت چرا من ؟
پیرزن: گفت تو از اول یه جادوگر به دنیا اومدی اولین باری که دیدمت جادوتو حس کردم.
پیرزن: ببین با جادو میتونی هرچیزی که دلت میخاست داشته باشی .
هیرا:هرچیزی ؟
پیرزن: آره هرچیزی.
هیرا: کمی فکر کرد من که چیزی برای ازدست دادن ندارم چرا باید قبول نکونم.
هیرا باشه قبوله.
از کی شروع کونیم؟
پیرزن: از فردا شروع می کونیم .
هیرا:بعد از خوردن صبحونه از کلبه بیرون اومد.
توی جنگل راه رفت برای خودش گشت زد.
خسته شود روی چمن های نرم نشست به گل های دوروبرش نگاه میکرد.
که دیده همون گرگ بزرگ سفیده باچشم های قشنگ بهش نزدیک میشود.
هیرا: چی چته؟
ببین من از گرگ ها خوشم نمیاد فکه نکن الان که میدونم یه آدم بودی نظرم راجبه تو عوض شوده.
گرگ جلوتر اومد .
سرشو زیری دست های هیرا کرد سرشو روی پای اون گذاشت.
هیرا:چی ؟
داری خودتو برام لوس میکونی که ازت خوشم بیاد کورخوندی.
گرگ کوچک ترین حرکتی نکرد.
هیرا:آرام دستشو روی سر گرگ کشید موها گرگ خیلی نرم بود.
هیرا: ببینم اسمت چی؟
گرگ باچشم های قشنگ به هیرا نگاه کرد .
هیرا: من چم شود اون که دیگه آدم نیست.
دختری احمق.
هیرا:باشه ولش کن دوس داری برات اسم بزارم ؟
هیرا:خوب ببینم برفی چطوره؟
دوسش داری؟
هیرا: پس ازاین به بعد دیگه اسمت برفی .
بعد هیرا روی چمن دراز کشید .
هیرا:برفی بهت قول میدم وقتی جادوگر شودم تلسم تورو باتل میکونم .
دوس ندارم کسی رو زندونی ببینم.
خوب برفی بیا بریم کلبه داره شب میشه .
هیرا : وارد کلبه شود به پیرزن سلام کرد.
پیرزن: بیرون بهت خوش گذاشت ؟
هیرا :آره.
هیرا:ببینم چرا اون به گرگ تبدیل کردی؟
پیرزن:چون اون یه آدم بی ادب و خودپسند بود به چیه کسی احترام نمیذاشت منم برای اینکه ادبش کونم تلسم شه کردم .
هیرا: هی گرگ بدجنس حقت بود .
هیرا:ساکت شود ترسیده بود.
پیرزن:نترس من که از اول بهت گفتم من اذیتت نمیکونم .
پیرزن :تازه میخام تو شاگردم بشی.
هیرا: باترس جواب داد ، چرا؟
هیرا : چی از این کار گیرت میاد؟
پیرزن : گفت.
ما جادوگرها وقتی پیرمیشیم برای این که نسل جادوگر ها از بین نره برای خودمون یه شاگرد آموزش میدیم .
هیرا:گفت چرا من ؟
پیرزن: گفت تو از اول یه جادوگر به دنیا اومدی اولین باری که دیدمت جادوتو حس کردم.
پیرزن: ببین با جادو میتونی هرچیزی که دلت میخاست داشته باشی .
هیرا:هرچیزی ؟
پیرزن: آره هرچیزی.
هیرا: کمی فکر کرد من که چیزی برای ازدست دادن ندارم چرا باید قبول نکونم.
هیرا باشه قبوله.
از کی شروع کونیم؟
پیرزن: از فردا شروع می کونیم .
هیرا:بعد از خوردن صبحونه از کلبه بیرون اومد.
توی جنگل راه رفت برای خودش گشت زد.
خسته شود روی چمن های نرم نشست به گل های دوروبرش نگاه میکرد.
که دیده همون گرگ بزرگ سفیده باچشم های قشنگ بهش نزدیک میشود.
هیرا: چی چته؟
ببین من از گرگ ها خوشم نمیاد فکه نکن الان که میدونم یه آدم بودی نظرم راجبه تو عوض شوده.
گرگ جلوتر اومد .
سرشو زیری دست های هیرا کرد سرشو روی پای اون گذاشت.
هیرا:چی ؟
داری خودتو برام لوس میکونی که ازت خوشم بیاد کورخوندی.
گرگ کوچک ترین حرکتی نکرد.
هیرا:آرام دستشو روی سر گرگ کشید موها گرگ خیلی نرم بود.
هیرا: ببینم اسمت چی؟
گرگ باچشم های قشنگ به هیرا نگاه کرد .
هیرا: من چم شود اون که دیگه آدم نیست.
دختری احمق.
هیرا:باشه ولش کن دوس داری برات اسم بزارم ؟
هیرا:خوب ببینم برفی چطوره؟
دوسش داری؟
هیرا: پس ازاین به بعد دیگه اسمت برفی .
بعد هیرا روی چمن دراز کشید .
هیرا:برفی بهت قول میدم وقتی جادوگر شودم تلسم تورو باتل میکونم .
دوس ندارم کسی رو زندونی ببینم.
خوب برفی بیا بریم کلبه داره شب میشه .
هیرا : وارد کلبه شود به پیرزن سلام کرد.
پیرزن: بیرون بهت خوش گذاشت ؟
هیرا :آره.
هیرا:ببینم چرا اون به گرگ تبدیل کردی؟
پیرزن:چون اون یه آدم بی ادب و خودپسند بود به چیه کسی احترام نمیذاشت منم برای اینکه ادبش کونم تلسم شه کردم .
هیرا: هی گرگ بدجنس حقت بود .
۸.۹k
۰۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.