پارت ۲۹ فصل ۲
بعد کلی خوردن دیوونه بازی....
+وای دلممممممم
٫من یه پرندممم که مانده تنهای تنهاااااااااااا
+مست و گیجممممممم من و ازین وسط جمع کننننننننننن
ببرم جایی که هیچکسی نباشهههههههع
٫عشقمممممممم..... ته کجاییییی یی
+چی میگی بابا.... اون الان داره پلن میچینه ههههه
٫عا راستی یادم رفت بهت بگم....
+چیشده
٫کوک بهترین معامله گر و عضو اصلی باند ماس
+خب؟
٫و ازونجایی که توهم دقیقا همین نقش رو داری.... امیدوارم اگه قبول کنی عضو گروه مافیایی ما بشی و باهم کار کنین
+واتتتتتت... من کوککک؟عمرا..
٫بخاطر مننن
+فقط بخاطر تو و ته قبول میکنم
+ولی با اون داداشت هیچ کاری ندارم..
٫باشه
+حالا کی هست معامله؟
٫یکیش هفته بعده..
+اوکی
٫خب ولش کن بیا بریم برقصیم
+اره پاشو بریم*خنده
...... صبح.....
نیلا ویو*
از خواب بلند شدم و رفتم و دیدم رو تخت خودمم...
لباسامم عوض شده بود.. رفتم جلوی اینه... ارایشمم پاک شده بود...
وای خدایا دم لونا گرم... همه کارام رو کرده بود... ولی من یادم نمیاد حتی کی خوابم برد...
همونطور با لباس خوابم ( سو کیوت) و موهای شلختم رفتم جلوی در یخچال...
در و باز کردم و دنبال یچیز برای خوردن بودم...بعد اینکه خوب یخچال رو انالیز کردم یچیزی پیدا کردم..... همینجوری یه خمیازه کشیدم و همین که دستم رو بردم داخل تا بردارم...
-صبحونه رو میز امادس...
+بسم الله ههههههه.... پدصگ مردم از ترس.... تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟
-به لطف بی خبر گذاشتن من توسط برادرت فکر کردم اینجاس...
+لونا کو؟
-بردنش دانشگاه..
+دانشگاه.... هینننننن... امروز غایب شدممممم.... استاد پوستمو میکنه...
-به لطف تاکید های خواهرم برای اینکه حتما توروهم ببرم دانشگاه منم غایب شدم
+چقد همه بت لطف میکنن
+نمیخوای بری؟
-منتظر داداشتم...
+اون اینجا زندگی نمیکنه...
-یعنی چیییی؟؟؟؟ خونه مورد علاقم رو دستی دستی داد به تو؟؟؟؟
+اره...
-من بدبخت همیشه بهش میگفتم من اینجارو خیلی دوست دارم بده به من میگفت عمرا مال خودمه... گگگگ
+اگه بخوای میتونی بیای اینجا! *تیکه
-حتما... *تیکه
+اره منم خوشحال میشم هم خونه بشیم*خنده..
-چی میگی...
+ها؟... هینننننن... من چیزی نگفتم...
-باشه.. ارواح عمت...
+راستی هفته بعد معامله داریم؟
-لونا گفت؟ صد دفعه گفتم نمیخوام...
+انگار من خیلی میخوام
-به هرحال... پنجشنبه شب هفته بعد...
+اوکی
-ولی ببین کاری کنی بازی رو ببازیم...
+هیچ غلطی نمی تونی بکنی...
-من که اخر ثابت میکنم هدفت از نزدیک شدن به ما چیه...
+خجالت بکش... من با تو نسبت خونی دارم
-حتما...
+وای دلممممممم
٫من یه پرندممم که مانده تنهای تنهاااااااااااا
+مست و گیجممممممم من و ازین وسط جمع کننننننننننن
ببرم جایی که هیچکسی نباشهههههههع
٫عشقمممممممم..... ته کجاییییی یی
+چی میگی بابا.... اون الان داره پلن میچینه ههههه
٫عا راستی یادم رفت بهت بگم....
+چیشده
٫کوک بهترین معامله گر و عضو اصلی باند ماس
+خب؟
٫و ازونجایی که توهم دقیقا همین نقش رو داری.... امیدوارم اگه قبول کنی عضو گروه مافیایی ما بشی و باهم کار کنین
+واتتتتتت... من کوککک؟عمرا..
٫بخاطر مننن
+فقط بخاطر تو و ته قبول میکنم
+ولی با اون داداشت هیچ کاری ندارم..
٫باشه
+حالا کی هست معامله؟
٫یکیش هفته بعده..
+اوکی
٫خب ولش کن بیا بریم برقصیم
+اره پاشو بریم*خنده
...... صبح.....
نیلا ویو*
از خواب بلند شدم و رفتم و دیدم رو تخت خودمم...
لباسامم عوض شده بود.. رفتم جلوی اینه... ارایشمم پاک شده بود...
وای خدایا دم لونا گرم... همه کارام رو کرده بود... ولی من یادم نمیاد حتی کی خوابم برد...
همونطور با لباس خوابم ( سو کیوت) و موهای شلختم رفتم جلوی در یخچال...
در و باز کردم و دنبال یچیز برای خوردن بودم...بعد اینکه خوب یخچال رو انالیز کردم یچیزی پیدا کردم..... همینجوری یه خمیازه کشیدم و همین که دستم رو بردم داخل تا بردارم...
-صبحونه رو میز امادس...
+بسم الله ههههههه.... پدصگ مردم از ترس.... تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟
-به لطف بی خبر گذاشتن من توسط برادرت فکر کردم اینجاس...
+لونا کو؟
-بردنش دانشگاه..
+دانشگاه.... هینننننن... امروز غایب شدممممم.... استاد پوستمو میکنه...
-به لطف تاکید های خواهرم برای اینکه حتما توروهم ببرم دانشگاه منم غایب شدم
+چقد همه بت لطف میکنن
+نمیخوای بری؟
-منتظر داداشتم...
+اون اینجا زندگی نمیکنه...
-یعنی چیییی؟؟؟؟ خونه مورد علاقم رو دستی دستی داد به تو؟؟؟؟
+اره...
-من بدبخت همیشه بهش میگفتم من اینجارو خیلی دوست دارم بده به من میگفت عمرا مال خودمه... گگگگ
+اگه بخوای میتونی بیای اینجا! *تیکه
-حتما... *تیکه
+اره منم خوشحال میشم هم خونه بشیم*خنده..
-چی میگی...
+ها؟... هینننننن... من چیزی نگفتم...
-باشه.. ارواح عمت...
+راستی هفته بعد معامله داریم؟
-لونا گفت؟ صد دفعه گفتم نمیخوام...
+انگار من خیلی میخوام
-به هرحال... پنجشنبه شب هفته بعد...
+اوکی
-ولی ببین کاری کنی بازی رو ببازیم...
+هیچ غلطی نمی تونی بکنی...
-من که اخر ثابت میکنم هدفت از نزدیک شدن به ما چیه...
+خجالت بکش... من با تو نسبت خونی دارم
-حتما...
۲.۸k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.