𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞⁵⁹
𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞⁵⁹
ویو جیمین
فکر نمیکردم از سلیقم خوشش بیاد ولی بغلش و ذوق کردناش یه چیز دیگه ای رو نشون میداد...به خونه که رسیدیم ات رفت و لباساش رو عوض کرد منم رفتم تا یه چیزی درست کنم...با ات مواجه شدم...
ات: چی میپزی؟
جیمین: کیمچی
ات: به منم یاد بده *جدی*
جیمین: به یه شرط
ات: اوهوم
جیمین: بو.سم کن
ات: برو بابا
جیمین: چی؟
چیزی نگفت....چون قدش از من کوتاه تر بود پ.اهاش رو بالا برد و کنار ل.بم رو بو.سید...
جیمین:*خجالت. خنده*
ات: چیه خودت میگی بعد خجالت میکشی*چشم غره*
کیوت بود...از ته دلم واقعا دوسش دارم خیلی
ویو ات
اونقد که دوسش دارم.......ههه کی فکرشو میکرد یه روزی من عاشق جیمین بشم؟............شایدم بیشتر.....و یا بی نهایتـ......
شروع به توضیح پختن کیمچی کرد.......اولش فکر کردم راحته ولی اینطور نبود.....میخواستم گنگ به نظر بیام و خودمو حرفه ای جا بزنم ولی موقع خورد کردن کاهو ها زدم انگشتمو بریدم....
ات: آییی
با صدام برگشت و متوجه موضوع شد...خیلی هول هولکی از کابینت چسب زخم دراورد و زیر ل.ب غر میزد....
جیمین: عین بچه دو ساله هایی چرا حواست به خودت نیست؟
ات: ببخشید*بغض*
با شنیدن بغضم بغلم کرد و با دستش موهام رو نوازش کرد....حس امنیت بهم دست داد و زخم رو فراموش کردم...
______
خب دوباره برگشتممم با کلی فیک جدید و پارت های دیگهـــ
ویو جیمین
فکر نمیکردم از سلیقم خوشش بیاد ولی بغلش و ذوق کردناش یه چیز دیگه ای رو نشون میداد...به خونه که رسیدیم ات رفت و لباساش رو عوض کرد منم رفتم تا یه چیزی درست کنم...با ات مواجه شدم...
ات: چی میپزی؟
جیمین: کیمچی
ات: به منم یاد بده *جدی*
جیمین: به یه شرط
ات: اوهوم
جیمین: بو.سم کن
ات: برو بابا
جیمین: چی؟
چیزی نگفت....چون قدش از من کوتاه تر بود پ.اهاش رو بالا برد و کنار ل.بم رو بو.سید...
جیمین:*خجالت. خنده*
ات: چیه خودت میگی بعد خجالت میکشی*چشم غره*
کیوت بود...از ته دلم واقعا دوسش دارم خیلی
ویو ات
اونقد که دوسش دارم.......ههه کی فکرشو میکرد یه روزی من عاشق جیمین بشم؟............شایدم بیشتر.....و یا بی نهایتـ......
شروع به توضیح پختن کیمچی کرد.......اولش فکر کردم راحته ولی اینطور نبود.....میخواستم گنگ به نظر بیام و خودمو حرفه ای جا بزنم ولی موقع خورد کردن کاهو ها زدم انگشتمو بریدم....
ات: آییی
با صدام برگشت و متوجه موضوع شد...خیلی هول هولکی از کابینت چسب زخم دراورد و زیر ل.ب غر میزد....
جیمین: عین بچه دو ساله هایی چرا حواست به خودت نیست؟
ات: ببخشید*بغض*
با شنیدن بغضم بغلم کرد و با دستش موهام رو نوازش کرد....حس امنیت بهم دست داد و زخم رو فراموش کردم...
______
خب دوباره برگشتممم با کلی فیک جدید و پارت های دیگهـــ
۱۰.۷k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.