رمان عاشقم باش 🫀🙃 پارات 20
نشستیم و حرف زدیم من تازه تازه ها بود که حامله شدم
نیکا،،،امیر بیا کمک کن سفره رو بچین
امیر،، به من چه اینجوری خوبم اونجوری بد به اجی دیانات بگو بیاد
نیکا،،،امیر زشته مهمونن 😡بخدا گوه خورد😁
ارسلان یک چشم قره به امیر زد امیر پا شد گفت
امیر،،،به جون نیکا گوه قولدم
نیکا از تو اشپز خونه،،جون منو قسم نخور بیشعور
شام که خوردیم
من،،مرسی ابجی خیلی غذات خوش مزه بود حالا بریم خونه
نیکا،،،دوباره بریم ایران
من،،نه همینجا خونه داریم باید بریم دیانا بخوابه چون دکتر گفته باید زود بخوابه
نیکا،،،خوب همینجا باشین فردا میرین
من،،نه دیگه بریم خداحافظ نیکا خداحافظ امیر
امیرنیکا،،خداحافظ
تو ماشین که بودیم دیانا گفت،،
چقدر این امیر گاو بود انگار نه انگار حامله ام
ارسلان،،اشکال ندارم امیر بچه بیشعوریه من هواتو دارم
یک لبخندی زدم🙂
رفتیم خونه
من،،دیانا برو بخواب
دیانا،،ارسلانننن (به لحن بچگونه)
من،،،جانم نفس
دیانا،،،من بچت نیستم توهم مامانم نیستی که هی میگی بخواب
من،،،اخه من قربونت برم من غلط کردم خوب واسه بچه خوب نیست🙂
دیانا،،،عه اینجوریاس پس برو واسه بچت دل بسزون برا من خوب نیست یا بچت😡
من،،،قربونت برم بغلش کردم گفتم توهم عزیز منی توهم دوست دارم
دیانا یک لبخندی زد🙂
رفتیم گرفتیم خوابیدیم
اقا الان بعدی رو میزارم🙂🙃🙂🙃🙂🙃
شما که دارین میخونین
رمان نویسا در حال رمان نوشتنن
شماها دارین میخونین 🤪😎😎
نیکا،،،امیر بیا کمک کن سفره رو بچین
امیر،، به من چه اینجوری خوبم اونجوری بد به اجی دیانات بگو بیاد
نیکا،،،امیر زشته مهمونن 😡بخدا گوه خورد😁
ارسلان یک چشم قره به امیر زد امیر پا شد گفت
امیر،،،به جون نیکا گوه قولدم
نیکا از تو اشپز خونه،،جون منو قسم نخور بیشعور
شام که خوردیم
من،،مرسی ابجی خیلی غذات خوش مزه بود حالا بریم خونه
نیکا،،،دوباره بریم ایران
من،،نه همینجا خونه داریم باید بریم دیانا بخوابه چون دکتر گفته باید زود بخوابه
نیکا،،،خوب همینجا باشین فردا میرین
من،،نه دیگه بریم خداحافظ نیکا خداحافظ امیر
امیرنیکا،،خداحافظ
تو ماشین که بودیم دیانا گفت،،
چقدر این امیر گاو بود انگار نه انگار حامله ام
ارسلان،،اشکال ندارم امیر بچه بیشعوریه من هواتو دارم
یک لبخندی زدم🙂
رفتیم خونه
من،،دیانا برو بخواب
دیانا،،ارسلانننن (به لحن بچگونه)
من،،،جانم نفس
دیانا،،،من بچت نیستم توهم مامانم نیستی که هی میگی بخواب
من،،،اخه من قربونت برم من غلط کردم خوب واسه بچه خوب نیست🙂
دیانا،،،عه اینجوریاس پس برو واسه بچت دل بسزون برا من خوب نیست یا بچت😡
من،،،قربونت برم بغلش کردم گفتم توهم عزیز منی توهم دوست دارم
دیانا یک لبخندی زد🙂
رفتیم گرفتیم خوابیدیم
اقا الان بعدی رو میزارم🙂🙃🙂🙃🙂🙃
شما که دارین میخونین
رمان نویسا در حال رمان نوشتنن
شماها دارین میخونین 🤪😎😎
۲۱.۷k
۰۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.