آخرین ماه در آسمان پارت ۳
آخرین ماه در آسمان
پارت 3
این فیکه ب..خ.دا هیچ ربطی به واقعیت اعضا نداره لطفا اگه جنبه کنترل خودتونو ندارید نخونید خواهش میکنم بوس بهتون 💗🥲
حالا که حرفاتو زدی برو لطفا ( با گریه و بغض )
جانگ کوک رفت بیرون و با خونسردی کامل پیش اعضا نشست .
با چشمای قرمزش مشخص بود عصبانیه اما نه بخاطر اینکه ات رو ناراحت کرده ، بخاطر اینکه یونا رفته بود بیرون و هیچ خبری به دوست پسرش نداده بود !
جانگ کوک در این شرایط عصبانی میشد فقط کافی بود لباس باز و یا بدون اجازه اون بیرون بری !
همه رفتن خوابیدن .
ساعت 2 شب :
جانگ کوک هنوزم با عصبانیت روی مبل نشسته بود و ه..ورنی شده بود ، فقط کافی بوده یونا رو ببینه که میاد تو .
زنگ در به صدا در اومد ، یونا پشت در بود .
جانگ کوک در رو باز کرد.
خوبه که اومدی میخواستی تا صبح میموندی همون جا ؟ داشتی چه غ.ل.طی میکردی ؟
یونا مست بود :
وای د.دی حالا که چیزی نشده یه کلاب ساده بود دیگه.
( لباس یونا بشدت باز بود و ا.ن.دام نداشته اش رو ریخته بود بیرون , البته چیزیم نداشت که بریزه بیرون )
جانگ کوک به سمتش اومد و همینطور که ل.با.ش.و روی ل.ب.ا.ش گذاشت و از پله ها بالا میرفت رفت اتاقی که یونا توش میموند. ( اتاق ات )
ویو ات ؛
چرا باید اینطوری میشد ؟ اون تازه چند روزه من رو دیده مطمئنم از من خوشش میاد در آینده ، اما اون که گفت از من متنفره ؟
ات برقای اتاقو خاموش کرده بود و توی حمام اتاقش بی سر و صدا گریه میکرد .
ویو یونا ؛
از قبلی به شدت ج.ر خوردم از این م.رتی.که هم باید ج.ر بخورم .
ات :
صدای باز شدن در اتاق و ب.و.س.ه های بلند میومد .
فکر کنم فهمیده باشم کیه .
باید همینجا بشینم و اروم گریه کنم ؟
اوه سرنوشت .
همونجا نشستم و ببینم چطوری انجام میدن ، خوب هیچ تجربه ای نداشتم .
2 ساعت بعد :
دو ساعت کامل گذشته و الان چهار صبحه ، چرا اینا تمومش نمیکنن 😭
من به جای یونا ج.ر خوردم ، چرا انقدر توی را.ب.طه وحشیه ؟ صدای ت.ل.مبه هاش خیلی زیاده ، همه پ.و.زی.ش.ین هارو امتحان کردن .
ادامه پارت در کامنت.
جانگ کوک ؛
پارت 3
این فیکه ب..خ.دا هیچ ربطی به واقعیت اعضا نداره لطفا اگه جنبه کنترل خودتونو ندارید نخونید خواهش میکنم بوس بهتون 💗🥲
حالا که حرفاتو زدی برو لطفا ( با گریه و بغض )
جانگ کوک رفت بیرون و با خونسردی کامل پیش اعضا نشست .
با چشمای قرمزش مشخص بود عصبانیه اما نه بخاطر اینکه ات رو ناراحت کرده ، بخاطر اینکه یونا رفته بود بیرون و هیچ خبری به دوست پسرش نداده بود !
جانگ کوک در این شرایط عصبانی میشد فقط کافی بود لباس باز و یا بدون اجازه اون بیرون بری !
همه رفتن خوابیدن .
ساعت 2 شب :
جانگ کوک هنوزم با عصبانیت روی مبل نشسته بود و ه..ورنی شده بود ، فقط کافی بوده یونا رو ببینه که میاد تو .
زنگ در به صدا در اومد ، یونا پشت در بود .
جانگ کوک در رو باز کرد.
خوبه که اومدی میخواستی تا صبح میموندی همون جا ؟ داشتی چه غ.ل.طی میکردی ؟
یونا مست بود :
وای د.دی حالا که چیزی نشده یه کلاب ساده بود دیگه.
( لباس یونا بشدت باز بود و ا.ن.دام نداشته اش رو ریخته بود بیرون , البته چیزیم نداشت که بریزه بیرون )
جانگ کوک به سمتش اومد و همینطور که ل.با.ش.و روی ل.ب.ا.ش گذاشت و از پله ها بالا میرفت رفت اتاقی که یونا توش میموند. ( اتاق ات )
ویو ات ؛
چرا باید اینطوری میشد ؟ اون تازه چند روزه من رو دیده مطمئنم از من خوشش میاد در آینده ، اما اون که گفت از من متنفره ؟
ات برقای اتاقو خاموش کرده بود و توی حمام اتاقش بی سر و صدا گریه میکرد .
ویو یونا ؛
از قبلی به شدت ج.ر خوردم از این م.رتی.که هم باید ج.ر بخورم .
ات :
صدای باز شدن در اتاق و ب.و.س.ه های بلند میومد .
فکر کنم فهمیده باشم کیه .
باید همینجا بشینم و اروم گریه کنم ؟
اوه سرنوشت .
همونجا نشستم و ببینم چطوری انجام میدن ، خوب هیچ تجربه ای نداشتم .
2 ساعت بعد :
دو ساعت کامل گذشته و الان چهار صبحه ، چرا اینا تمومش نمیکنن 😭
من به جای یونا ج.ر خوردم ، چرا انقدر توی را.ب.طه وحشیه ؟ صدای ت.ل.مبه هاش خیلی زیاده ، همه پ.و.زی.ش.ین هارو امتحان کردن .
ادامه پارت در کامنت.
جانگ کوک ؛
۴۹.۵k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.