U^was your cousin until..... ^U
U^was your cousin until..... ^U
U^part_² ^U
«شب»
ا.ت ویو
ساعت ۸ بود من رفته بودم حموم موهام خیس بود برای همین موهامو خشک کردم و یه لباسمو با حوله عوض کردم و یه ارایش لایت کیوت انجام دادم و گوشیمو برداشتم و به جونگکوک زنگ زدم تا ببینم کجاست چون دیگه وقت شام بود و هنوز نیومده.. نمیدونم چرا انقدر بهش وابسته شدم.....(لباس ا.ت اسلاید ۲)
«مکالمه ی بین کوک و ا.ت»
ا.ت: الو سلام
جونگکوک: سلام..
ا.ت: اوپا کجایی
جونگکوک:داخل عمارت
ا.ت: عه اومدی منم الان میام پایین
جونگکوک: باشه بیا(خنده)
ا.ت: قطع میکنم
جونگکوک: باشه
*پایان مکالمه*
سری از روی نرده های پله ها سر خوردم و رفتم پایین و نشستم جفت کوک
م/ا: ا.ت بنظر خوشحالی که برگشتیم
ا.ت: اره
ب/ا: بیقرار بود که برگردیم(لبخند)
جونگکوک: بنظر منم خیلی خوب شد برگشتید
م/ج: جونگکوک راست میگه
ب/ج: خونه بدون ا.ت و شما خیلی خالی بنظر میرسید
م/ا: چون ما یه خانواده هستیم(با لبخند)
ا.ت: خیلی خب من گرسنمه میخوام غذا بخورم
ب/ا: خیلی خب شروع کنید.. نوش جونتون
همشون شروع کردن به خوردن غذا و بعد غذاشون تمام و هرکی رفت اتاق خودش بجز ا.ت و جونگکوک که داخل پذیرایی بودن
ا.ت: توی اتاق تو فیلم ببینیم یا من؟
جونگکوک: اتاق من بهتره
ا.ت: باشه پس من برم سوغاتی هارو بیارم لباسمم عوض کنم با لباس خواب بعد بیام
جونگکوک: اوکی
ا.ت رفت توی اتاقش و جونگکوک هم رفت توی اتاقش تا ا.ت بیاد
جونگکوک ویو
میدونستم ا.ت دیر میاد چون یک ساعت باید لباس خواب انتخواب کنه و ارایششو پاک کنه و..... برای همین تیشرتمو در اوردم تا با یه تیشترت دیگه عوض کنم که در اتاق باز شد و ا.ت رو به روم نمایان شد فکر کنم ذوب شد بیچاره که وقتی منو دید که تیشتر تنم نیست برگشت
ا.ت: ب... ببخشید باید در میزدم
تیشرتمو پوشیدم و بهش گفتم
جونگکوک: اشکال نداره ببین پوشیدم
لباس خوابش خیلی بهش میومد مهوش شده بودم که گفت(لباس خواب ا.ت اسلاید ۳)
ا.ت: چیه خوشگل ندیدی
جونگکوک: دو هفته ندیدمت پررو شدی ها
ا.ت: دیگه ۱۹ سالمه نمیتونی بهم دستور بدی
جونگکوک: بلخره من هشت سال ازت بزرگترم
ا.ت: خب تو داری پیر میشی😁
جونگکوک: من پیر میشم ها بزار الان برات میگم
جونگکوک همونجا افتاد دنبال ا.ت کل اتاق دور خوردن که جونگکوک ا.ت و گرفت و کلی قِلقِلَکِش
داد و
U^part_² ^U
«شب»
ا.ت ویو
ساعت ۸ بود من رفته بودم حموم موهام خیس بود برای همین موهامو خشک کردم و یه لباسمو با حوله عوض کردم و یه ارایش لایت کیوت انجام دادم و گوشیمو برداشتم و به جونگکوک زنگ زدم تا ببینم کجاست چون دیگه وقت شام بود و هنوز نیومده.. نمیدونم چرا انقدر بهش وابسته شدم.....(لباس ا.ت اسلاید ۲)
«مکالمه ی بین کوک و ا.ت»
ا.ت: الو سلام
جونگکوک: سلام..
ا.ت: اوپا کجایی
جونگکوک:داخل عمارت
ا.ت: عه اومدی منم الان میام پایین
جونگکوک: باشه بیا(خنده)
ا.ت: قطع میکنم
جونگکوک: باشه
*پایان مکالمه*
سری از روی نرده های پله ها سر خوردم و رفتم پایین و نشستم جفت کوک
م/ا: ا.ت بنظر خوشحالی که برگشتیم
ا.ت: اره
ب/ا: بیقرار بود که برگردیم(لبخند)
جونگکوک: بنظر منم خیلی خوب شد برگشتید
م/ج: جونگکوک راست میگه
ب/ج: خونه بدون ا.ت و شما خیلی خالی بنظر میرسید
م/ا: چون ما یه خانواده هستیم(با لبخند)
ا.ت: خیلی خب من گرسنمه میخوام غذا بخورم
ب/ا: خیلی خب شروع کنید.. نوش جونتون
همشون شروع کردن به خوردن غذا و بعد غذاشون تمام و هرکی رفت اتاق خودش بجز ا.ت و جونگکوک که داخل پذیرایی بودن
ا.ت: توی اتاق تو فیلم ببینیم یا من؟
جونگکوک: اتاق من بهتره
ا.ت: باشه پس من برم سوغاتی هارو بیارم لباسمم عوض کنم با لباس خواب بعد بیام
جونگکوک: اوکی
ا.ت رفت توی اتاقش و جونگکوک هم رفت توی اتاقش تا ا.ت بیاد
جونگکوک ویو
میدونستم ا.ت دیر میاد چون یک ساعت باید لباس خواب انتخواب کنه و ارایششو پاک کنه و..... برای همین تیشرتمو در اوردم تا با یه تیشترت دیگه عوض کنم که در اتاق باز شد و ا.ت رو به روم نمایان شد فکر کنم ذوب شد بیچاره که وقتی منو دید که تیشتر تنم نیست برگشت
ا.ت: ب... ببخشید باید در میزدم
تیشرتمو پوشیدم و بهش گفتم
جونگکوک: اشکال نداره ببین پوشیدم
لباس خوابش خیلی بهش میومد مهوش شده بودم که گفت(لباس خواب ا.ت اسلاید ۳)
ا.ت: چیه خوشگل ندیدی
جونگکوک: دو هفته ندیدمت پررو شدی ها
ا.ت: دیگه ۱۹ سالمه نمیتونی بهم دستور بدی
جونگکوک: بلخره من هشت سال ازت بزرگترم
ا.ت: خب تو داری پیر میشی😁
جونگکوک: من پیر میشم ها بزار الان برات میگم
جونگکوک همونجا افتاد دنبال ا.ت کل اتاق دور خوردن که جونگکوک ا.ت و گرفت و کلی قِلقِلَکِش
داد و
۱۵.۵k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.