P31
رفتیم توی فروشگاه چه فروشگاه بزرگی بود جونگ کوک دستم رو محکم گرفته بود فکرکنم ترسیده گم شم تو اینجا ،زدم بهش و گفتم : دستمو ول کن
یه نگاه بهم کرد و دستم رو ول کرد بعدش در حالی خواست بره آروم زمزمه کرد جوری که فقط من بشنوم : دلتم بخواد
اره حتما دلم میخواد با اون دست فرمونت جیمین یدونس به خدا ، جونگ کوک رفت منم رفت تو فروشگاه برای خودم چرخیدم کلی طبقه با کلی خوراکی بود چشمم رو توی فروشگاه چرخوندم تا بله چیزی که میخوام رو پیدا کنم که چشمم به یه طبقه افتاد پر بود از لواشک های متفاوت خیلی لواشک دوست دارم یعنی اگه کسی بخواد خرم کنه راحت با لواشک میتونه داشتم بهشون نگاه میکردم که جونگ کوک اومد جلوم و گفت : چرا اینجا وایسادی ؟
با دست به طبقه لواشک ها اشاره کردم که نگاهش رو به طبقه داد و رو به من گفت : لواشک میخوای ؟
سرم رو بالا و پایین کردم که رفت سمت لواشک ها و دو تا برداشت اومد و گرفتشون جلوم یکیش انار بود یکیش کیوی انار دوست نداشتم برای همین از دستش گرفت و بردم گذاشتمش سر جاش و به جاش آلو برداشتم برگشتم سمتش و گفتم : اینو میخوام
جونگ کوک : سلیقه نداری
بعد سرش رو به معنی تاسف تکون داد و رفت ، از بچگی از انار بدم میومد چه خودش چه لواشکش میفهمم این میوه چی داره اخه .
پشت جونگ کوک رفتم که رفت سمت یه طبقه که پر از شکلات بود رفت و یه شکلات شیری برداشت شکلات شیری ؟ چرا تلخ نه اون که خوشمزه تره .
برگشت و رفت سمت صندوق که دوباره پشتش رفتم لواشک ها و شکلات شیری رو حساب کرد و از فروشگاه اومد بیرون وقتی اومدیم بیرون زدم بهش و گفتم : همین ؟
جونگ کوک : آره چرا؟
ا/ت : یه جوری گفتی بریم خرید که فکر کردم ...
جونگ کوک : چی فکر کردی ؟
ا/ت : هیچی
جونگ کوک : مگه این خرید نیست ؟
ا/ت : چرا هست ولی خودتم میتونستی تنهایی بیای
جونگ کوک : نمیخواستم تنها بیام که چی ؟
ا/ت : هیچی
پسره ی فلان منو صبح بی خود از خونه میاره بیرون خودتم میتونستی بیای البته کرمت رو منه دیگه جونگ کوک : کم تر تو دلت فوشم بده
ا/ت : از کجا میدونی فوشت دادم
جونگ کوک : خوندن ذهن یه بچه که کاری نداره
یادمه یه بار اینو جیمین بهم گفت . چرا همه میتونن ذهن منو بخونن غیر از خودم ؟
رفتیم و توی ماشین نشستیم فکر اینکه دوباره قراره تند بره دیوونم کرد اخه چرا اینقدر تند میری دنبالتن مگه داشتم توی ذهنم اینا رو میگفتم که بغل گوشم گفت : نترس آروم میرم .
ا/ت : میشه ذهنمو نخونی ؟
جونگ کوک : سعی میکنم .
ا/ت : راستی شکلات شیری دوست داری ؟
جونگ کوک : نه برای جیمین اون دوست داره .
از اینکه جیمین رو اینقدر دوست داره خوشم اومد هرچقدرم با دیگران سرد باشه تا حالا ندیدم با جیمین این طوری باشه
یه نگاه بهم کرد و دستم رو ول کرد بعدش در حالی خواست بره آروم زمزمه کرد جوری که فقط من بشنوم : دلتم بخواد
اره حتما دلم میخواد با اون دست فرمونت جیمین یدونس به خدا ، جونگ کوک رفت منم رفت تو فروشگاه برای خودم چرخیدم کلی طبقه با کلی خوراکی بود چشمم رو توی فروشگاه چرخوندم تا بله چیزی که میخوام رو پیدا کنم که چشمم به یه طبقه افتاد پر بود از لواشک های متفاوت خیلی لواشک دوست دارم یعنی اگه کسی بخواد خرم کنه راحت با لواشک میتونه داشتم بهشون نگاه میکردم که جونگ کوک اومد جلوم و گفت : چرا اینجا وایسادی ؟
با دست به طبقه لواشک ها اشاره کردم که نگاهش رو به طبقه داد و رو به من گفت : لواشک میخوای ؟
سرم رو بالا و پایین کردم که رفت سمت لواشک ها و دو تا برداشت اومد و گرفتشون جلوم یکیش انار بود یکیش کیوی انار دوست نداشتم برای همین از دستش گرفت و بردم گذاشتمش سر جاش و به جاش آلو برداشتم برگشتم سمتش و گفتم : اینو میخوام
جونگ کوک : سلیقه نداری
بعد سرش رو به معنی تاسف تکون داد و رفت ، از بچگی از انار بدم میومد چه خودش چه لواشکش میفهمم این میوه چی داره اخه .
پشت جونگ کوک رفتم که رفت سمت یه طبقه که پر از شکلات بود رفت و یه شکلات شیری برداشت شکلات شیری ؟ چرا تلخ نه اون که خوشمزه تره .
برگشت و رفت سمت صندوق که دوباره پشتش رفتم لواشک ها و شکلات شیری رو حساب کرد و از فروشگاه اومد بیرون وقتی اومدیم بیرون زدم بهش و گفتم : همین ؟
جونگ کوک : آره چرا؟
ا/ت : یه جوری گفتی بریم خرید که فکر کردم ...
جونگ کوک : چی فکر کردی ؟
ا/ت : هیچی
جونگ کوک : مگه این خرید نیست ؟
ا/ت : چرا هست ولی خودتم میتونستی تنهایی بیای
جونگ کوک : نمیخواستم تنها بیام که چی ؟
ا/ت : هیچی
پسره ی فلان منو صبح بی خود از خونه میاره بیرون خودتم میتونستی بیای البته کرمت رو منه دیگه جونگ کوک : کم تر تو دلت فوشم بده
ا/ت : از کجا میدونی فوشت دادم
جونگ کوک : خوندن ذهن یه بچه که کاری نداره
یادمه یه بار اینو جیمین بهم گفت . چرا همه میتونن ذهن منو بخونن غیر از خودم ؟
رفتیم و توی ماشین نشستیم فکر اینکه دوباره قراره تند بره دیوونم کرد اخه چرا اینقدر تند میری دنبالتن مگه داشتم توی ذهنم اینا رو میگفتم که بغل گوشم گفت : نترس آروم میرم .
ا/ت : میشه ذهنمو نخونی ؟
جونگ کوک : سعی میکنم .
ا/ت : راستی شکلات شیری دوست داری ؟
جونگ کوک : نه برای جیمین اون دوست داره .
از اینکه جیمین رو اینقدر دوست داره خوشم اومد هرچقدرم با دیگران سرد باشه تا حالا ندیدم با جیمین این طوری باشه
۱۹.۴k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.