عشق مدرسه ای پارت دهم
ادامه داستان از زبان جونگ کوک
صبح با نوری که تو صورتم می خورد بیدار شدم رفتم دستشویی به دست و صورتم آب زدم و مسواک زدم و رفتم یونیفرم مدرسه رو بپوشم یونیفرم مدرسه رو پوشیدم و به سمت در اتاقم رفتم در اتاق رو باز کردم و از اتاق خارج شدم
جونگ کوک: صبح بخیر
م.ک: صبح بخیر پسرم
م.ک: بیا صبحانه بخور
جونگ کوک: باشه مامان
صبحانه خوردم از مامان خداحافظی وبه سمت مدرسه رفتم در راه داشتم به حرف های مامانم فکر میکردم نمیدونم چیکار کنم
راوی: ا/ت بهت گفته دوست داره تصمیم با خودته
جونگ کوک: میدونم ولی
راوی: ولی چی
جونگ کوک:اممم...امممم
راوی: دوسش نداری
جونگ کوک: نه اینطور نیست
راوی: معلومه که اینجوریه هر کاری میخوای بکن تصمیم با خودته
جونگ کوک: باشه
رسیدم به مدرسه و دعا میکردم و از خدا کمک میخواستم که با ا/ت روبه رو نشم
خدا: ازش دوری کن کاری از دست من بر نمیاد
جونگ کوک: سپاس از شما بابت تلاش های بی کران
خدا: کاری نکردم کاری بود که همیشه میکردم
جونگ کوک: 😐😐😑😑
راوی: عین ا/ت پوکر فیس هستی
جونگ کوک:😐🤨😑
خدا و راوی: بای بای مدرسه دیر شد
جونگ کوک: وای زنگ خورد خداحافظ
خدا و راوی: خداحافظ
بریم پیش ا/ت
همش داشتم فکر میکردم که جونگ کوک دوستم داره یا نه خیلی میترسیدم نکنه جوابش منفی باشه واییییی چیکار کنم خدا کمک
خدا: چرا همه از من کمک میخوان واااا
ا/ت: چون ما رو آفریدی
خدا:درسته
راوی: ا/ت مدرسه دیر شد گلی
ا/ت: باز این اومد منو آفریدی که هی بهم ایکه بندازی
راوی: آره دیگه برو سر کلاست
ا/ت: باشه
رفتم سر کلاسم و داشتم به حرف های معلم گوش میدادم بعد از اینکه کلاس تمام رفتم تو حیاط مدرسه داشتم دنبال جونگ کوک میگشتم و پیداش کردم
داستان از زبان جونگ کوک
رفتم سر کلاسم معلم به حرف های استاد گوش میدادم وقتی کلاسم تمام رفتم تو حیاط مدرسه و هی خودم رو قایم میکردم که ا/ت رو نبینم که ا/ت دیدم و آمد سمتم وای خدا کمک
ا/ت: جونگ کوکککک
جونگ کوک: عه وا سلام ا/ت چخبر چیکار میکنی
ا/ت: راجب حرفایی....
نذاشت حرفم رو کامل کنم و گفت که
جونگ کوک: میگم ا/ت من امروز کاز دارم باید برم خداحافظ
و پا به فرار گذاشتم نمیدونستم چیکار کنم واییییی
وقتی دور شدم
جونگ کوک: هوففف خداروشکر نزدیک بود حرفش رو بگه
راوی: کوکیییییی تا ابد که نمیتونی قایم بشی
جونگ کوک: باشه ولی الان آمادگی ندارم
راوی: هوففف کوکی از دست تو
جونگ کوک: 😁😁😅😅
زنگ خورد و به طرف کلاسم رفتم وبه حرف های معلم گوش دادمو زنگ های تفریح هم سعی می کردم از ا/ت دوری کنم بهتر از اینکه باهاش روبه رو بشم
( اگر پارت های قبل رو خونده باشید ا/ت به جونگ کوک اعتراف کرده که دوسش داره و الان ا/ت منتظر حرف جونگ کوکه برای کسایی که یادشون رفته)
آخیش مدرسه تمام
راوی: و همش فراری بودی
جونگ کوک : باشه بابا
راوی: چرا فرار میکنی
جونگ کوک: من میخواستم اذیتش کنم حالا که میفهمم واقعا دوسم داره نمیدونم چیکار کنم
راوی: اوهوم باشه برو خونه
به سمت خونه رفتم در راه همش به ا/ت فکر میکردم...
صبح با نوری که تو صورتم می خورد بیدار شدم رفتم دستشویی به دست و صورتم آب زدم و مسواک زدم و رفتم یونیفرم مدرسه رو بپوشم یونیفرم مدرسه رو پوشیدم و به سمت در اتاقم رفتم در اتاق رو باز کردم و از اتاق خارج شدم
جونگ کوک: صبح بخیر
م.ک: صبح بخیر پسرم
م.ک: بیا صبحانه بخور
جونگ کوک: باشه مامان
صبحانه خوردم از مامان خداحافظی وبه سمت مدرسه رفتم در راه داشتم به حرف های مامانم فکر میکردم نمیدونم چیکار کنم
راوی: ا/ت بهت گفته دوست داره تصمیم با خودته
جونگ کوک: میدونم ولی
راوی: ولی چی
جونگ کوک:اممم...امممم
راوی: دوسش نداری
جونگ کوک: نه اینطور نیست
راوی: معلومه که اینجوریه هر کاری میخوای بکن تصمیم با خودته
جونگ کوک: باشه
رسیدم به مدرسه و دعا میکردم و از خدا کمک میخواستم که با ا/ت روبه رو نشم
خدا: ازش دوری کن کاری از دست من بر نمیاد
جونگ کوک: سپاس از شما بابت تلاش های بی کران
خدا: کاری نکردم کاری بود که همیشه میکردم
جونگ کوک: 😐😐😑😑
راوی: عین ا/ت پوکر فیس هستی
جونگ کوک:😐🤨😑
خدا و راوی: بای بای مدرسه دیر شد
جونگ کوک: وای زنگ خورد خداحافظ
خدا و راوی: خداحافظ
بریم پیش ا/ت
همش داشتم فکر میکردم که جونگ کوک دوستم داره یا نه خیلی میترسیدم نکنه جوابش منفی باشه واییییی چیکار کنم خدا کمک
خدا: چرا همه از من کمک میخوان واااا
ا/ت: چون ما رو آفریدی
خدا:درسته
راوی: ا/ت مدرسه دیر شد گلی
ا/ت: باز این اومد منو آفریدی که هی بهم ایکه بندازی
راوی: آره دیگه برو سر کلاست
ا/ت: باشه
رفتم سر کلاسم و داشتم به حرف های معلم گوش میدادم بعد از اینکه کلاس تمام رفتم تو حیاط مدرسه داشتم دنبال جونگ کوک میگشتم و پیداش کردم
داستان از زبان جونگ کوک
رفتم سر کلاسم معلم به حرف های استاد گوش میدادم وقتی کلاسم تمام رفتم تو حیاط مدرسه و هی خودم رو قایم میکردم که ا/ت رو نبینم که ا/ت دیدم و آمد سمتم وای خدا کمک
ا/ت: جونگ کوکککک
جونگ کوک: عه وا سلام ا/ت چخبر چیکار میکنی
ا/ت: راجب حرفایی....
نذاشت حرفم رو کامل کنم و گفت که
جونگ کوک: میگم ا/ت من امروز کاز دارم باید برم خداحافظ
و پا به فرار گذاشتم نمیدونستم چیکار کنم واییییی
وقتی دور شدم
جونگ کوک: هوففف خداروشکر نزدیک بود حرفش رو بگه
راوی: کوکیییییی تا ابد که نمیتونی قایم بشی
جونگ کوک: باشه ولی الان آمادگی ندارم
راوی: هوففف کوکی از دست تو
جونگ کوک: 😁😁😅😅
زنگ خورد و به طرف کلاسم رفتم وبه حرف های معلم گوش دادمو زنگ های تفریح هم سعی می کردم از ا/ت دوری کنم بهتر از اینکه باهاش روبه رو بشم
( اگر پارت های قبل رو خونده باشید ا/ت به جونگ کوک اعتراف کرده که دوسش داره و الان ا/ت منتظر حرف جونگ کوکه برای کسایی که یادشون رفته)
آخیش مدرسه تمام
راوی: و همش فراری بودی
جونگ کوک : باشه بابا
راوی: چرا فرار میکنی
جونگ کوک: من میخواستم اذیتش کنم حالا که میفهمم واقعا دوسم داره نمیدونم چیکار کنم
راوی: اوهوم باشه برو خونه
به سمت خونه رفتم در راه همش به ا/ت فکر میکردم...
۵.۴k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.