پارت ۵
ویو ته
من و ات مثل خواهر و برادر بودیم اما همیشه بین خانواده شیپ میشدیم
منم کم کم علاقه به ات پیدا کردم
تو این ۳ سال که مهاجرت کردم وقتی
جلسه نداشتم همیشه ساعت ها باهاش صحبت میکردم اون میومد آمریکا برای هم وسیله پست میکردیم خلاصه با هیچ کس جز
ات ارتباط نداشتم حتی پدرم و برادرم
ات بعد از فوت مادرش گریه نکرد تا اینکه بعد ۴ سال گریه اش بخاطر اون جانگ عوضی(عه پسرم این چه حرفیه😬) ات رو به گریه انداخت ولی گفت دو تا مشکل داره
ولی دومی رو نفهمیدم
تو راه خونه بودم
_ات گریه نکن ببینم چی میگی(جدی و عصبی)
*بابام هق بابام میخواد من به زور ازدواج کنم
وقتی فهمیدم ات چی میگه سرگیجه گرفتم بی اختیار از گوشه ی چشمم اشک میریخت
و یهو ماشین رو نگه داشتم از ماشین پیاده شدم
دستام میلرزید گوشیم افتاد
پایان ویو ته
*صدای خیلی بدی اومد
*الو ته خوبی؟ انگار یه چیزی شکست چی بود
_آره آره خوبم یونتان بود «با لحن خسته و ناراحت»
(مود یونتان تو خونه : ها؟؟)
*دلم براش تنگ شده گوگولی مامان گوشی رو بده دستش ( یعنی اگه تو مامانش باشی و ته باباش پس تو زن ته ای ؟؟؟ماتریکسسس)
_ راستشو بگو چیزی زدی ؟ مگه یونتان میتونه صحبت کنه؟
*هعیی عادیه مشکلات گوهه زندگیمه
تو هم گیر دادی هااااا
ولی هیونگ بیاین کره تو رو خدا ببینمتون دلم براتون تنگ شده
( ناموصا انقدر رو مودن همین الان داشتن گریه میکردن )
منم دلم برات تنگ ش...نه یعنی ماهم دلمون برات تنگ شده
(آرومه ولی داره فشار میخوره نه یعنی داره کیمچی میخوره)
*هههههه «خندیدن»
_ بگذریم من من خوب باید برم باز بهت زنگ میزنم
*باشه هیونگ ولی زود بیا کره من بهت نیاز دارم
_کار هارو رو به راه کنم میام و البته با عمو حرف میزنم
*امید وارم دوست دارم هیونگ
_منم دوست دارم
ویو ته
قطع کردم و سوار ماشین شدم که برم خونه حواسم سر جاش نبود
و فقط گاز میدادم و داد میکشیدم و.......
خلاصه اینو با دوستم نوشتم ریدم اون کمکم کرد آخرشو ...خودش نوشت هیچ ایده ای به ذهنم نمیاد
خوب بود میدونم بده چون حمایت نمیکنید
من و ات مثل خواهر و برادر بودیم اما همیشه بین خانواده شیپ میشدیم
منم کم کم علاقه به ات پیدا کردم
تو این ۳ سال که مهاجرت کردم وقتی
جلسه نداشتم همیشه ساعت ها باهاش صحبت میکردم اون میومد آمریکا برای هم وسیله پست میکردیم خلاصه با هیچ کس جز
ات ارتباط نداشتم حتی پدرم و برادرم
ات بعد از فوت مادرش گریه نکرد تا اینکه بعد ۴ سال گریه اش بخاطر اون جانگ عوضی(عه پسرم این چه حرفیه😬) ات رو به گریه انداخت ولی گفت دو تا مشکل داره
ولی دومی رو نفهمیدم
تو راه خونه بودم
_ات گریه نکن ببینم چی میگی(جدی و عصبی)
*بابام هق بابام میخواد من به زور ازدواج کنم
وقتی فهمیدم ات چی میگه سرگیجه گرفتم بی اختیار از گوشه ی چشمم اشک میریخت
و یهو ماشین رو نگه داشتم از ماشین پیاده شدم
دستام میلرزید گوشیم افتاد
پایان ویو ته
*صدای خیلی بدی اومد
*الو ته خوبی؟ انگار یه چیزی شکست چی بود
_آره آره خوبم یونتان بود «با لحن خسته و ناراحت»
(مود یونتان تو خونه : ها؟؟)
*دلم براش تنگ شده گوگولی مامان گوشی رو بده دستش ( یعنی اگه تو مامانش باشی و ته باباش پس تو زن ته ای ؟؟؟ماتریکسسس)
_ راستشو بگو چیزی زدی ؟ مگه یونتان میتونه صحبت کنه؟
*هعیی عادیه مشکلات گوهه زندگیمه
تو هم گیر دادی هااااا
ولی هیونگ بیاین کره تو رو خدا ببینمتون دلم براتون تنگ شده
( ناموصا انقدر رو مودن همین الان داشتن گریه میکردن )
منم دلم برات تنگ ش...نه یعنی ماهم دلمون برات تنگ شده
(آرومه ولی داره فشار میخوره نه یعنی داره کیمچی میخوره)
*هههههه «خندیدن»
_ بگذریم من من خوب باید برم باز بهت زنگ میزنم
*باشه هیونگ ولی زود بیا کره من بهت نیاز دارم
_کار هارو رو به راه کنم میام و البته با عمو حرف میزنم
*امید وارم دوست دارم هیونگ
_منم دوست دارم
ویو ته
قطع کردم و سوار ماشین شدم که برم خونه حواسم سر جاش نبود
و فقط گاز میدادم و داد میکشیدم و.......
خلاصه اینو با دوستم نوشتم ریدم اون کمکم کرد آخرشو ...خودش نوشت هیچ ایده ای به ذهنم نمیاد
خوب بود میدونم بده چون حمایت نمیکنید
۲.۸k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.