کافه پروکوپ/پارت ۷
ویو جونگکوک
پیادش کردم و برگشتم خونمون توی راه بهش فک میکردم که اصلا براش مهم نبود خونشون اون پایین شهره و توی کافه کار میکنه هیچ کدومشو ازم قایم نکرد و خجالت نکشید حالا واقعا چرا داشتم اینطوری بهش فک میکردم؟ مثل اینکه مجبورم از هیونگام کمک بگیرم...
وقتی رسیدم خونه دیدم جیمین مشغول لاس زدن با عشقشه و تلفنی صحبت میکنه تهیونگم لم داده بود رو مبل و سرش تو گوشی بود خونه رو تاریک کرده بودن فقط یه چراغ کوچیک روشن بود همین که اومدم تو تهیونگ داد زد:یااا جیمینا بدو بیا جونگکوک اومد اونم سریع قطع کرد اومدن پیشم گفتن: خب جونگکوک چی شد؟
جونگکوک: چیو چی شد؟
تهیونگ: آهههه جونگکوک برا ما طفره نرو ما که میدونیم بخاطر اون دختره رفتی بیرون بگو چی شد خب
جیمین: نمیزاریم بری تا نگی...
بلاخره مجبور شدم نشستم براشون توضیح دادم که چی شد اونام گفتن داداش کارت تمومه عاشق شدی
منم گفتم: یعنی چی باید چیکار کنم؟
جیمین: باید بهش پیشنهاد بدی
جونگکوک: چجوری؟
تهیونگ: بنظرم مثل کیدراما توام برو تو کافه باهاش کار کن تا بخاطر پولدار نبودن احساس بدی نکنه
جونگکوک: خودت داری میگی کیدراما؛ مگه فیلمه
جیمین: ولی بنظر من نترس بهش بگو ازش خوشت اومده ولی اولش یکم بهش نزدیک شو
جونگکوک: باشه راجع بهش فک میکنم الانم میرم بخوابم شب بخیر...
تهیونگ: واقعا رفت
جیمین: آره وسط بحث به این پر هیجانی
تهیونگ: مام بریم بخوابیم...
روز بعد:
تو دانشگاه دنبال کاترین بودم بین ورودیای ترم یک دنبالش میگشتم یکی از بچه های کلاسشون که میگفت دوست صمیمیشه بهم گفت امروز کلاس نداره نمیاد ولی فردا با همین استاد کلاس یه درس دیگه رو داره که یهو یه فکری به سرم زد رفتم پیش استادشون که تو اتاق خودش بود و هنوز کلاس نیومده بود:
سلام استاد میتونم بیام تو؟
استاد: اوه سلام جئون جونگکوک دانشجوی قدیمی خوبم بیا تو البته که میتونی
جونگکوک: ممنونم . استاد یه خواهشی ازتون دارم
استاد: بگو
جونگکوک: میشه من سر کلاس فردا صبحتون بیام؟
استاد: کلاس ورودیای جدید؟
جونگکوک: بله
استاد: برای چی؟ نمیشه آخه تو اون درسو ترم یک گذروندی
جونگکوک: بزارید واقعیتو بگم استاد... راستش...یه دختری تو کلاس هست نمیدونم چجوری بهش نزدیک بشم میخوام باهاش بیام کلاس شاید بشه باهاش دوست بشم
استاد: میخوای سر کلاس من باهاش حرف بزنی؟
جونگکوک: نه استاد شما که منو میشناسی کلاسو مختل نمیکنم
استاد: خب اگه واقعا دوسش داری و این تنها راهه میتونی موقتا بیای که رفتارتو ببینم
جونگکوک: خیلی ازتون ممنونم براتون جبران میکنم استاد
استاد: خب حالا برو پسر کار دارم
جونگکوک: چشم...
از اتاقش اومدم بیرون و لبخند رضایتی رو لبام نشست...
شرط: ۵۵ لایک
پیادش کردم و برگشتم خونمون توی راه بهش فک میکردم که اصلا براش مهم نبود خونشون اون پایین شهره و توی کافه کار میکنه هیچ کدومشو ازم قایم نکرد و خجالت نکشید حالا واقعا چرا داشتم اینطوری بهش فک میکردم؟ مثل اینکه مجبورم از هیونگام کمک بگیرم...
وقتی رسیدم خونه دیدم جیمین مشغول لاس زدن با عشقشه و تلفنی صحبت میکنه تهیونگم لم داده بود رو مبل و سرش تو گوشی بود خونه رو تاریک کرده بودن فقط یه چراغ کوچیک روشن بود همین که اومدم تو تهیونگ داد زد:یااا جیمینا بدو بیا جونگکوک اومد اونم سریع قطع کرد اومدن پیشم گفتن: خب جونگکوک چی شد؟
جونگکوک: چیو چی شد؟
تهیونگ: آهههه جونگکوک برا ما طفره نرو ما که میدونیم بخاطر اون دختره رفتی بیرون بگو چی شد خب
جیمین: نمیزاریم بری تا نگی...
بلاخره مجبور شدم نشستم براشون توضیح دادم که چی شد اونام گفتن داداش کارت تمومه عاشق شدی
منم گفتم: یعنی چی باید چیکار کنم؟
جیمین: باید بهش پیشنهاد بدی
جونگکوک: چجوری؟
تهیونگ: بنظرم مثل کیدراما توام برو تو کافه باهاش کار کن تا بخاطر پولدار نبودن احساس بدی نکنه
جونگکوک: خودت داری میگی کیدراما؛ مگه فیلمه
جیمین: ولی بنظر من نترس بهش بگو ازش خوشت اومده ولی اولش یکم بهش نزدیک شو
جونگکوک: باشه راجع بهش فک میکنم الانم میرم بخوابم شب بخیر...
تهیونگ: واقعا رفت
جیمین: آره وسط بحث به این پر هیجانی
تهیونگ: مام بریم بخوابیم...
روز بعد:
تو دانشگاه دنبال کاترین بودم بین ورودیای ترم یک دنبالش میگشتم یکی از بچه های کلاسشون که میگفت دوست صمیمیشه بهم گفت امروز کلاس نداره نمیاد ولی فردا با همین استاد کلاس یه درس دیگه رو داره که یهو یه فکری به سرم زد رفتم پیش استادشون که تو اتاق خودش بود و هنوز کلاس نیومده بود:
سلام استاد میتونم بیام تو؟
استاد: اوه سلام جئون جونگکوک دانشجوی قدیمی خوبم بیا تو البته که میتونی
جونگکوک: ممنونم . استاد یه خواهشی ازتون دارم
استاد: بگو
جونگکوک: میشه من سر کلاس فردا صبحتون بیام؟
استاد: کلاس ورودیای جدید؟
جونگکوک: بله
استاد: برای چی؟ نمیشه آخه تو اون درسو ترم یک گذروندی
جونگکوک: بزارید واقعیتو بگم استاد... راستش...یه دختری تو کلاس هست نمیدونم چجوری بهش نزدیک بشم میخوام باهاش بیام کلاس شاید بشه باهاش دوست بشم
استاد: میخوای سر کلاس من باهاش حرف بزنی؟
جونگکوک: نه استاد شما که منو میشناسی کلاسو مختل نمیکنم
استاد: خب اگه واقعا دوسش داری و این تنها راهه میتونی موقتا بیای که رفتارتو ببینم
جونگکوک: خیلی ازتون ممنونم براتون جبران میکنم استاد
استاد: خب حالا برو پسر کار دارم
جونگکوک: چشم...
از اتاقش اومدم بیرون و لبخند رضایتی رو لبام نشست...
شرط: ۵۵ لایک
۲۲.۹k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.