Are you OK!?(part.2)
Are you OK!?(part.2)
بعد چند ثانیه چشماشو باز کرد
کسی اونو تو آغوش کشیده بوده و نذاشته بود که بپره
دستاش دور کوک حلقه شده بود و هر لحظه تنگ تر میشد
_کو..ک...میخوا..ستی..چیکار..کنی
جونگکوک چشماش از تعجب باز شد
_ت..تهیونگ!؟؟؟
تهیونگ با نگرانی ازش جدا شد و صورت کوک رو تو دستاش گرفت
_جونگکوک خوبی!؟میخواستی چیکار کنی!؟به من فک نکردی هوم!؟کی اذیتت کرده...نکنه بابات!؟...شایدم هوسوک...
کوک نگاهی به تهیونگ انداخت و دستشو گرفت
_مهم نیست ته...
کولشو برداشت و به سمت خلاف تهیونگ حرکت کرد
_کوک دارم باهات حرف میزنم!
_تهیونگ ول کن
تهیونگماشینو روشن کرد و به سمت کوک رفت
_میتونم حداقل برسونمت...تو این سرما...
با سیلی که تو گوشش خورد حرفش نصفه بود
_پسرهی عوضی!چرا جیم شدی از مهمونی مگه نگفتم برام مهمه!؟؟؟
کوک پوزخند صداداری زد و خونی که گوشهی لبش بود و پاک کرد
_اوه...آقای جئون..شما با داشتن پسر خوندتون هوسوک دیگه چی از جون من میخوای!؟اون که همجوره سگته..دیگه از من چی میخوای!؟
هوسوک با چشمای قرمز به کوک خیره شده بود
تهیونگ دستشو روی صورتش کشید و به کوک خیره شد
پدر کوک از شدت عصبانیت مجسمه محبوبشو برداشت و خواست به سر کوک بکوبه که با کوک برخورد نکرد
جونگکوک که از شدت ترس چشماشو بسته بود باز کرد
تهیونگ جلوش روی زمین سرشو گرفته بود
مجسمه تو سر تهیونگ خورد شده بود و کوک حتی نمیدونست تهیونگ کی اومده بود جلوی پدرش
کوک با چشمایی که تعجب ازش میبارید جلوی تهیونگ زانو زد و سر تهیونگ و تو دستاش گرفت
_تهیونگ...چیکار کردی
دست کوک بین موهای تهیونگ حرکت میکرد و وقتی به یه جایی رسید صورت تهیونگ از درد تو هم پیچیدکوک دستشو از بین موهای تهیونگ کشید بیرون که قرمزی خون رو دستش خودنمایی کرد
نگاه نفرت انگیزی به پدرش که به تهیونگ خیره شده بود انداخت
تهیونگ از روی زمین بلند شد و تعظیمی رو به پدر کوک کرد
کوک تهیونگو تا دم ماشین برد
پدر تهیونگ یکی از سرمایه گذارای شرکت پدر کوک بود و اگه این خبر بهش میرسید مطمئنا همهچی بهم میریخت
پدر کوک به سمت ماشین تهیونگ دوید و تعظیمی کرد
_پ..پسرم...متاسفم..منو ببخش
تهیونگ ابروهاش رفت بالا
کوک کنار ماشین ایستاده بود که تهیونگ زمزمهای کرد
_کوک بیا بریم
کوک نگاه دیگهای به پدرش انداخت و سوار ماشین تهیونگ شد
لایک ۳۰
کامنت ۵
بعد چند ثانیه چشماشو باز کرد
کسی اونو تو آغوش کشیده بوده و نذاشته بود که بپره
دستاش دور کوک حلقه شده بود و هر لحظه تنگ تر میشد
_کو..ک...میخوا..ستی..چیکار..کنی
جونگکوک چشماش از تعجب باز شد
_ت..تهیونگ!؟؟؟
تهیونگ با نگرانی ازش جدا شد و صورت کوک رو تو دستاش گرفت
_جونگکوک خوبی!؟میخواستی چیکار کنی!؟به من فک نکردی هوم!؟کی اذیتت کرده...نکنه بابات!؟...شایدم هوسوک...
کوک نگاهی به تهیونگ انداخت و دستشو گرفت
_مهم نیست ته...
کولشو برداشت و به سمت خلاف تهیونگ حرکت کرد
_کوک دارم باهات حرف میزنم!
_تهیونگ ول کن
تهیونگماشینو روشن کرد و به سمت کوک رفت
_میتونم حداقل برسونمت...تو این سرما...
با سیلی که تو گوشش خورد حرفش نصفه بود
_پسرهی عوضی!چرا جیم شدی از مهمونی مگه نگفتم برام مهمه!؟؟؟
کوک پوزخند صداداری زد و خونی که گوشهی لبش بود و پاک کرد
_اوه...آقای جئون..شما با داشتن پسر خوندتون هوسوک دیگه چی از جون من میخوای!؟اون که همجوره سگته..دیگه از من چی میخوای!؟
هوسوک با چشمای قرمز به کوک خیره شده بود
تهیونگ دستشو روی صورتش کشید و به کوک خیره شد
پدر کوک از شدت عصبانیت مجسمه محبوبشو برداشت و خواست به سر کوک بکوبه که با کوک برخورد نکرد
جونگکوک که از شدت ترس چشماشو بسته بود باز کرد
تهیونگ جلوش روی زمین سرشو گرفته بود
مجسمه تو سر تهیونگ خورد شده بود و کوک حتی نمیدونست تهیونگ کی اومده بود جلوی پدرش
کوک با چشمایی که تعجب ازش میبارید جلوی تهیونگ زانو زد و سر تهیونگ و تو دستاش گرفت
_تهیونگ...چیکار کردی
دست کوک بین موهای تهیونگ حرکت میکرد و وقتی به یه جایی رسید صورت تهیونگ از درد تو هم پیچیدکوک دستشو از بین موهای تهیونگ کشید بیرون که قرمزی خون رو دستش خودنمایی کرد
نگاه نفرت انگیزی به پدرش که به تهیونگ خیره شده بود انداخت
تهیونگ از روی زمین بلند شد و تعظیمی رو به پدر کوک کرد
کوک تهیونگو تا دم ماشین برد
پدر تهیونگ یکی از سرمایه گذارای شرکت پدر کوک بود و اگه این خبر بهش میرسید مطمئنا همهچی بهم میریخت
پدر کوک به سمت ماشین تهیونگ دوید و تعظیمی کرد
_پ..پسرم...متاسفم..منو ببخش
تهیونگ ابروهاش رفت بالا
کوک کنار ماشین ایستاده بود که تهیونگ زمزمهای کرد
_کوک بیا بریم
کوک نگاه دیگهای به پدرش انداخت و سوار ماشین تهیونگ شد
لایک ۳۰
کامنت ۵
۲۰.۳k
۱۱ دی ۱۴۰۰