فن فیک : پایان خوش پارت:۱ انیمه:سگ های ولگرد بانگو
دختر با چهره ای آشفته و عصبی کف چوبی راهرو را با عجله زیر پایش میفشاره و جلو میره بالاخره با رسیدن به درب قهوه ای رنگی میایسته ، بدون در زدن یا هیچ اجازه ای لگد محکمی به در میزنه و وارد میشه .
پسر مو سفیدی که پشت میز کنار پنجره نشسته بود با سروصدا ی ایجاد شده سرش رو از کاغذ های پراکنده شده روی میزش بلند میکنه و به دختر عصبی روبهروش میده، چند ثانیه ای طول میکشه تا از شوک تهاجم ناگهانی به اتاقش خارج بشه ، اما بالاخره لبخند گرمی میزنه و با خوش رویی میپرسه :
_ چیزی شده کاتیا؟
_با اون لبخند احمقانه به من نگاه نکن !
کاتیا که کاملا معلوم بود داره از درون آتیش میگیره فاصله در تا میز پسر رو با چند قدم طی میکنه ، کاغذی رو که تا اون موقع تو دستش چروک شده بود رو روی میز میکوبه و پرخاشگرانه میپرسه :
_ این چیه؟
پسر نگاهی به برگه میندازه و آروم نجوا میکنه :
_ برگه ماموریت
کاتیا دندون هاش رو به هم میسایه ، نفس عمیقی میکشه تا حداقل همین الان پسر رو از پنجره به بیرون پرت نکنه .
_مسخره بازی درنیار آنیل، خودم میدونم چیه ، تو وسایل من چیکار میکنه ؟
پسر دوباره نگاهی به برگه میندازه و آخرین خط کپی شده در صفحه رو میخونه :
_ این ماموریت مهم به کاتیا ونستر محول میگردد
لحظه ای نگاهش بین کاغذ و کاتیا میچرخه و با لحن سوالی ادامه میده :
_خب چون ماموریت توعه ، انتظار داشتی رو میز من باشه؟
دختر با عصبانیت بازدمش رو بیرون میده و با خشم کنترل شده ای میگه :
_ تا جایی که یادمه قرار نبود ماموریتی داشته باشم ؛ حداقل تا شیش ماه آینده .
آنیل درحالی که مشغول مرتب کردن کاغذ های روی میز شده با لحن آرامش دهنده ای سعی در متقاعد کردن همکارش داره .
_ آروم باش کاتیا ، من پرونده این بُعد رو خوندم ، اگه مجبور نبودیم این ماموریت رو به تو نمیدادیم
دختر دست هایش رو روی میز میکوبه و طلبکارانه میگه :
_ یعنی هیچ بنیبشر دیگه ای وجود نداره بره ماموریت
آنیل نگاه بی احساسی به فرد روبهروش میندازه و درحالی که از تذکر هر باره اش به دختر خسته شده نجوا میکنه :
_ چند بار باید بگم کاتیا ، نباید وسط حرف کسی بپری ، این کار بی ادبیه !
_ به درک ، این چیز ها اصلا مهم نیست
بعد همین طور که از میز پسر فاصله میگرفت و طول اتاق رو طی میکرد ادامه داد :
_ من دارم میگم هیچ کس دیگه ای تو این خراب شده نیست که بره ماموریت؟
با تموم شدن حرفش ایستاد و به آنیل که کم کم داشت از شلوغ بازی های دختر خسته میشد خیره موند .
پسر نفس عمیقی کشید و با خشم کنترل شده ای رو به کاتیا گفت :
_ گوش کن کاتیا ،این بُعد یه بُعد خاصه تا حالا سه تا مامور رو قبل از تو به اون جا فرستادیم و ...
این جا حرفش کمی مکث کرد لحظه ای تأمل کرد تا دوباره به خودش مسلط شه
پسر مو سفیدی که پشت میز کنار پنجره نشسته بود با سروصدا ی ایجاد شده سرش رو از کاغذ های پراکنده شده روی میزش بلند میکنه و به دختر عصبی روبهروش میده، چند ثانیه ای طول میکشه تا از شوک تهاجم ناگهانی به اتاقش خارج بشه ، اما بالاخره لبخند گرمی میزنه و با خوش رویی میپرسه :
_ چیزی شده کاتیا؟
_با اون لبخند احمقانه به من نگاه نکن !
کاتیا که کاملا معلوم بود داره از درون آتیش میگیره فاصله در تا میز پسر رو با چند قدم طی میکنه ، کاغذی رو که تا اون موقع تو دستش چروک شده بود رو روی میز میکوبه و پرخاشگرانه میپرسه :
_ این چیه؟
پسر نگاهی به برگه میندازه و آروم نجوا میکنه :
_ برگه ماموریت
کاتیا دندون هاش رو به هم میسایه ، نفس عمیقی میکشه تا حداقل همین الان پسر رو از پنجره به بیرون پرت نکنه .
_مسخره بازی درنیار آنیل، خودم میدونم چیه ، تو وسایل من چیکار میکنه ؟
پسر دوباره نگاهی به برگه میندازه و آخرین خط کپی شده در صفحه رو میخونه :
_ این ماموریت مهم به کاتیا ونستر محول میگردد
لحظه ای نگاهش بین کاغذ و کاتیا میچرخه و با لحن سوالی ادامه میده :
_خب چون ماموریت توعه ، انتظار داشتی رو میز من باشه؟
دختر با عصبانیت بازدمش رو بیرون میده و با خشم کنترل شده ای میگه :
_ تا جایی که یادمه قرار نبود ماموریتی داشته باشم ؛ حداقل تا شیش ماه آینده .
آنیل درحالی که مشغول مرتب کردن کاغذ های روی میز شده با لحن آرامش دهنده ای سعی در متقاعد کردن همکارش داره .
_ آروم باش کاتیا ، من پرونده این بُعد رو خوندم ، اگه مجبور نبودیم این ماموریت رو به تو نمیدادیم
دختر دست هایش رو روی میز میکوبه و طلبکارانه میگه :
_ یعنی هیچ بنیبشر دیگه ای وجود نداره بره ماموریت
آنیل نگاه بی احساسی به فرد روبهروش میندازه و درحالی که از تذکر هر باره اش به دختر خسته شده نجوا میکنه :
_ چند بار باید بگم کاتیا ، نباید وسط حرف کسی بپری ، این کار بی ادبیه !
_ به درک ، این چیز ها اصلا مهم نیست
بعد همین طور که از میز پسر فاصله میگرفت و طول اتاق رو طی میکرد ادامه داد :
_ من دارم میگم هیچ کس دیگه ای تو این خراب شده نیست که بره ماموریت؟
با تموم شدن حرفش ایستاد و به آنیل که کم کم داشت از شلوغ بازی های دختر خسته میشد خیره موند .
پسر نفس عمیقی کشید و با خشم کنترل شده ای رو به کاتیا گفت :
_ گوش کن کاتیا ،این بُعد یه بُعد خاصه تا حالا سه تا مامور رو قبل از تو به اون جا فرستادیم و ...
این جا حرفش کمی مکث کرد لحظه ای تأمل کرد تا دوباره به خودش مسلط شه
۱.۷k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.