شدم محکوم تنهایی ولی جرمم فقط این بود
شدم محکوم تنهایی ولی جرمم فقط این بود
که هر لحظه دلم بی تاب آن چشمان رنگین بود
نباریدم ،فرو خوردم تمام گریه هایم را
اگر چه حنجره بی تو پر از بغضی غم آگین بود
دو چشمت را درون قابی از احساس پیچیدم
مرور هر نگاهت بر دلی آشوب تسکین بود
به گوشم خوانده بودی قصه تلخ جدایی را
برایم باور این بی وفایی ها چه سنگین بود
برای انکه یادت از دلم بیرون شود این بار
سرسجاده ام بر لب دعا و ذکر آمین بود
اگر چه خط زدم یک شب تمام خاطراتت را
و لیکن شعر من لبریز آن احساس دیرین بود.
که هر لحظه دلم بی تاب آن چشمان رنگین بود
نباریدم ،فرو خوردم تمام گریه هایم را
اگر چه حنجره بی تو پر از بغضی غم آگین بود
دو چشمت را درون قابی از احساس پیچیدم
مرور هر نگاهت بر دلی آشوب تسکین بود
به گوشم خوانده بودی قصه تلخ جدایی را
برایم باور این بی وفایی ها چه سنگین بود
برای انکه یادت از دلم بیرون شود این بار
سرسجاده ام بر لب دعا و ذکر آمین بود
اگر چه خط زدم یک شب تمام خاطراتت را
و لیکن شعر من لبریز آن احساس دیرین بود.
۵۶۸
۲۹ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.