فن فیک
فن فیک
#خواهر_بزرگتر_من_تاکاکو
•پارت 4
•برای پارت بعد 15 لایک
_تاکاکو :
هوممم، صبح قشنگیه...
امیدوارم همینطور که فکر میکنم انتخاب درستی برات باشه!
_تاکه میچی :
«به فکر فرو رفته بود که یهو با حرف تاکاکو به خودش اومد و کمی سرخ شد»:
خب...اونه سان! میدونی...هینا چان واقعا دختر خوب و خوشگلیه!...
_تاکاکو :
«کمی حسودی میکنه»
وای چقدر عالی ، برادره کوچیکتر عزیزم!....
_تاکه میچی :
«خندش میگیره و متوجه حسودی کردن تاکاکو میشه»
_*(درحالی که تاکاکو و تاکه میچی قدم میزدن یهو با هیناتا برخورد میکنن)
«تاکه میچی با دیدن هیناتا ذوق میشه و رژ گونه کمی روی لپ هاش میوفته»:
س-سلام! هینا چان...
_تاکاکو :
«با شنیدن حرف تاکه میچی بلافاصله هیناتا رو بقل میکنه»
سلام هیناتا چان! چطوری عزیزم؟ من خواهر بزرگه تاکه میچی ام! برادرم خیلی ازت تعریف کرده! چقدر چشمات قشنگه...
_هیناتا :
«کمی شوکه میشه ، بعد از اینکه متوجه میشه تاکاکو خواهره تاکه ست میخنده»:
سلام! از دیدنتون خوشوقتم...ممنون!
_تاکاکو :
«به آرومی میزنه روی شونه هیناتا»:
پس تو زن داداش آینده منی!
_تاکه میچی :
«کمی دستپاچه میشه»:
ب-بلههههه؟! اونه سان! مگه دیشب راجع بهش صحبت نکردیم؟...م-متاسفم...هینا چان بابت رفتار خواهرم... خیلی برای دیدنت ذوق داشت...وقتی ذوق میکنه یکم زیاد حرف میزنه...
_هیناتا :
«کمی سرخ میشه و سرش رو پایین میندازه»:
فکر کنم...همینطور باشه...تاکاکو سان...
_تاکاکو :
«لبخندی میزنه و چند ثانیه به تاکه میچی و هیناتا خیره میشه»:
خیلی خب...زودتر برید ، مدرسه تون دیر میشه!
_*(تاکه میچی قبول میکنه و دست هینا رو میگیره که راه بیوفتن ، تاکاکو دستش رو روی شونه تاکه میزاره و با جدیت بهش نگاه میکنه):
بعد از مدرسه...خودم میام دنبالت!...
_تاکه میچی :
«جرعت نمیکنه رو حرف تاکاکو حرفی بزنه ، با ترس قبول میکنه و راه میوفتن»
✓فلش بک به زمان تموم شدن مدرسه✓
«تاکاکو میاد توی مدرسه دنبال تاکه میچی»:
تاکه میچی! آقای هاناگاکی تاکه میچی!
_تاکه میچی :
«درحال صحبت و خندیدن با دراکن و مایکی بود که صدای تاکاکو رو میشنوه»:
روی قبرم بنویسید ناکام از دنیا رفت...
_تاکاکو :
« دور و بر رو بررسی میکنه و نگاهش به تاکه میوفته ، نزدیکش میشه»:
سلام جناب آقا...
*(با تعجب و اخم کمی به دراکن و مایکی نگاهی میندازه)
مایل هستی دوتا دوست جدیدت رو معرفی کنی؟
_تاکه میچی :
«دستپاچه میشه و نمیدونه چطوری قضیه رو برای تاکاکو توضیح بده»
س-سلام...خب...خب...
_دراکن :
«بلند میشه و با جدیت تمام به تاکاکو نگاه میکنه»:
شما...چیکاره تاکه میتچی هستید؟...
_تاکاکو :
بله؟ تاکه میتچی؟ میشه لطفا اسم برادرم رو درست تلفظ کنید...
ادامه دارد...
#خواهر_بزرگتر_من_تاکاکو
•پارت 4
•برای پارت بعد 15 لایک
_تاکاکو :
هوممم، صبح قشنگیه...
امیدوارم همینطور که فکر میکنم انتخاب درستی برات باشه!
_تاکه میچی :
«به فکر فرو رفته بود که یهو با حرف تاکاکو به خودش اومد و کمی سرخ شد»:
خب...اونه سان! میدونی...هینا چان واقعا دختر خوب و خوشگلیه!...
_تاکاکو :
«کمی حسودی میکنه»
وای چقدر عالی ، برادره کوچیکتر عزیزم!....
_تاکه میچی :
«خندش میگیره و متوجه حسودی کردن تاکاکو میشه»
_*(درحالی که تاکاکو و تاکه میچی قدم میزدن یهو با هیناتا برخورد میکنن)
«تاکه میچی با دیدن هیناتا ذوق میشه و رژ گونه کمی روی لپ هاش میوفته»:
س-سلام! هینا چان...
_تاکاکو :
«با شنیدن حرف تاکه میچی بلافاصله هیناتا رو بقل میکنه»
سلام هیناتا چان! چطوری عزیزم؟ من خواهر بزرگه تاکه میچی ام! برادرم خیلی ازت تعریف کرده! چقدر چشمات قشنگه...
_هیناتا :
«کمی شوکه میشه ، بعد از اینکه متوجه میشه تاکاکو خواهره تاکه ست میخنده»:
سلام! از دیدنتون خوشوقتم...ممنون!
_تاکاکو :
«به آرومی میزنه روی شونه هیناتا»:
پس تو زن داداش آینده منی!
_تاکه میچی :
«کمی دستپاچه میشه»:
ب-بلههههه؟! اونه سان! مگه دیشب راجع بهش صحبت نکردیم؟...م-متاسفم...هینا چان بابت رفتار خواهرم... خیلی برای دیدنت ذوق داشت...وقتی ذوق میکنه یکم زیاد حرف میزنه...
_هیناتا :
«کمی سرخ میشه و سرش رو پایین میندازه»:
فکر کنم...همینطور باشه...تاکاکو سان...
_تاکاکو :
«لبخندی میزنه و چند ثانیه به تاکه میچی و هیناتا خیره میشه»:
خیلی خب...زودتر برید ، مدرسه تون دیر میشه!
_*(تاکه میچی قبول میکنه و دست هینا رو میگیره که راه بیوفتن ، تاکاکو دستش رو روی شونه تاکه میزاره و با جدیت بهش نگاه میکنه):
بعد از مدرسه...خودم میام دنبالت!...
_تاکه میچی :
«جرعت نمیکنه رو حرف تاکاکو حرفی بزنه ، با ترس قبول میکنه و راه میوفتن»
✓فلش بک به زمان تموم شدن مدرسه✓
«تاکاکو میاد توی مدرسه دنبال تاکه میچی»:
تاکه میچی! آقای هاناگاکی تاکه میچی!
_تاکه میچی :
«درحال صحبت و خندیدن با دراکن و مایکی بود که صدای تاکاکو رو میشنوه»:
روی قبرم بنویسید ناکام از دنیا رفت...
_تاکاکو :
« دور و بر رو بررسی میکنه و نگاهش به تاکه میوفته ، نزدیکش میشه»:
سلام جناب آقا...
*(با تعجب و اخم کمی به دراکن و مایکی نگاهی میندازه)
مایل هستی دوتا دوست جدیدت رو معرفی کنی؟
_تاکه میچی :
«دستپاچه میشه و نمیدونه چطوری قضیه رو برای تاکاکو توضیح بده»
س-سلام...خب...خب...
_دراکن :
«بلند میشه و با جدیت تمام به تاکاکو نگاه میکنه»:
شما...چیکاره تاکه میتچی هستید؟...
_تاکاکو :
بله؟ تاکه میتچی؟ میشه لطفا اسم برادرم رو درست تلفظ کنید...
ادامه دارد...
۴۸۷
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.