•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
#𝙋𝙖𝙧𝙩_29
#همخونه_اخموی_من
نفس کلافه ای کشیدم و با حرص رو به بی بی گفتم
_بی بیییییی دیرم شددددد وای اخه مگه بچه ام من این لقمه بگیرم ببرم دانشگاه بخورم
_بخور مادر کم حرف بزن
لقمه رو گذاشتم تو دهنم و اونی که تو دستش بود رو ازش گرفتم
و سریع از پشت میز بلند شدم و به سمت در رفتم کفشام پوشیدم و از خونه بیرون زدم
همین که پام رو توی حیاط گذاشتم هوای خنکی هجوم اورد توی صورتم
لبخندی زدم و با دو از حیاط گذشتم و خودم توی خیابون انداختم با قدم های اروم خیابون قدم میزدم
به سمت ایستگاه اتوبوس هوا واقعا عالی بود
جوری که ادم دوسداره فقط توی این هوا قدم بزنه...
کنار ایستگاه منتظر موندم که اتوبوس بیاد
نگاهی به ساعتم انداختم فقط 40 دقیقه دیگه زمان داشتم که برسم
پوف کلافه ای کشیدم و رفتم توی جایگاه نشستم
که پیرزنی اومد کنارم نشست نگاهی به صورت اخم الودش کردم
لبخندی زدم که با حرفی که زد دهنم باز موند
#𝙋𝙖𝙧𝙩_29
#همخونه_اخموی_من
نفس کلافه ای کشیدم و با حرص رو به بی بی گفتم
_بی بیییییی دیرم شددددد وای اخه مگه بچه ام من این لقمه بگیرم ببرم دانشگاه بخورم
_بخور مادر کم حرف بزن
لقمه رو گذاشتم تو دهنم و اونی که تو دستش بود رو ازش گرفتم
و سریع از پشت میز بلند شدم و به سمت در رفتم کفشام پوشیدم و از خونه بیرون زدم
همین که پام رو توی حیاط گذاشتم هوای خنکی هجوم اورد توی صورتم
لبخندی زدم و با دو از حیاط گذشتم و خودم توی خیابون انداختم با قدم های اروم خیابون قدم میزدم
به سمت ایستگاه اتوبوس هوا واقعا عالی بود
جوری که ادم دوسداره فقط توی این هوا قدم بزنه...
کنار ایستگاه منتظر موندم که اتوبوس بیاد
نگاهی به ساعتم انداختم فقط 40 دقیقه دیگه زمان داشتم که برسم
پوف کلافه ای کشیدم و رفتم توی جایگاه نشستم
که پیرزنی اومد کنارم نشست نگاهی به صورت اخم الودش کردم
لبخندی زدم که با حرفی که زد دهنم باز موند
۵۰۵
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.