رملن شراب خونی🤤🍷

#شراب_خونی
#part48
"ویو کوک"
نامجوم اومد توی کلاس
هه لعنتی حتی فکرشم نمیکردم که نامجون دراکولا باشه!هوفففف لعنتی...یعنی چه نقشه ای میتونه داشته باشه!از دراکولا ها متنفرم!
اونا همیشه از قدرتشون سو استفاده میکنن!
داشتم با خودم فکر میکردم که دوباره دایون یک کاغذ گذاشت رو میزم
"میشه ازت یه خواهش بکنم کوکی؟"
هن؟؟هه کوکی...چقدر زود صمیمی میشه
"بگو"
"ببین لطفا انقد نزدیک ات نباش...میدونی اون هیچ نسبتی با تو نداره و تنها دوست صمیمی منه!"
برگه رو پاره کردم و انداختم سطل اشغال...هه این عوضی کی هست که بخواد برای من تصمیم بگیره!
دایون هم از نامجون اجازه گرفت و از کلاس رفت بیرون
دینگ دینگ دینگ
"ویو ات"
زنگ تفریح خورد...منم رفتم بیرون که صدای دایون رو شنیدم...توی ابخوری انگار داشت با گوشی با یکی حرف میزد
"میدونم اما اون عوضی نمیزاره من نزدیک ات بشم...پوفففف لعنتی!
یعنی چی؟اههههه خودم میدونم...
تو گوه میخوری به من دستور بدی!
هیچوقت نمیخواستم بیام اینجا وقتی اون همه ادم اونجا وجود داشت که میتونست انجامش بده!زنگ خوده ...باید برم...!"
از توی ابخور یاومد بیرون...خواستم برم که گفت
دایون:ات؟تو اینجا چیکار میکنی؟