You love a vampire part 4 (7)
لیلی با گریه توی راهرو میدوعید ...آروم به سمت اتاق تائو رفت و درو با احتیاط باز کرد . پرنده درو سر لیلی پرواز کرد و
جیک جیک کرد
_هی...سلام کوچولو...تو اینجا چیکار میکنی؟
پرنده روی شونه ی لیلی نشست. لیلی نوازشش کرد بعدم رو تخت تائو کنارش نشست
_😢😭...ببین به خاطر من به چه روز افتادی
پرنده جیک جیک کرد و رفت روی قلب تائو نشست . لیلی با تعجب به پرنده نگاه میکرد پرنده یهو از حال رفت و اونور تخت افتاد . لیلی با تعجب نگاه میکرد که...تائو یهو چشماشو باز کرد
_تائو!...
تائو: لی...لی...
پرید بغلش و خودشو تو بغلش چسبوند . تائو هم محکم بغلش کرده بود
_فکر کردم دیگه هیچوقت نمیبینمت...😢😭
تائو : من که بهت قول دادم همیشه پیشت میمونم....
_...آره....همیشه...باهم میمونیم...تا ابد
سوهو وارد اتاق شد
سوهو: لیلی....
با دیدن تائو شوکه شد
سوهو: تائوووو!!!!....تو زنده ای!...وای خدایا شکرت!
رفت و تائو رو بغل کرد و شروع به حرف زدن باهاش کرد لیلی رفت کنار و اونور تخت نشست . به پرنده خیره شد . اونو آروم تو دستاش گرفت و خیلی آروم بهش گفت : تو اونو نجات دادی...ازت ممنونم کوچولو....
پرنده کم کم تو دستاش محو شد و به جادوی سفیدی تبدیل شد
سوهو: لیلی...چیزی شده؟؟
_ها؟... ن...نه
لوهان وارد اتاق شد و با دیدن تائو خیلی خوشحال شد
لوهان: تائو!....
اما تا سوهو رو دید چشماش گرد . سوهو چپ چپ نگاش کرد
سوهو: مگه نگفتم همونجا وایسا؟؟
لوهان: یا خدااا!!
از اتاق دوید و بیرون رفت
سوهو: وایسا ببینم!!...فرار نکن!
سوهو هم دنبالش دوید ...لوهان بالاخره تو راهرو گیر افتاد . سوهو تو راهرو پیداش کرد و رفت جلو
لوهان: هیونگ توروخدا غلط کردم!
سوهو: از الان تا یه ماه تنبیهی از اتاقت بیرون نمیای لوهان!
لوهان: ولی هیونگ....
سوهو یهو گوششو گرفت
لوهان: آیی آیی گوشم سوهو ....گوشم کنده شد....
سوهو: نشنیدی چی گفتم؟؟
لوهان: چرا چرا باشه باشه!...آی آی
سوهو : برات محافظ میزارم!
لوهان: هیونگ تورو خدا گوشمو ول کن کنده شد!!
سوهو: حقته!
داد زد: سهوووووون برای لوهان شیش تا محافظ میزاری!!!
لوهان بدو بدو رفت تو اتاقش و درد بست
تو اتاق: وای خدا عجب غلط کردم...😣😣خدااااا......حالا من با شیش تا محافظ چه غلطی کنم....آیگوووو
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
لوهیون از اینکه اون پرنده رو فرستاده بود خوشحال بود . داشت موهاش رو شونه میکرد که کریس با عصبانیت رفت تو اتاق و درو محکم بست و قفلش کرد . لوهیون با تعجب نگاه میکرد . رفت جلو و زد تو گوشش . لوهیون ترسیده بود و اشک تو چشماش جمع شده بود.
_هی...سلام کوچولو...تو اینجا چیکار میکنی؟
پرنده روی شونه ی لیلی نشست. لیلی نوازشش کرد بعدم رو تخت تائو کنارش نشست
_😢😭...ببین به خاطر من به چه روز افتادی
پرنده جیک جیک کرد و رفت روی قلب تائو نشست . لیلی با تعجب به پرنده نگاه میکرد پرنده یهو از حال رفت و اونور تخت افتاد . لیلی با تعجب نگاه میکرد که...تائو یهو چشماشو باز کرد
_تائو!...
تائو: لی...لی...
پرید بغلش و خودشو تو بغلش چسبوند . تائو هم محکم بغلش کرده بود
_فکر کردم دیگه هیچوقت نمیبینمت...😢😭
تائو : من که بهت قول دادم همیشه پیشت میمونم....
_...آره....همیشه...باهم میمونیم...تا ابد
سوهو وارد اتاق شد
سوهو: لیلی....
با دیدن تائو شوکه شد
سوهو: تائوووو!!!!....تو زنده ای!...وای خدایا شکرت!
رفت و تائو رو بغل کرد و شروع به حرف زدن باهاش کرد لیلی رفت کنار و اونور تخت نشست . به پرنده خیره شد . اونو آروم تو دستاش گرفت و خیلی آروم بهش گفت : تو اونو نجات دادی...ازت ممنونم کوچولو....
پرنده کم کم تو دستاش محو شد و به جادوی سفیدی تبدیل شد
سوهو: لیلی...چیزی شده؟؟
_ها؟... ن...نه
لوهان وارد اتاق شد و با دیدن تائو خیلی خوشحال شد
لوهان: تائو!....
اما تا سوهو رو دید چشماش گرد . سوهو چپ چپ نگاش کرد
سوهو: مگه نگفتم همونجا وایسا؟؟
لوهان: یا خدااا!!
از اتاق دوید و بیرون رفت
سوهو: وایسا ببینم!!...فرار نکن!
سوهو هم دنبالش دوید ...لوهان بالاخره تو راهرو گیر افتاد . سوهو تو راهرو پیداش کرد و رفت جلو
لوهان: هیونگ توروخدا غلط کردم!
سوهو: از الان تا یه ماه تنبیهی از اتاقت بیرون نمیای لوهان!
لوهان: ولی هیونگ....
سوهو یهو گوششو گرفت
لوهان: آیی آیی گوشم سوهو ....گوشم کنده شد....
سوهو: نشنیدی چی گفتم؟؟
لوهان: چرا چرا باشه باشه!...آی آی
سوهو : برات محافظ میزارم!
لوهان: هیونگ تورو خدا گوشمو ول کن کنده شد!!
سوهو: حقته!
داد زد: سهوووووون برای لوهان شیش تا محافظ میزاری!!!
لوهان بدو بدو رفت تو اتاقش و درد بست
تو اتاق: وای خدا عجب غلط کردم...😣😣خدااااا......حالا من با شیش تا محافظ چه غلطی کنم....آیگوووو
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
لوهیون از اینکه اون پرنده رو فرستاده بود خوشحال بود . داشت موهاش رو شونه میکرد که کریس با عصبانیت رفت تو اتاق و درو محکم بست و قفلش کرد . لوهیون با تعجب نگاه میکرد . رفت جلو و زد تو گوشش . لوهیون ترسیده بود و اشک تو چشماش جمع شده بود.
۹.۵k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.