جنگ برای تو ( پارت 17)
سوریو : جونگ کوک
جونگ کوک : هوم..
سوریو : میگم از ملکه ی مادر میترسی
جونگ کوک : من از هیچکس نمیترسم اگرم بترسم ملکه ی مادر اون فرد نیست
سوریو : پس چرا به مادرت گفتی باز چیشده
جونگ کوک : یونگی رو که میشناسی.... مادرش میشه برادرزاده ی ملکه ی مادر، برای همین اون ملکس... ملکه ی مادر میخواست اولین بانوی قصر اون باشه... به خاطر همین یونگی و بیشتر از همه ی ما دوست داره، وقتی یونگی برای شکایت پیشش بره مارو احضار میکنه
گفتم شاید یونگی دوباره رفته یه چیزی گفته
سوریو : چه دنیای مسقره ای دارین
جونگ کوک :باید خودتو با این شرایط وفق بدی
سوریو : اونوقت چرا؟
جونگ کوک : بهت گفتم... نمیذارم برگردی
سوریو : من نمیخوام اینجا پیش تو بمونم
خیلی کارای دیگه بره انجام دادن دارم... اینجا موندن فقط وقت تلف کردنه
جونگ کوک : اینطور فکر میکنی؟
سوریو : اشتباهه؟
جونگ کوک : شاید درست فکر کنی ولی که چی؟ نمیذارم از اینجا تکون بخوری
سوریو : خیلی خب باشه... فقط برو
جونگ کوک : کجا ؟باهم میریم
سوریو : منو احضار کرده؟ چرا مثل مامانا همش منو با خودت اینور اونور میبری؟
جونگ کوک : چونکه تکامل یافته ی منی... وقتی با تو نباشم کامل نیستم... بره همین همش باید پیش من باشی
سوریو : تکامل یافته چیه دیگه؟ چرا انقد چرت و پرت میگی، من تازه یه هفتس که اومدم اینجا حالا شدم تکامل یافته ی تو؟
جونگ کوک : آره شدی
سوریو : من نبودم چیکار میکردی ها
جونگ کوک : پیدات میکردم
جونگ کوک کم کم اومد جلو... اومد نزدیک صورت سوریو... چشماشو بست و صورتشو برگردوند
جونگ کوک : نترس کاری باهات ندارم
سوریو : من دیگه میرم....
جونگ کوک : کجا ؟
سوریو : میرم یه ذره قدم بزنم
جونگ کوک : نمیخواد... وایسا همینجا
جونگ کوک : هوم..
سوریو : میگم از ملکه ی مادر میترسی
جونگ کوک : من از هیچکس نمیترسم اگرم بترسم ملکه ی مادر اون فرد نیست
سوریو : پس چرا به مادرت گفتی باز چیشده
جونگ کوک : یونگی رو که میشناسی.... مادرش میشه برادرزاده ی ملکه ی مادر، برای همین اون ملکس... ملکه ی مادر میخواست اولین بانوی قصر اون باشه... به خاطر همین یونگی و بیشتر از همه ی ما دوست داره، وقتی یونگی برای شکایت پیشش بره مارو احضار میکنه
گفتم شاید یونگی دوباره رفته یه چیزی گفته
سوریو : چه دنیای مسقره ای دارین
جونگ کوک :باید خودتو با این شرایط وفق بدی
سوریو : اونوقت چرا؟
جونگ کوک : بهت گفتم... نمیذارم برگردی
سوریو : من نمیخوام اینجا پیش تو بمونم
خیلی کارای دیگه بره انجام دادن دارم... اینجا موندن فقط وقت تلف کردنه
جونگ کوک : اینطور فکر میکنی؟
سوریو : اشتباهه؟
جونگ کوک : شاید درست فکر کنی ولی که چی؟ نمیذارم از اینجا تکون بخوری
سوریو : خیلی خب باشه... فقط برو
جونگ کوک : کجا ؟باهم میریم
سوریو : منو احضار کرده؟ چرا مثل مامانا همش منو با خودت اینور اونور میبری؟
جونگ کوک : چونکه تکامل یافته ی منی... وقتی با تو نباشم کامل نیستم... بره همین همش باید پیش من باشی
سوریو : تکامل یافته چیه دیگه؟ چرا انقد چرت و پرت میگی، من تازه یه هفتس که اومدم اینجا حالا شدم تکامل یافته ی تو؟
جونگ کوک : آره شدی
سوریو : من نبودم چیکار میکردی ها
جونگ کوک : پیدات میکردم
جونگ کوک کم کم اومد جلو... اومد نزدیک صورت سوریو... چشماشو بست و صورتشو برگردوند
جونگ کوک : نترس کاری باهات ندارم
سوریو : من دیگه میرم....
جونگ کوک : کجا ؟
سوریو : میرم یه ذره قدم بزنم
جونگ کوک : نمیخواد... وایسا همینجا
۲۲.۶k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.