طلبکارp12
ازم جدا شد کلا خواب از سرم پرید میدونم اون ازم متنفره خب منم متنفرم ازش ولی چرا اینطوری کرد.
رفتم در عمارت رو باز کنم تا برم جونگ کوک هم اونجا بود ولی هرچند برام مهم نبود چون نمیخواستم بترسم ازش تا خواستم باز کنم قفل بود رفتن سراغ گوشیم تا به دوستم زنگ بزنم ازش کمک بخوام که دیدم گوشیم نیست همه جارو دنبالش گشتم فهمیدم دست کی بود جونگ کوک رفتم طرفش گفتم:گوشیمو بده تو حقشو نداری گوشیمو بگیری
بلند شد با لحن سردی گفت:نه بابا!فعلا که دیدی حقشو دارم چون شوهرتم
عصبانی شدم دندونامو سابیدم بهم گفتم:نیستی!آدمی که اینجوری باشه همچین حکمی نداره
گفت:میخوای چیکار کنم!میخوای که بزارم بری بیرون هرکاری که دلت بخواد انجام بدی با اون پسره لئو بری بیرون؟
گفتم:اسم لئو رو نیار،اون شعورش بیشتر از توعه
عصبانی شد خیلی جدی بود گفت:دهنتو ببند!
خیلی سریع گفتم:نه،نمیخوام انقدر دهنمو بستم داری پررو تر میشی این از اینکه نمیزاری خوانوادمو ببینم بعدشم دست روم بلند میکنی و با آدمایی دشمنی داری که میان هرکاری دلشون میخواد میکنن
بیشتر عصبی شد گفت:حرف نزن گمشو بخواب
بلند داد زدم گفتم:نمیخوام!!
دستمو محکم گرفت دنبال خودش کشید داد میزدم:ولم کن
ولی همینطوری دستمو میکشید که در اتاق خودشو باز کرد رفت داخل من همینطوری اشک میریختمو داد میزدم خوابم هم میومد منو رو تخت خوابوند پتورو کشید روم گفت:بگیر بخواب
رفت بیرون وقتی خواستم چشامو ببندم صدای ی نفر اومد خیلی شبیه صدای جی هون و جینا بود انگاری از بیرون اومدن ولی توجهی نکردم خود به خود خوابم برد.
رفتم در عمارت رو باز کنم تا برم جونگ کوک هم اونجا بود ولی هرچند برام مهم نبود چون نمیخواستم بترسم ازش تا خواستم باز کنم قفل بود رفتن سراغ گوشیم تا به دوستم زنگ بزنم ازش کمک بخوام که دیدم گوشیم نیست همه جارو دنبالش گشتم فهمیدم دست کی بود جونگ کوک رفتم طرفش گفتم:گوشیمو بده تو حقشو نداری گوشیمو بگیری
بلند شد با لحن سردی گفت:نه بابا!فعلا که دیدی حقشو دارم چون شوهرتم
عصبانی شدم دندونامو سابیدم بهم گفتم:نیستی!آدمی که اینجوری باشه همچین حکمی نداره
گفت:میخوای چیکار کنم!میخوای که بزارم بری بیرون هرکاری که دلت بخواد انجام بدی با اون پسره لئو بری بیرون؟
گفتم:اسم لئو رو نیار،اون شعورش بیشتر از توعه
عصبانی شد خیلی جدی بود گفت:دهنتو ببند!
خیلی سریع گفتم:نه،نمیخوام انقدر دهنمو بستم داری پررو تر میشی این از اینکه نمیزاری خوانوادمو ببینم بعدشم دست روم بلند میکنی و با آدمایی دشمنی داری که میان هرکاری دلشون میخواد میکنن
بیشتر عصبی شد گفت:حرف نزن گمشو بخواب
بلند داد زدم گفتم:نمیخوام!!
دستمو محکم گرفت دنبال خودش کشید داد میزدم:ولم کن
ولی همینطوری دستمو میکشید که در اتاق خودشو باز کرد رفت داخل من همینطوری اشک میریختمو داد میزدم خوابم هم میومد منو رو تخت خوابوند پتورو کشید روم گفت:بگیر بخواب
رفت بیرون وقتی خواستم چشامو ببندم صدای ی نفر اومد خیلی شبیه صدای جی هون و جینا بود انگاری از بیرون اومدن ولی توجهی نکردم خود به خود خوابم برد.
۴.۳k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.