name:i will see u...
part:14
(چند ماه بعد)
ا.ت سریع سمت اتاق کیونگ دویید.
هنوز ساعت ۱۰ صبح بود ولی دو ساعت بود که بیدار شده بود.
خوشحالیش انقدر زیادی بود که زیر لب اهنگ میخوند.
کیونگ و از روی تختش برداشت و در حالی قربون صدقش میرفت برد توی اشپزخونه و روی اپن گذاشت.
ا.ت: شیر میخوای؟؟
کیونگ با لبخند سرش رو تکون داد و شیشه شیرش رو که پر از شیر بود از اوت کرفت و شروع به خوردن کرد.
جیهوپ اروم وارد اشپزخونه شد و لبخند کمی زد.ا.ت سمتش برگشت: صبح بگیر جذاب
جیهوپ کمی با تعجب نگاش کرد و خندید: صبح بخیر...چیشده؟
ا.ت خندید: حدس بزن...وییی
جیهوپ با تعجب کمی فکر کرد و شونه هاش رو بالا انداخت: مغزم اول صبحی قفله
ا.ت: دوباره تونستم باردار بشم...
جیهوپ با شوک به ا.ت خیره شد و بلند خندید: جدیییی؟؟؟
ا.ت با خوشحالی سری تکون داد.
جیهوپ بلند شد و ا.ت بغل کرد: مبارککههه...تهیونگ میدونه؟؟؟
اوت: نه هنوز خوابه
جیهوپ با خنده سمت اتاق تهیونگ رفت و در و باز کرد.تهیونگ همچنان خواب بود.
جیهوپ با خنده بلند دست میزد و بلند داد زد: بلند شوووو که بچه دار شدددیییی
ا.ت از خنده روی زمین افتاد.
تهیونگ گیج از خواب بلند شده بود و مثل خنگا به جیهوپ زل زد.
جیهوپ خندید و تهیونگ رو از پشت بغل کرد: تلاش ها و شب بیداری هات جواب داد تهیونگ بلند شووووو
تیهونگ به مشت به پای جیهوپ زد: اول صبحی چته جیهوپ...این همه انرژی رو از کدوم سوراخی در اوردی....
جیهوپ خندید: وای....بچه دار شدی اسکل بلند شو
تهیونگ کمی مکث کرد: ها؟
ا.ت: من حاملم
تهیونگ سریع روی تخت نشست: حامله اییی؟؟
جیهوپ: ارهه
تهیونگ خندید و با چشای پف کرده سمت جیهوپ برگشت: مرض مگه تو حاماه ای که جواب میدی
(ماه دوم بارداری)
تهیونگ پاهاش رو تند تند تکون داد: منظورت چیه...نه
ا.ت کمی اخم کرد: یعنی چی نه...من باید بیام تهیونگ
تهیونگ سری تکون داد : نمیشه....نباید بیای
ا.ت: نمیتونم...این پرواز باید باهات باشم تهیونگ...کی دیدی من تنهات بزارم؟
تهیونگ: این فرق داره...این یه تروریسته...نمیتونم بزارم بیای...خطرناکه درکم کن
ا.ت: تو هم منو درک کن...همینکه تروریسته من رو میترسونه
تهیونگ: هیچ جای ترسش نیست...چند تا پلیس همراهمونن
ا.ت: پس میام
تهیونگ صداش رو بالا برد و داد زد: نه ا.ت میگم نه
.
.
.
.
#سناریو
(چند ماه بعد)
ا.ت سریع سمت اتاق کیونگ دویید.
هنوز ساعت ۱۰ صبح بود ولی دو ساعت بود که بیدار شده بود.
خوشحالیش انقدر زیادی بود که زیر لب اهنگ میخوند.
کیونگ و از روی تختش برداشت و در حالی قربون صدقش میرفت برد توی اشپزخونه و روی اپن گذاشت.
ا.ت: شیر میخوای؟؟
کیونگ با لبخند سرش رو تکون داد و شیشه شیرش رو که پر از شیر بود از اوت کرفت و شروع به خوردن کرد.
جیهوپ اروم وارد اشپزخونه شد و لبخند کمی زد.ا.ت سمتش برگشت: صبح بگیر جذاب
جیهوپ کمی با تعجب نگاش کرد و خندید: صبح بخیر...چیشده؟
ا.ت خندید: حدس بزن...وییی
جیهوپ با تعجب کمی فکر کرد و شونه هاش رو بالا انداخت: مغزم اول صبحی قفله
ا.ت: دوباره تونستم باردار بشم...
جیهوپ با شوک به ا.ت خیره شد و بلند خندید: جدیییی؟؟؟
ا.ت با خوشحالی سری تکون داد.
جیهوپ بلند شد و ا.ت بغل کرد: مبارککههه...تهیونگ میدونه؟؟؟
اوت: نه هنوز خوابه
جیهوپ با خنده سمت اتاق تهیونگ رفت و در و باز کرد.تهیونگ همچنان خواب بود.
جیهوپ با خنده بلند دست میزد و بلند داد زد: بلند شوووو که بچه دار شدددیییی
ا.ت از خنده روی زمین افتاد.
تهیونگ گیج از خواب بلند شده بود و مثل خنگا به جیهوپ زل زد.
جیهوپ خندید و تهیونگ رو از پشت بغل کرد: تلاش ها و شب بیداری هات جواب داد تهیونگ بلند شووووو
تیهونگ به مشت به پای جیهوپ زد: اول صبحی چته جیهوپ...این همه انرژی رو از کدوم سوراخی در اوردی....
جیهوپ خندید: وای....بچه دار شدی اسکل بلند شو
تهیونگ کمی مکث کرد: ها؟
ا.ت: من حاملم
تهیونگ سریع روی تخت نشست: حامله اییی؟؟
جیهوپ: ارهه
تهیونگ خندید و با چشای پف کرده سمت جیهوپ برگشت: مرض مگه تو حاماه ای که جواب میدی
(ماه دوم بارداری)
تهیونگ پاهاش رو تند تند تکون داد: منظورت چیه...نه
ا.ت کمی اخم کرد: یعنی چی نه...من باید بیام تهیونگ
تهیونگ سری تکون داد : نمیشه....نباید بیای
ا.ت: نمیتونم...این پرواز باید باهات باشم تهیونگ...کی دیدی من تنهات بزارم؟
تهیونگ: این فرق داره...این یه تروریسته...نمیتونم بزارم بیای...خطرناکه درکم کن
ا.ت: تو هم منو درک کن...همینکه تروریسته من رو میترسونه
تهیونگ: هیچ جای ترسش نیست...چند تا پلیس همراهمونن
ا.ت: پس میام
تهیونگ صداش رو بالا برد و داد زد: نه ا.ت میگم نه
.
.
.
.
#سناریو
۱۰.۵k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.