عشق مدرسه ای پارت نهم
داستان از زبان جونگ کوک
قرار گذاشتم با بچه ها برم بیرون بلاخره ا/ت بهم اعتراف کرد حالا میتونم اذیتش کنم و نقشم رو عملی کنم خب بهتره آماده بشم ساعت ۶ باید کافه باشم الان ساعت ۵ خب یه حموم ۱۰مینی کردم و لباسام رو پوشیدم و به سمت کافه رفتم در اونجا بچه ها رو دیدم که داشتن میومدن
جونگ کوک: سلام به همگی
همه ی اعضا: سلام بر تو
جیمین: چه کردی
تهیونگ: ا/ت عاشقت شد
جونگ کوک: آره شد
جین: حالا میخوای چیکار کنی
جیهوپ: دختر خوبیه
شوگا: تو هم عاشقشی
جونگ کوک: نه میخوام آبروشون ببرم فکر کرده من عاشق اون میشم کور خونده
تهیونگ: یعنی میخوای با قلب یه دختر بازی کنی
جونگ کوک: آره
شوگا: من از عشق و عاشقی هیچی حالیم نمیشه اما اینکارت درست نیست
جین: من فکرشو نمیکردم بخوای اینکار رو کنی
نامجون: این رو به ما نگفتی
جونگ کوک: خب که چی مهم نیست به هر حال من این کارو میکنم
نامجون: باشه اصلا هر کاری میخوای بکن
جونگ کوک: بچه ها حالا دم در کافه واینستیم بیا بریم داخل کافه
همگی با هم: آره بیاین بریم
بعد از اینکه با بچه ها توی کافه گفتیم و خندیدیم اومدم خونه اما هی تو فکر ا/ت و حرف های بچه ها بودم من همیشه ا/ت رو اذیت میکردم اما الان موندم که چیکار کنم ولش همون اذیتش میکنم اتفاق خاصی نمیفته البته امیدوارم ساعت چنده اوه ساعت۸ برم شام بخورم
جونگ کوک: مامانننننن( با داد)
م.ک: داد نزن صدات میاد
ب.ک: سلام پسرم
جونگ کوک: سلام بابا تازه اومدی از سرکار
ب.ک: آره
م.ک: بیا شام بخور
جونگ کوک: باشه مامان و بابا میخوام راجب یه چیزی باهاتون صحبت کنم
ب.ت و م.ت: بگو میشنویم
جونگ کوک: اگر من با قلب یه دختر بازی کنم چه اتفاقی میوفته
م.ک: چههههههه (با داد)
ب.ک: زن کر شدم
م.ک: باشه بابا
جونگ کوک: خب حرفتون چیه
م.ک: تو عاشقش میشی
جونگ کوک: هاا
ب.ک: منو مامانت هم توی یه مدرسه درس میخوندیم من همیشه مامانت رو اذیت میکردم یه بار با قلبش بازی کردم اون خورد شد تا اینکه عاشقش شدم و به دستش آوردم و باهاش ازدواج کردم
جونگ کوک: خب من همینطوری گفتم مامان میشه برم تو اتاق
م.ک: باشه برو
بعد از اینکه جونگ کوک رفت تو اتاق
ب.ک: این پسر عجیب رفتار میکرد
م.ک: امیدوارم واقعا این کارو نکرده باشه
ب.ک: آره
ویو جونگ کوک
هی داشتم به این فکر میکردم اینکارو بکنم یا نه اشکالی نداره انجامش میدم اتفاقی نمیفته خب فعلا بخوابم تا اینکه سرم رو گذاشتم رو بالشت خوابم برد
صبح با نوری که تو صورتم میخورید...
....
قرار گذاشتم با بچه ها برم بیرون بلاخره ا/ت بهم اعتراف کرد حالا میتونم اذیتش کنم و نقشم رو عملی کنم خب بهتره آماده بشم ساعت ۶ باید کافه باشم الان ساعت ۵ خب یه حموم ۱۰مینی کردم و لباسام رو پوشیدم و به سمت کافه رفتم در اونجا بچه ها رو دیدم که داشتن میومدن
جونگ کوک: سلام به همگی
همه ی اعضا: سلام بر تو
جیمین: چه کردی
تهیونگ: ا/ت عاشقت شد
جونگ کوک: آره شد
جین: حالا میخوای چیکار کنی
جیهوپ: دختر خوبیه
شوگا: تو هم عاشقشی
جونگ کوک: نه میخوام آبروشون ببرم فکر کرده من عاشق اون میشم کور خونده
تهیونگ: یعنی میخوای با قلب یه دختر بازی کنی
جونگ کوک: آره
شوگا: من از عشق و عاشقی هیچی حالیم نمیشه اما اینکارت درست نیست
جین: من فکرشو نمیکردم بخوای اینکار رو کنی
نامجون: این رو به ما نگفتی
جونگ کوک: خب که چی مهم نیست به هر حال من این کارو میکنم
نامجون: باشه اصلا هر کاری میخوای بکن
جونگ کوک: بچه ها حالا دم در کافه واینستیم بیا بریم داخل کافه
همگی با هم: آره بیاین بریم
بعد از اینکه با بچه ها توی کافه گفتیم و خندیدیم اومدم خونه اما هی تو فکر ا/ت و حرف های بچه ها بودم من همیشه ا/ت رو اذیت میکردم اما الان موندم که چیکار کنم ولش همون اذیتش میکنم اتفاق خاصی نمیفته البته امیدوارم ساعت چنده اوه ساعت۸ برم شام بخورم
جونگ کوک: مامانننننن( با داد)
م.ک: داد نزن صدات میاد
ب.ک: سلام پسرم
جونگ کوک: سلام بابا تازه اومدی از سرکار
ب.ک: آره
م.ک: بیا شام بخور
جونگ کوک: باشه مامان و بابا میخوام راجب یه چیزی باهاتون صحبت کنم
ب.ت و م.ت: بگو میشنویم
جونگ کوک: اگر من با قلب یه دختر بازی کنم چه اتفاقی میوفته
م.ک: چههههههه (با داد)
ب.ک: زن کر شدم
م.ک: باشه بابا
جونگ کوک: خب حرفتون چیه
م.ک: تو عاشقش میشی
جونگ کوک: هاا
ب.ک: منو مامانت هم توی یه مدرسه درس میخوندیم من همیشه مامانت رو اذیت میکردم یه بار با قلبش بازی کردم اون خورد شد تا اینکه عاشقش شدم و به دستش آوردم و باهاش ازدواج کردم
جونگ کوک: خب من همینطوری گفتم مامان میشه برم تو اتاق
م.ک: باشه برو
بعد از اینکه جونگ کوک رفت تو اتاق
ب.ک: این پسر عجیب رفتار میکرد
م.ک: امیدوارم واقعا این کارو نکرده باشه
ب.ک: آره
ویو جونگ کوک
هی داشتم به این فکر میکردم اینکارو بکنم یا نه اشکالی نداره انجامش میدم اتفاقی نمیفته خب فعلا بخوابم تا اینکه سرم رو گذاشتم رو بالشت خوابم برد
صبح با نوری که تو صورتم میخورید...
....
۴.۶k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.