aboW myhert 🧛🖤پارت آخر
پروانه ها رو سرشون میچرخیدن لی مین از اعتراف یونگی دلش پر پر شده بود .... این دو بلاخره بهم رسیدن بلخره بعد هر سختی ....
جونگ کوک « میخواستم پرونده شرکت بومی رو بهش بدم ولی هر جا رو گشتم نبود از به خدمتکار پرسیدم کجاست ...
آه رفتن حیات پشتی به سمت حیات رفتم نه لی مین بود نه یونگی عجیبه ....
اوه پس بگو چرا نبودن خخخخخ صحنه خوبی میشه تلفنم در آوردم رو دوربین تنظیم کردم .... که صدای گوش خراش تلفن زیبای من بلند شد با صدای تلفنم نگاهشون به من افتاد
لی مین « با صدای تلفن از هم جدا شدیم با جونگ کوکی مواجه شدیم گوشی تو دست ...هی هی تو که عکسی نگرفتی ها با قدم های سریع دنبالش کردم یااااا وایسا .....خرگوش عضله ای
جونگ کوک « نگاهش به من افتاد آب دهنم صدا دار قورت دادم دنبال آمد من بدون اون بدو یااااا من چیزی نگرفتم بخدا از اون دفعه هنوز جای لکش مونده هیونکگکککک....
کمک کمک ...
یونگی که داشت با کاراشون پوست میشد از خنده
چند سال بعد
اباااااااااا کجایییی ابااااااا
لی مین « چیه چرا داری اذان میگی
بومی «« مامان میشه بگی بابا کجاست دارم باهاش بازی میکنم
لی مین «« اممم خیلی خب رفت به سمت اتاقت بومی به سمت اتاقش رفت هه این عشق ما بود این دختر ما بود زندگی من این بود از این بابت بشدت از یونگی مچکرم صدای جیغ بومی پیدا شد در حالی که که ...بومی رو گردن یونگی بود آمدن پایین
یونگی «« به به خانم لی مین داشتم هیجان می بردم که با کار شما لو رفتم...
رو به بومی بریم با مامانت کمی بازی کنیم
لی مین «« نه نه دارم آشپزی میکنم
راوی «« یونگی تو جه ای نکرد شروع کرد به دنبال کردنش توی عمارت زیبایشان پر بود از خنده ی این زوج زیبا
این بود عشق این دو این عشق مثل کمانی فرو رفت در قلبم این بود آسایش عشق ما این بود زندگی ما .....!!!!!
(°^_^°)
این بود داستان ما
مچکرم برای حمایت ها لطفا برای داستان های بعدی بیشتر حمایت کنید
جونگ کوک « میخواستم پرونده شرکت بومی رو بهش بدم ولی هر جا رو گشتم نبود از به خدمتکار پرسیدم کجاست ...
آه رفتن حیات پشتی به سمت حیات رفتم نه لی مین بود نه یونگی عجیبه ....
اوه پس بگو چرا نبودن خخخخخ صحنه خوبی میشه تلفنم در آوردم رو دوربین تنظیم کردم .... که صدای گوش خراش تلفن زیبای من بلند شد با صدای تلفنم نگاهشون به من افتاد
لی مین « با صدای تلفن از هم جدا شدیم با جونگ کوکی مواجه شدیم گوشی تو دست ...هی هی تو که عکسی نگرفتی ها با قدم های سریع دنبالش کردم یااااا وایسا .....خرگوش عضله ای
جونگ کوک « نگاهش به من افتاد آب دهنم صدا دار قورت دادم دنبال آمد من بدون اون بدو یااااا من چیزی نگرفتم بخدا از اون دفعه هنوز جای لکش مونده هیونکگکککک....
کمک کمک ...
یونگی که داشت با کاراشون پوست میشد از خنده
چند سال بعد
اباااااااااا کجایییی ابااااااا
لی مین « چیه چرا داری اذان میگی
بومی «« مامان میشه بگی بابا کجاست دارم باهاش بازی میکنم
لی مین «« اممم خیلی خب رفت به سمت اتاقت بومی به سمت اتاقش رفت هه این عشق ما بود این دختر ما بود زندگی من این بود از این بابت بشدت از یونگی مچکرم صدای جیغ بومی پیدا شد در حالی که که ...بومی رو گردن یونگی بود آمدن پایین
یونگی «« به به خانم لی مین داشتم هیجان می بردم که با کار شما لو رفتم...
رو به بومی بریم با مامانت کمی بازی کنیم
لی مین «« نه نه دارم آشپزی میکنم
راوی «« یونگی تو جه ای نکرد شروع کرد به دنبال کردنش توی عمارت زیبایشان پر بود از خنده ی این زوج زیبا
این بود عشق این دو این عشق مثل کمانی فرو رفت در قلبم این بود آسایش عشق ما این بود زندگی ما .....!!!!!
(°^_^°)
این بود داستان ما
مچکرم برای حمایت ها لطفا برای داستان های بعدی بیشتر حمایت کنید
۱۱۳.۹k
۲۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.