رئیس عشق( 4)
یهو براید استایل بغلم کرد و گذاشتم تو ماشینش چه مدل بالا خودشم نشت و پاشو یهو گذاشت رو گاز خیلی سرعتش زیاد بود گفت:خونت کجاست بهش ادرس دادم وایساد جلو در گفت:زود باش دیر میشه
رفتم تو خونه و لباسام رو عوض کردم اومدم بیرون
گفت:بازم کوتاه که گفتم:اه خوبه دیگه تا بالای زانوم بود گفت:پس زود باش رفتیم شرکت گفت:برو به کارات برس گفتم:اههه باشهههه گفت:زود ...... داد......
( 4ساعت بعد)رئیس گفت که کارم داره منم رفتم تو اتاقش گفتم:بله گفت:بیا جلو رفتم جلو گفت:ببین فردا
اون لباست رو نمی پوشی گفتم:چشممم گفت:وای چقد رو مخی گفتم:ببخشید اما به شما ربطی نداره گفت:چرا داره چون رئیس هستمممم گفت:دوست دارم بزنمت گفتم:ها؟ چراا ...گفت:چون خیلی حرف میزنی
گفتم:تو تو شرکت رئیسمی تو زندگی عادیم رئیسم نیستی و این که خیلی مغروری گفت:من... من مغرورم
ایششش برو حوصلت رو ندارم گفتم:هرجور دلم بخواد لباس میپوشم بعد رفتم(صبح )رفتم از دست اون جانگ کوک یه شلوارک خیلی کوتاه پوشیدم با یه نیم تنه وارد شرکت شدم جانگ کوک دیدم خون تو چشاش
جمع شد دستم رو گرفت و بردم تو اتاقش گفت:احمق
گفتم اینو نپوش...... داد....... گفتم:دلم خواست دوباره زد تو گوشم گفت:حقته منم یکی زدم تو گوش جانگ کوک دیگه خیلی عصبی بود با داد گفت:اخراجی
گفتم:باشه خدافظ *جدی* رفتم بیرون(از زبان جانگ کوک)تعجب کردم گفتم:به جهنم.... داد....( یک هفته بعد)تو شرکت بودم دلم واسه اون احمق تنگ شده
زنگ زدم بهش جواب داد گفت:بله.. چته.. جناب
رفتم تو خونه و لباسام رو عوض کردم اومدم بیرون
گفت:بازم کوتاه که گفتم:اه خوبه دیگه تا بالای زانوم بود گفت:پس زود باش رفتیم شرکت گفت:برو به کارات برس گفتم:اههه باشهههه گفت:زود ...... داد......
( 4ساعت بعد)رئیس گفت که کارم داره منم رفتم تو اتاقش گفتم:بله گفت:بیا جلو رفتم جلو گفت:ببین فردا
اون لباست رو نمی پوشی گفتم:چشممم گفت:وای چقد رو مخی گفتم:ببخشید اما به شما ربطی نداره گفت:چرا داره چون رئیس هستمممم گفت:دوست دارم بزنمت گفتم:ها؟ چراا ...گفت:چون خیلی حرف میزنی
گفتم:تو تو شرکت رئیسمی تو زندگی عادیم رئیسم نیستی و این که خیلی مغروری گفت:من... من مغرورم
ایششش برو حوصلت رو ندارم گفتم:هرجور دلم بخواد لباس میپوشم بعد رفتم(صبح )رفتم از دست اون جانگ کوک یه شلوارک خیلی کوتاه پوشیدم با یه نیم تنه وارد شرکت شدم جانگ کوک دیدم خون تو چشاش
جمع شد دستم رو گرفت و بردم تو اتاقش گفت:احمق
گفتم اینو نپوش...... داد....... گفتم:دلم خواست دوباره زد تو گوشم گفت:حقته منم یکی زدم تو گوش جانگ کوک دیگه خیلی عصبی بود با داد گفت:اخراجی
گفتم:باشه خدافظ *جدی* رفتم بیرون(از زبان جانگ کوک)تعجب کردم گفتم:به جهنم.... داد....( یک هفته بعد)تو شرکت بودم دلم واسه اون احمق تنگ شده
زنگ زدم بهش جواب داد گفت:بله.. چته.. جناب
۵.۸k
۰۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.