عشق یا بردگی(پارت بیست و یک)
تظار داشت تقسیمش کنم؟ هههه بابا بیخیال من تا الانشم کنار ران ایستاده بودم و سقتش نکردم که ازت نترسه فرار نکنه امروز موقع معموریت خودم سقتش میکنم بهترت بدونه که توکا مال منه نه کسه دیگه خودم خوش بختش میکنم
ران: هوی ریندو به چی فکر میکنی
اها همون ویسی که کیوکا فرستاده اره منم کلی براش ذوق دارم فکر کن بلخره دختری که پنج سال در انتظارش بودی بلخره عاشقت شده این فوقعلادس نظرت چیه امشب به افتخارش بنوشیم
ریندو: بابا جدی نگیر بعد کاره دیشب همه چی ممکنه جز این حتما شوخیه ولی نوشیدن و موافقم
ران: میمیری نزنی تو ذوق ادم اره سوار شو برگردیم برا معموریت بعد استراحت کنیم
*ویو ران*
بعد اون ویس انقدر ذوق داشتم نفهمیدم کی رسیدیم خونه اما خوب دلم برا ریندو شور میزد زیاد مشکوک و تو فکر بود انگار هیچ ذوقی برا اون اتفاق نداشت و این باعث نگرانیم بود هعی داداشه کوچولویه بیچارم درسته همیشه ساکته و تو خودش اما این یکی انگار فرق داش تازه میخواستم یه خبر بهترم بهش بدم که انگار نگم بهتره
خوب راستش اون اول عاشقه توکا شد پس میخواستم به نفع اون کنار بکشم و توکا رو از خودم متنفر کنم بنظرم این بهترین راه خوش حال کردنش بود اما نظرم عوض شد این کارو یهو انجام میدم تا خوشحال تر شه خیلی ذوق دارم براش عرررررررررررررررررر بلخره داره دوماد میشه دل تو دلم نیس برا روز عروسی
یکم استراحت کردیم و رفتیم معموریت خوب یه معامله یه ساده بود اما داشتن سرمون کلاه میزاشتن تا پولو ندن خلاصه بگم همه رو کشتیم برگشتم که ریندو رو صدا کنم اما اون دقیقا رو به روم بود و اصلحشو گرفته بود سمت قلبم
ران: ریندو شوخیت قشنگ نیس بگیرش اون ور خطر ناکه
ریندو: شوخی نیست شرمندم اما توکا رو تقسیمش نمیکنم
لبخندی زدم پس موضوع این بود پس تصمیم گرفتم زود تر بش بگم
ران: ببین من میخواستم...
چ.. چی شد اون ماشه رو کشید نمیتوانم حرف بزنم اون اخرم کارشو کرد واقعا منو فروخت عیب نداره حدقل امید وارم خوشبخت شه
ریندو: منو ببخش ران تو داداش خوبی بودی اما راهمون جدا میشه
*ویو ریندو*
دیگه تحمل ادامشو نداشتم سریع رفتم سمت عمارت پیش توکا همه چیز خوب بود تا روز عروسی چون...
(یه کلمه بگین فصل دوشو بزنم یا تو پارت بعد جمعش کنم)
ران: هوی ریندو به چی فکر میکنی
اها همون ویسی که کیوکا فرستاده اره منم کلی براش ذوق دارم فکر کن بلخره دختری که پنج سال در انتظارش بودی بلخره عاشقت شده این فوقعلادس نظرت چیه امشب به افتخارش بنوشیم
ریندو: بابا جدی نگیر بعد کاره دیشب همه چی ممکنه جز این حتما شوخیه ولی نوشیدن و موافقم
ران: میمیری نزنی تو ذوق ادم اره سوار شو برگردیم برا معموریت بعد استراحت کنیم
*ویو ران*
بعد اون ویس انقدر ذوق داشتم نفهمیدم کی رسیدیم خونه اما خوب دلم برا ریندو شور میزد زیاد مشکوک و تو فکر بود انگار هیچ ذوقی برا اون اتفاق نداشت و این باعث نگرانیم بود هعی داداشه کوچولویه بیچارم درسته همیشه ساکته و تو خودش اما این یکی انگار فرق داش تازه میخواستم یه خبر بهترم بهش بدم که انگار نگم بهتره
خوب راستش اون اول عاشقه توکا شد پس میخواستم به نفع اون کنار بکشم و توکا رو از خودم متنفر کنم بنظرم این بهترین راه خوش حال کردنش بود اما نظرم عوض شد این کارو یهو انجام میدم تا خوشحال تر شه خیلی ذوق دارم براش عرررررررررررررررررر بلخره داره دوماد میشه دل تو دلم نیس برا روز عروسی
یکم استراحت کردیم و رفتیم معموریت خوب یه معامله یه ساده بود اما داشتن سرمون کلاه میزاشتن تا پولو ندن خلاصه بگم همه رو کشتیم برگشتم که ریندو رو صدا کنم اما اون دقیقا رو به روم بود و اصلحشو گرفته بود سمت قلبم
ران: ریندو شوخیت قشنگ نیس بگیرش اون ور خطر ناکه
ریندو: شوخی نیست شرمندم اما توکا رو تقسیمش نمیکنم
لبخندی زدم پس موضوع این بود پس تصمیم گرفتم زود تر بش بگم
ران: ببین من میخواستم...
چ.. چی شد اون ماشه رو کشید نمیتوانم حرف بزنم اون اخرم کارشو کرد واقعا منو فروخت عیب نداره حدقل امید وارم خوشبخت شه
ریندو: منو ببخش ران تو داداش خوبی بودی اما راهمون جدا میشه
*ویو ریندو*
دیگه تحمل ادامشو نداشتم سریع رفتم سمت عمارت پیش توکا همه چیز خوب بود تا روز عروسی چون...
(یه کلمه بگین فصل دوشو بزنم یا تو پارت بعد جمعش کنم)
۴.۳k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.