فیک 🫦 doubt in love 🫦 پارت ♡9♡
فیک 🫦 doubt in love 🫦 پارت ♡9♡
داشتم قهوه میخوردم که حوصله ام سر رفت دیدم بادیگاردم نیستش با خودم گفتم رفته تو ماشین داشتم میرفتم که یه دفعه ای یه چیزی خورد تو سرم و بعدش سیاهی رفت چشم
یونجون ویو
بالاخره ا.ت تنها شد و ماهم دزدیدیمش یه ساعت دیگه میرسن
* یه ساعت بعد *
ا.ت ویو
پاشدم دیدم سرم درد میکنه تو یه جای خاکی مث زیر زمین بودم درم فقل بود هی به در لگد میزدم که باز شه ولی کسی باز نمیکرد بار دیگع با پا لگد میزدم
کوک ویو
ا.ت اومده بود و بچه ها داشتن خوارکی ها رو میشیدن البته مزه ها رو منم به یکی گفتم عرق ببره و خودم یه دقیقه رفتم ببینم ا.ت بهوش اومده نیومده زنده است مرده است
ا.ت : داشتم با تمام قدرتم در رو میکوببدم گه یهو در باز شد و زدم به اونجای یکی
کوک ویو
در رو باز کردم که ا.ت محکم زد تو دی**کم اشک در چشمام جمع شد به خودم پیچیدم و زرد شد بود رنگم و یه ایییییی بلند گفتم
ته ویو
نگران کوک شده بود رفتم که دیدم ا.ت به کوک زده بلندش کردم کوک رو بردم تو حال پیش بچه هاهی اخ و اوخ میکرد جیمین پاشد رفت یه اب یخ با لیموناد واسش درست کرد و داد بهش وقتی بهتر شد کوک گفت امشب توانش رو بد پس میده
یونجون : ک*ص** شعر نگو بابا بزرگ گفت حتی دستمون هم بهش نخورِ
کوک : خوب گفته دستمون نخوره نگفته چیز دیگه ی به بدنش نخورِ
داشتم قهوه میخوردم که حوصله ام سر رفت دیدم بادیگاردم نیستش با خودم گفتم رفته تو ماشین داشتم میرفتم که یه دفعه ای یه چیزی خورد تو سرم و بعدش سیاهی رفت چشم
یونجون ویو
بالاخره ا.ت تنها شد و ماهم دزدیدیمش یه ساعت دیگه میرسن
* یه ساعت بعد *
ا.ت ویو
پاشدم دیدم سرم درد میکنه تو یه جای خاکی مث زیر زمین بودم درم فقل بود هی به در لگد میزدم که باز شه ولی کسی باز نمیکرد بار دیگع با پا لگد میزدم
کوک ویو
ا.ت اومده بود و بچه ها داشتن خوارکی ها رو میشیدن البته مزه ها رو منم به یکی گفتم عرق ببره و خودم یه دقیقه رفتم ببینم ا.ت بهوش اومده نیومده زنده است مرده است
ا.ت : داشتم با تمام قدرتم در رو میکوببدم گه یهو در باز شد و زدم به اونجای یکی
کوک ویو
در رو باز کردم که ا.ت محکم زد تو دی**کم اشک در چشمام جمع شد به خودم پیچیدم و زرد شد بود رنگم و یه ایییییی بلند گفتم
ته ویو
نگران کوک شده بود رفتم که دیدم ا.ت به کوک زده بلندش کردم کوک رو بردم تو حال پیش بچه هاهی اخ و اوخ میکرد جیمین پاشد رفت یه اب یخ با لیموناد واسش درست کرد و داد بهش وقتی بهتر شد کوک گفت امشب توانش رو بد پس میده
یونجون : ک*ص** شعر نگو بابا بزرگ گفت حتی دستمون هم بهش نخورِ
کوک : خوب گفته دستمون نخوره نگفته چیز دیگه ی به بدنش نخورِ
۳.۹k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.