رویایی همانند کابوس پارت 24
#par24
#nika
نیکا=من هرزه نیستم اصنم تو چرا نگرانمن میشی رویا خانمتون ناراحت میشن
متین=اولا لیاقت نداری دوما تو به فکر رویا خانم نباش سوما زبون داره دراز میش
نیکا= اصن من بی لیاقت چرا نزاشتی بمیرم؟
متین=خیلی حرف میزنی از جات جم نخور میرم پرستار صدا کنم بیاد سرمتو در بیاره گمیشیم بریم خونه
بعد رفت بیرون
چند مین بعد پرستار اومد سرمو کشید رفت بیرون منم اروم بلند شدم
پاهامو رو زمینگذاشتمکه سرم گیج رفت افتادم
منین=چیشد؟
نیکا=نمیتونم بلند شم
متین=ب یورم انتظار نداری بغلت کنمکه؟
با سر گفتمنه خوبه ای گفت دستمو گرفت بلندم کرد صدای اخم در اومد گفت=لوس نشو بیا
باشه ای گفتم اروم اروم پشت سرش رفتم
سوار ماسین شدیم کجسارتمو جمع کردم گفتم=متین چرا اینقدر سنگ دل شدی
بهمنگاه کرا ماشینو روشن کرد گفت=به نظرت
بعد پاشو گذاشت رو گاز
گفتم=این جواب من نشد
حرفی نزد که در و باز کردم گفتم=جواب ندی خودمو میندازم
سرعتشو بیشتر کرد گفت=بنداز جرعت داری بنداز
به بیرون نگاه کردم بعد به متین که عین خیالش نبود
خواستم خودمو ول کنم یهو دستمو کشید پاشو گذاشت رو گاز پرت شدم بغلش
سرمو بلند کردم تو جشاش نگاه کردم هیچی نبود غیر از ترس
همینطور نگاه میکردیم یهو لباشو گذاشت رو لبام نرم میبوسید یهو درد بدی تو دستم حس کردم دستمو پیچوند دم گوشمگفت=فقط یبار دیگ بخوای به خودت اسیب بزنی ازت نمیگزرم
بعد دوباره بهمنگاه کرد اینبار تو چشاش تحدید بود گفت=فهمیدی؟
با سر ارع گفتم که دستمو ول کرد گفت=در و ببیند بشین جات
باشه ای گفتم در و بستم نشستم به بیروننگاه کردم گرمای لبش رو لبم بود هنوز چشام گرم شد خوابم برد
****
با تکون خوردم بیدار شدم
متین=پاشو رسیدیم
باشه ای گفتم اروم بلند شدم رفتم بیرون گه رکسانا دیانا اومدن سمتم بغلم کردن
رکسانا=خوبی؟
گفتم=ارع خوبم بهترم نگران نباشید
در همون لحظه رویا اومد متین بعل کرد گفت=یهو غیبت زد ترسیدم
متین پیشونیشو بوسید گفت هیچی نی
ناراحت سرمو انداختم پایین با کمک رکسانا دیانا رفتم اتاقم
دیانا خواست بره بیرون
رکسانا =کجا؟
دیانا=صبونه امادست برن خانکوچیک و صدا کنم
رکسانا با کنایه گفت=ببببااااووشششه🤣🖇
دیانا=اهورا خونگفتن صداش کنم خودم از خدام نیست
بعد رفت بیرون......
#nika
نیکا=من هرزه نیستم اصنم تو چرا نگرانمن میشی رویا خانمتون ناراحت میشن
متین=اولا لیاقت نداری دوما تو به فکر رویا خانم نباش سوما زبون داره دراز میش
نیکا= اصن من بی لیاقت چرا نزاشتی بمیرم؟
متین=خیلی حرف میزنی از جات جم نخور میرم پرستار صدا کنم بیاد سرمتو در بیاره گمیشیم بریم خونه
بعد رفت بیرون
چند مین بعد پرستار اومد سرمو کشید رفت بیرون منم اروم بلند شدم
پاهامو رو زمینگذاشتمکه سرم گیج رفت افتادم
منین=چیشد؟
نیکا=نمیتونم بلند شم
متین=ب یورم انتظار نداری بغلت کنمکه؟
با سر گفتمنه خوبه ای گفت دستمو گرفت بلندم کرد صدای اخم در اومد گفت=لوس نشو بیا
باشه ای گفتم اروم اروم پشت سرش رفتم
سوار ماسین شدیم کجسارتمو جمع کردم گفتم=متین چرا اینقدر سنگ دل شدی
بهمنگاه کرا ماشینو روشن کرد گفت=به نظرت
بعد پاشو گذاشت رو گاز
گفتم=این جواب من نشد
حرفی نزد که در و باز کردم گفتم=جواب ندی خودمو میندازم
سرعتشو بیشتر کرد گفت=بنداز جرعت داری بنداز
به بیرون نگاه کردم بعد به متین که عین خیالش نبود
خواستم خودمو ول کنم یهو دستمو کشید پاشو گذاشت رو گاز پرت شدم بغلش
سرمو بلند کردم تو جشاش نگاه کردم هیچی نبود غیر از ترس
همینطور نگاه میکردیم یهو لباشو گذاشت رو لبام نرم میبوسید یهو درد بدی تو دستم حس کردم دستمو پیچوند دم گوشمگفت=فقط یبار دیگ بخوای به خودت اسیب بزنی ازت نمیگزرم
بعد دوباره بهمنگاه کرد اینبار تو چشاش تحدید بود گفت=فهمیدی؟
با سر ارع گفتم که دستمو ول کرد گفت=در و ببیند بشین جات
باشه ای گفتم در و بستم نشستم به بیروننگاه کردم گرمای لبش رو لبم بود هنوز چشام گرم شد خوابم برد
****
با تکون خوردم بیدار شدم
متین=پاشو رسیدیم
باشه ای گفتم اروم بلند شدم رفتم بیرون گه رکسانا دیانا اومدن سمتم بغلم کردن
رکسانا=خوبی؟
گفتم=ارع خوبم بهترم نگران نباشید
در همون لحظه رویا اومد متین بعل کرد گفت=یهو غیبت زد ترسیدم
متین پیشونیشو بوسید گفت هیچی نی
ناراحت سرمو انداختم پایین با کمک رکسانا دیانا رفتم اتاقم
دیانا خواست بره بیرون
رکسانا =کجا؟
دیانا=صبونه امادست برن خانکوچیک و صدا کنم
رکسانا با کنایه گفت=ببببااااووشششه🤣🖇
دیانا=اهورا خونگفتن صداش کنم خودم از خدام نیست
بعد رفت بیرون......
۲۱.۰k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.