عشق سه شعبه پارت ۷
چانیونگ: وقتی جیسو رفت تو اتاق تا لباسش رو عوض کنه لبخندم از رو لبم پاک شد یاد حرفهاش که می افتم ناراحت میشم من هرگز نمیتونم عشقی که بهش داشتم رو از یاد ببرم ولی ازش حمایت میکنم مثل یه برادر همونطور که خودش خواست وقتی رفتیم سوار ماشین بشیم دیدم لبخندش پاک شده و داره به یه نقطه نگاه میکنه نگاه کردم دیدم یه پسری هست که داره میاد سمت جیسو تا بهش رسید جر و بحثشون شد دیدم جیسو داره از حال میره سریع گذاشتمش تو ماشین و رسوندمش بیمارستان
جین: وقتی جیسو از حال رفت انقدر نگرانش شدم که نزدیک بود خودمم از حال برم ولی وقتی دیدم اون پسره جیسو رو بغل کرد و سوار ماشین کردش عصبانی شدم ولی رسوندن جیسو به بیمارستان مهم تر بود وقتی رسیدم بیمارستان رفتم ببینم حالش چطوره تا دیدم دکترش از اتاق اومد بیرون سریع رفتم سمتش ولی قبل از اینک من چیزی بپرسم اون پسره از دکتر پرسید: دکتر حالش چطوره چه اتفاقی براش افتاده؟
دکتر: نگران نباش پسرم حالش خوبه بهت تبریک میگم اخه داری پدر میشی خانومت بارداره
تا این حرف دکتر رو شنیدم دنیا دور سرم چرخید به هر زحمتی بود از اونجا خودمو بیرون کشیدم و سوار ماشینم شدم و اونقدر گریه کردم که چشمام میسوخت حتی به تماسهای مکرر کوک هم جواب ندادم اخه جیسو چطور تونست همچین کاری با من که اینقدر دوستش داشتم بکنه بالاخره رفتم خونه تا اونجا برای این عشق نافرجامم عزاداری بکنم
چانیونگ: این حرف دکتر رو هضم نمیکردم یعنی واقعا جیسو بارداره
پرستار: اقا مریضتون به هوش اومده میتونید ببینیدش
رفتم توی اتاق و دیدم که داره اشک میریزه رفتم جلو و دستش رو گرفتم و گفتم: اون پسری که دیدم پدر این بچه ست؟ سرش رو به معنی اره تکـون داد چانیونگ: میخوای برات بیارمش؟ جیسو: نه اینکارو نکن نمیخوام ببینمش اون منو رها کرد و حالا ممکنه که بخواد بچم رو ازم بگیره
چند دقیقه گذشت و چانیونگ با بغضی که سعی در فرو کردنش داشت گفت: ناراحت نباش مامان کوچولو اگه بخوای گریه کنی و ناراحت باشی ممکنه داییم ناراحت بشه و گریه کنه
جیسو با نگاه نمناک به چانیونگ ناراحت نگاه کرد
چانیونگ قبل از اینکه جیسو حرفی بزنه گفت: خودتو اذیت نکن من خودم مراقب خودت و اون بچه هستم پس نیازی نیست ناراحت باشی حالا هم بلند شو اماده شو که دکترت حکم ترخیصت رو داده
چانیونگ جیسو رو به خونش رسوند و بردش به اتاقش و بعد ماجرا رو برای دخترا تعریف کرد و گفت: لطفا مراقبش باشید اون الان بیشتر از هر موقعی به کمک شما نیاز داره دخترا گفتن: نیازی به نگرانی نیست حواسمون بهش هست چانیونگ بلند شد خواست بره که جنی دستش رو گرفت و گفت: مراقب باش و خودتو زیاد اذیت نکن
چانیونگ: ممنون از اینکه نگران منی
و به سمت خونه حرکت کرد
جین: وقتی جیسو از حال رفت انقدر نگرانش شدم که نزدیک بود خودمم از حال برم ولی وقتی دیدم اون پسره جیسو رو بغل کرد و سوار ماشین کردش عصبانی شدم ولی رسوندن جیسو به بیمارستان مهم تر بود وقتی رسیدم بیمارستان رفتم ببینم حالش چطوره تا دیدم دکترش از اتاق اومد بیرون سریع رفتم سمتش ولی قبل از اینک من چیزی بپرسم اون پسره از دکتر پرسید: دکتر حالش چطوره چه اتفاقی براش افتاده؟
دکتر: نگران نباش پسرم حالش خوبه بهت تبریک میگم اخه داری پدر میشی خانومت بارداره
تا این حرف دکتر رو شنیدم دنیا دور سرم چرخید به هر زحمتی بود از اونجا خودمو بیرون کشیدم و سوار ماشینم شدم و اونقدر گریه کردم که چشمام میسوخت حتی به تماسهای مکرر کوک هم جواب ندادم اخه جیسو چطور تونست همچین کاری با من که اینقدر دوستش داشتم بکنه بالاخره رفتم خونه تا اونجا برای این عشق نافرجامم عزاداری بکنم
چانیونگ: این حرف دکتر رو هضم نمیکردم یعنی واقعا جیسو بارداره
پرستار: اقا مریضتون به هوش اومده میتونید ببینیدش
رفتم توی اتاق و دیدم که داره اشک میریزه رفتم جلو و دستش رو گرفتم و گفتم: اون پسری که دیدم پدر این بچه ست؟ سرش رو به معنی اره تکـون داد چانیونگ: میخوای برات بیارمش؟ جیسو: نه اینکارو نکن نمیخوام ببینمش اون منو رها کرد و حالا ممکنه که بخواد بچم رو ازم بگیره
چند دقیقه گذشت و چانیونگ با بغضی که سعی در فرو کردنش داشت گفت: ناراحت نباش مامان کوچولو اگه بخوای گریه کنی و ناراحت باشی ممکنه داییم ناراحت بشه و گریه کنه
جیسو با نگاه نمناک به چانیونگ ناراحت نگاه کرد
چانیونگ قبل از اینکه جیسو حرفی بزنه گفت: خودتو اذیت نکن من خودم مراقب خودت و اون بچه هستم پس نیازی نیست ناراحت باشی حالا هم بلند شو اماده شو که دکترت حکم ترخیصت رو داده
چانیونگ جیسو رو به خونش رسوند و بردش به اتاقش و بعد ماجرا رو برای دخترا تعریف کرد و گفت: لطفا مراقبش باشید اون الان بیشتر از هر موقعی به کمک شما نیاز داره دخترا گفتن: نیازی به نگرانی نیست حواسمون بهش هست چانیونگ بلند شد خواست بره که جنی دستش رو گرفت و گفت: مراقب باش و خودتو زیاد اذیت نکن
چانیونگ: ممنون از اینکه نگران منی
و به سمت خونه حرکت کرد
۷.۷k
۲۶ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.