مدیر جدید P8
کنارش نشستم پرستار رفت بیرون
یئون هوا آروم چشماشو باز کرد سریع دستشو گرفتم
آروم گفت
_ ماریا ازت یه چیزی میخام شاید نتونم توی
مراحل بعدی زندگی باشم
با این حرفش گریم گرفت
_ گریه نکن ازت میخام مراقب تهیونگ باشی اون پدر و مادر و خواهر و برادرشو توی یه حادثه از دست داد و افسردگی گرفت فقط دوسش داشته باش و بهش محبت کن اون احتیاج به محبت داره......
که یهو بوق دستگاه یسره شد
با گریه داد زدم پرستار هق پرستاررررر
یه عالمه دکتر و پرستار ریختن داخل و
منو بیرون کردن روی صندلی نشستم و شروع کردم
به گریه کردن و به حرفای یئون هوا فکر کردم
عشق بورزم اونم به تهیونگ؟
دکتر اومد بیرون قیافش زیاد خوشحال نبود
دکتر: ما واقنننننن متأسفیم بیمارتون فوت شد!
_ چ...چی
دکتر: کاری از دستمون بر نیومد
از بیمارستان زدم بیرون همینطور که با بغض راه
میرفتم جیمین صدام کرد
جیمین : خانم هوانگ؟
_ الان حالم خوب نیست برین خوابگاه فیلم برداری امروزو
کنسل میکنم
ون روشن شد و انقدر دور شد که دیگه دیده نشد
یکم راه رفتم سرمو گرفتم بالا یکی داشت می دویید
سمتم یکم که نزدیکتر اومد دیدم تهیونگه
رسید روبه روم همینجور داشت نفس نفس می زد
یاد حرفای یئون هوا افتادم
ینی اون بدبخت بود و افسردگی نامرئی داشت و من
تنها کاری که از دستم بر می اومد عشق ورزیدن
بهش بود ، ینی باید دوس دخترش میشدم؟
یه لحظه به خودم اومدم داشتم چرت و پرت فکر می کردم
بردمش یه گوشه و نشوندمش روی نیمکت و بهش آب
دادم
_ بابت رفتار یکم پیش عذر میخام من فوبیا ی لمس شدن
دارم
تهیونگ: اشکالی نداره من حواسم نبود
قیافش خیلی ناراحت بود ، بلند شدم که برم که
یهو یه دستی دور کمرم احساس کردم ، خیلی
محکم دور کمرم حلقه شده بود پشت سرمو نگاه کردم
تهیونگ بود یهو سرشو توی گردنم فرو برد نفس گرمش
به گردنم میخورد که یهو دلم لرزید سریع
خودمو کشیدم کنار ، نگاش کردم ، اومد سمتم و بغلم
کرد شوکه شده بودم
تهیونگ: ببخشید میشه چند لحظه اینطوری بمونیم
فقط ... چند لحظه
دوس دارید بعدش چی بشه؟
لایک؟
فالو ؟
حمایت؟
یئون هوا آروم چشماشو باز کرد سریع دستشو گرفتم
آروم گفت
_ ماریا ازت یه چیزی میخام شاید نتونم توی
مراحل بعدی زندگی باشم
با این حرفش گریم گرفت
_ گریه نکن ازت میخام مراقب تهیونگ باشی اون پدر و مادر و خواهر و برادرشو توی یه حادثه از دست داد و افسردگی گرفت فقط دوسش داشته باش و بهش محبت کن اون احتیاج به محبت داره......
که یهو بوق دستگاه یسره شد
با گریه داد زدم پرستار هق پرستاررررر
یه عالمه دکتر و پرستار ریختن داخل و
منو بیرون کردن روی صندلی نشستم و شروع کردم
به گریه کردن و به حرفای یئون هوا فکر کردم
عشق بورزم اونم به تهیونگ؟
دکتر اومد بیرون قیافش زیاد خوشحال نبود
دکتر: ما واقنننننن متأسفیم بیمارتون فوت شد!
_ چ...چی
دکتر: کاری از دستمون بر نیومد
از بیمارستان زدم بیرون همینطور که با بغض راه
میرفتم جیمین صدام کرد
جیمین : خانم هوانگ؟
_ الان حالم خوب نیست برین خوابگاه فیلم برداری امروزو
کنسل میکنم
ون روشن شد و انقدر دور شد که دیگه دیده نشد
یکم راه رفتم سرمو گرفتم بالا یکی داشت می دویید
سمتم یکم که نزدیکتر اومد دیدم تهیونگه
رسید روبه روم همینجور داشت نفس نفس می زد
یاد حرفای یئون هوا افتادم
ینی اون بدبخت بود و افسردگی نامرئی داشت و من
تنها کاری که از دستم بر می اومد عشق ورزیدن
بهش بود ، ینی باید دوس دخترش میشدم؟
یه لحظه به خودم اومدم داشتم چرت و پرت فکر می کردم
بردمش یه گوشه و نشوندمش روی نیمکت و بهش آب
دادم
_ بابت رفتار یکم پیش عذر میخام من فوبیا ی لمس شدن
دارم
تهیونگ: اشکالی نداره من حواسم نبود
قیافش خیلی ناراحت بود ، بلند شدم که برم که
یهو یه دستی دور کمرم احساس کردم ، خیلی
محکم دور کمرم حلقه شده بود پشت سرمو نگاه کردم
تهیونگ بود یهو سرشو توی گردنم فرو برد نفس گرمش
به گردنم میخورد که یهو دلم لرزید سریع
خودمو کشیدم کنار ، نگاش کردم ، اومد سمتم و بغلم
کرد شوکه شده بودم
تهیونگ: ببخشید میشه چند لحظه اینطوری بمونیم
فقط ... چند لحظه
دوس دارید بعدش چی بشه؟
لایک؟
فالو ؟
حمایت؟
۳.۰k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.