میراث ابدی۲ 💜پــارت۱۷💜 کپ👇
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــ نمیتونی.
زبونمو براش درآوردم. اعصبانی شد. لبخندی زدم..........
شوگا: من میرم ملکه را برگردونم.
ژنرال: کار خوبی میکنی.
آبجی: منم باهات میام.
مامان: تو کجا؟
آبجی: میخوام برای آخرین بار در لباس ملکه ببینمش.
شوگا و آبجی رفتن..............
جناب تهیونگ: بیایین داخل.
بوگوم: ما رفع رحمت میکنیم. عه چیزه رفع زحمت.
خاله یعون: کجا؟
بوگوم: تصمیمون عوض شد میمونیم.
یعنی بگم به شدتتت از مادرامون میترسیم.........
ــ درسته.
*اون وو
وارد قصر شدم. باید اول به کاخ مرکزی میرفتم تا به پادشاه احترام بزارم. ملکه و ولیعهد جلوی در ایستاده بودن. و شوگا جلوشونو گرفته بود. رفتم جلوتر. احترام الکی کردم...........
ــ چیشده؟
ملکه هان: فرمانده گاردسلنتی چطور جرعت میکنه جلوی منو بگیره؟
اوخ مشکل جدیه..........
+ به تو ربطی نداره.
جااااااننننن؟ این کیه؟؟؟؟............
برگشتیم سمت صدا. یه دختر جوان بود از پله ها اومد پایین. کنار شوگا ایستاد. ملکه هان با اعصبانیت.........
ملکه هان: چطور جرعت میکنی؟ تو کی هستی؟
دختره: من همونم که قدرتش از تو بالاتره.
ولیعهد: بهت نمیاد.
ملکه با تعجب دختره رو نگاه میکرد. رنگ صورتش پرید..........
ملکه هان: میورانگ؟
چی میورانگ؟. با دقت بهش نگاه کردم. نه باورم نمیشه. آره خودشه.......
میورانگ: درسته. خودمم.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #میراث_ابدی۲
ــ نمیتونی.
زبونمو براش درآوردم. اعصبانی شد. لبخندی زدم..........
شوگا: من میرم ملکه را برگردونم.
ژنرال: کار خوبی میکنی.
آبجی: منم باهات میام.
مامان: تو کجا؟
آبجی: میخوام برای آخرین بار در لباس ملکه ببینمش.
شوگا و آبجی رفتن..............
جناب تهیونگ: بیایین داخل.
بوگوم: ما رفع رحمت میکنیم. عه چیزه رفع زحمت.
خاله یعون: کجا؟
بوگوم: تصمیمون عوض شد میمونیم.
یعنی بگم به شدتتت از مادرامون میترسیم.........
ــ درسته.
*اون وو
وارد قصر شدم. باید اول به کاخ مرکزی میرفتم تا به پادشاه احترام بزارم. ملکه و ولیعهد جلوی در ایستاده بودن. و شوگا جلوشونو گرفته بود. رفتم جلوتر. احترام الکی کردم...........
ــ چیشده؟
ملکه هان: فرمانده گاردسلنتی چطور جرعت میکنه جلوی منو بگیره؟
اوخ مشکل جدیه..........
+ به تو ربطی نداره.
جااااااننننن؟ این کیه؟؟؟؟............
برگشتیم سمت صدا. یه دختر جوان بود از پله ها اومد پایین. کنار شوگا ایستاد. ملکه هان با اعصبانیت.........
ملکه هان: چطور جرعت میکنی؟ تو کی هستی؟
دختره: من همونم که قدرتش از تو بالاتره.
ولیعهد: بهت نمیاد.
ملکه با تعجب دختره رو نگاه میکرد. رنگ صورتش پرید..........
ملکه هان: میورانگ؟
چی میورانگ؟. با دقت بهش نگاه کردم. نه باورم نمیشه. آره خودشه.......
میورانگ: درسته. خودمم.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #میراث_ابدی۲
۹.۷k
۰۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.