فصل ۱(آقای شرلوک هلمز)ادامه*
گفتم :
_دلم میخواهد با او آشنا شوم. اگر قرار باشد با کسی همخانه شوم ، ترجیح میدهم آدم اهل مطالعه و بی سر و صدایی باشد . هنوز بنیه ام انقدر جا نیامده که طاقت سر و صدا یا هیجان زیاد را داشته باشم . در افغانستان انقدر سرو صدا و هیجان تحمل کردهام که تا آخر عمرم کفایت میکند. چطور میتوانم این دوستت را ملاقات کنم؟
دوستم در جواب گفت:
_باید در آزمایشگاه باشد. یا هفته ها آنجا پیدایش نمیشود، یا اینکه از صبح تا شب در آنجا مشغول کار است . اگر بخواهی ، بعد از ناهار باهم میرویم آنجا.
در جوابش گفتم:
_حتما.
وصحبتمان از این موضوع منحرف شد و به جاهای دیگری کشید.
وقتی بعد از ترک رستوران هالبورن به طرف بیمارستان میرفتیم ،استانفورد چند خصوصیت دیگر این آقا را ، که مایل بودم با او همخانه شوم ، با من در میام گذاشت.
_اگر نتوانستی با او کنار بیایی نباید مرا ملامت کنی. اطلاعات من درباره ی او به همان ملاقات های تصادفی در آزمایشگاه محدود میشود،بیش از این چیزی در مورد او نمیدانم. این قضیه پیشنهاد خودت بود،بنابراین نباید مرا مقصر بدانی.
در جوابش گفتم :
_اگر باهم کنار نیامدیم، خیلی راحت میتوان شراکت را بهم زد.
و در حالی که با دقت به دوستم نگاه میکردم گفتم:
_استانفورد،به نظر من تو دلیلی داری که میخواهی در این مورد از خودت سلب مسئولیت کنی .یعنی اخلاق این آدم انقدر وحشتناک است ؟شاید هم مسئله ی دیگری است ؟رک و راست بگو موضوع چیست؟
استانفورد خندید و گفت:
بیان کردن چیزی که به بیان نمی آید کار سختی است . از نظر من ،هولمز در برخورد علمی کمی افراط میکند _تا حدی که به قساوت نزدیک میشود.هیچ بعید نیست کمی از جدید ترین سم گیاهی را به دوستی بخوراند_نه از روی سوء نیت می فهمی که،بلکه فقط به منظور کسب اطلاعات _تا از تاثیرات آن تصور دقیقی به دست بیاورد. اگر بخواهیم انصاف را در حق او رعایت کنیم،به گمان من،خودش هم به همان سهولت حاضر است آن را بخورد . به نظر میرسد علاقه ی وافری به دانش روشن و دقیق داشته باشد.
از اینکه کمه شکایت نکنید کار دارم
_دلم میخواهد با او آشنا شوم. اگر قرار باشد با کسی همخانه شوم ، ترجیح میدهم آدم اهل مطالعه و بی سر و صدایی باشد . هنوز بنیه ام انقدر جا نیامده که طاقت سر و صدا یا هیجان زیاد را داشته باشم . در افغانستان انقدر سرو صدا و هیجان تحمل کردهام که تا آخر عمرم کفایت میکند. چطور میتوانم این دوستت را ملاقات کنم؟
دوستم در جواب گفت:
_باید در آزمایشگاه باشد. یا هفته ها آنجا پیدایش نمیشود، یا اینکه از صبح تا شب در آنجا مشغول کار است . اگر بخواهی ، بعد از ناهار باهم میرویم آنجا.
در جوابش گفتم:
_حتما.
وصحبتمان از این موضوع منحرف شد و به جاهای دیگری کشید.
وقتی بعد از ترک رستوران هالبورن به طرف بیمارستان میرفتیم ،استانفورد چند خصوصیت دیگر این آقا را ، که مایل بودم با او همخانه شوم ، با من در میام گذاشت.
_اگر نتوانستی با او کنار بیایی نباید مرا ملامت کنی. اطلاعات من درباره ی او به همان ملاقات های تصادفی در آزمایشگاه محدود میشود،بیش از این چیزی در مورد او نمیدانم. این قضیه پیشنهاد خودت بود،بنابراین نباید مرا مقصر بدانی.
در جوابش گفتم :
_اگر باهم کنار نیامدیم، خیلی راحت میتوان شراکت را بهم زد.
و در حالی که با دقت به دوستم نگاه میکردم گفتم:
_استانفورد،به نظر من تو دلیلی داری که میخواهی در این مورد از خودت سلب مسئولیت کنی .یعنی اخلاق این آدم انقدر وحشتناک است ؟شاید هم مسئله ی دیگری است ؟رک و راست بگو موضوع چیست؟
استانفورد خندید و گفت:
بیان کردن چیزی که به بیان نمی آید کار سختی است . از نظر من ،هولمز در برخورد علمی کمی افراط میکند _تا حدی که به قساوت نزدیک میشود.هیچ بعید نیست کمی از جدید ترین سم گیاهی را به دوستی بخوراند_نه از روی سوء نیت می فهمی که،بلکه فقط به منظور کسب اطلاعات _تا از تاثیرات آن تصور دقیقی به دست بیاورد. اگر بخواهیم انصاف را در حق او رعایت کنیم،به گمان من،خودش هم به همان سهولت حاضر است آن را بخورد . به نظر میرسد علاقه ی وافری به دانش روشن و دقیق داشته باشد.
از اینکه کمه شکایت نکنید کار دارم
۱.۲k
۰۳ آبان ۱۴۰۳