Miracle = معجزه

Part18

قیافه ی جدی و سردی به خودش گرفته بود و نگاه خماری داشت ، انگار منتظرم بود از اتاقم بیام بیرون!!
از همین میترسیدم ، خیلی نا محصوص آب دهنمو قورت دادم و خونسردی خودمو حفظ کردم
_ جایی میخواستی بری؟
تا ته ذهنشو خوندم ، قبل از اینکه کاری بکنه سریع دویدم به سمت اتاقم و خواستم درو ببندم که پاشو گذاشت لای در...بعد دستشو گذاشت روی در و پاشو برداشت ، هرچی زور زدم که در رو ببندم نتونستم.....
زورش خیلیییی بیشتر از من بود و آخر تونست در رو باز کنه.... سعی میکرد آروم آروم نزدیکم بشه و منم به ازاش میرفتم عقب!
دیگه جایی واسه عقب رفتن نداشتم ، خودشو بهم نزدیک کرد و بدنشو بهم جسبوند ، منم برای اینکه به صورتش نگاه نکنم سرمو به طرف دیگه ای گرفتم و چشمامو محکم بسم....ولی چونمو گرفت و به طرف صورتش کشوند مثل یه بچه گربه ای که تنها و بی کس توی بارون شبای آخر پاییز خیس شده و از سرما ترس میلرزه شده بودم....
مبادا تهیونگ بخواد کاری کنه که نشه جبرانش کرد؟؟؟

این پارتو کوتاه گذاشتم صرفا جهت اینکه از کنجکاوی جررر بخورید ، ولی نگران نباشید امروز ۵ تا پارت دیگه آپ میکنم

ادامه پارت بعد ، لاوام لایک ، فالو و کامنت یادتون نره💜💜